eitaa logo
یاری دین خدا
591 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
72 فایل
در این محفل تلاش می‌شود مباحث اعتقادی و معرفتی و اخلاقی با استدلال تبیین گردد. تا جوان عزیز ما در حیطه جهان بینی و داشتن تئوری قویتر گردد و زندگانی متاثر از آن جهان بینی داشته باشد در ضمن مخاطبین گرامی هرگونه سوال خود را به آیدی زیر ارسال کنید @Zeinali_h
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌿🌿🌹 آن روز که جهان میان شرق و غرب مادی تقسیم شده بود😦، و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمی برد انقلاب اسلامی ایران با قدرت و شکوه 🇮🇷پا به میدان نهاد چارچوب ها شکست کهنگی کلیشه ها را به رخ دنیا کشید، و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود😁 طبیعی بود که سردمداران گمراهی و ستم😡 واکنش نشان دهند، اما این واکنش ناکام ماند. چپ و راست مدرنیته از تظاهر به نشنیدن این صدای جدید و متفاوت با تلاش گسترده و گوناگون برای خفه کردن آن هر چه کردند 😱و اجل محتوم خود نزدیک شده اند😏 اکنون با گذشت ۴۰ جشن سالانه انقلاب و ۴۰ دهه فجر یکی از آن دو کانون دشمنی نابود شده😇 و دیگری با مشکلاتی که خبر از نزدیکی احتضار می دهند و پنجه نرم می‌کند و انقلاب اسلامی با حفظ و پایبندی به شعارهای خود همچنان به پیش می‌رود☺️🇮🇷💪 ==================== ✌️🇮🇷@Basij_Madreseh_Eshgh
💕🌱خداوندا! تو را شکرگزارم😇🤲🏻 که پس از عبد صالحت خمینی عزیز💕، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است😞 بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه‌ای عزیز که جانم فدایِ جان او باد قرار دادی🌙✨ [ @basij_Madreseh_Eshgh ] ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
♡﷽♡ 🍃 ♥ویرایش جدید ✍بہ‌ قلم : از افکارم خارج شدم و بدون گفتن حرفے به اتاقم رفتم. با خودم گفتم : "تا یار کِہ را خواهد و میلش بہ کِہ باشد" روی تخت دراز کشیدم و از گوشیم یک مداحی گذاشتم. چشم هایم را بستم و زمزمه کردم: شب های جمعــــــہ مے گیـــــــرم هواتو اشکـــــــــــ غریبـــــــے می ریزم براتو بیچـــــــــاره اون کہ حرم رو ندیده بیچــــــــاره تر اون که دید کربلا تو... دلم شکست و اشکهایم سرازیر شد . شروع کردم درد دل کردن اشک ریختم وحرف زدم: تا کِے دیگه ؟ مے دونے سختہ ...آره عاشقے سختہ ...تقصیر خودم بود ادعاے عاشقے کردم وگرنه این قدر براے رسیدن بهت سختے نمے کشیدم . کِے منو دعوت مے کنے ؟؟؟ !!! گریه ام تبدیل به هق هق شد . هرچقدر تلاش کردم اسمش را بیاورم. نشد... مے دونی چقدر تلفظہ اسمت سختہ؟ چرا من مثل بقیہ مردم نیستم؟ نمیتونم عادے زندگے کنم؟چیکار کردے با من ؟ چرا هر چیزے رو خاص میخوام؟ احساس کردم بدنم گُر گرفتہ است. برای کاستن گرماے درونم با لباس رفتم توی حمام. یعنے بہ این میگن تَبِ عشــق؟ ❤️عشــــق❤️ چہ واژه عجیبے... هنوز مانده تا عاشقی را تجربه ڪنم . کدام عشق زمینے میتواند چنین شوری در انسان ایجاد ڪند؟ اما آیا براستے من عاشقم ؟ جایی خوانده بودم همین که ادعا میکنی میخواهی به سمت خدا قدم برداری تمام عالم و آدم سر راهت قرارمی گیرند تا تو را از مسیرت منحرف کنند. این همان امتحان و آزمون است که بدانند کدامیک عاشقی واقعی هستند. چند روزی گذشت. شب شهادت امام رضا علیہ السلام بہ هیئت رفتم . قرار های همیشگی من و زهرا برای مراسم ها توی هیئت بود. باخودم گفتم از امام رضا اذن کربلایم را میگیرم . این را با اطمینان به خودم قبولاندم. شاید یک جور تلقین ! از دور دیدمش. با یکے از خانمها مشغول حرف زدن بود. به محض دیدنم خداحافظی کرد و به سمتم آمد . بعد از سلام گفت: _خب دکتر قلابے چه خبر از درس و مشق؟ با واژه دکتر قلابے لبخند زدم _خواهشا اینجا دیگه اسم درس و مشق رو نیار، پوستمون رو کندن .ببین به جای مو روی سرمون علامت سواله . آهی کشید و گفت: راست میگی . باور کن گاهی میگم چه اشتباهی کردیم دبیرستان رو اونجوری جهشی خوندیم و بعد عمومی هم یه استراحت به خودمون ندادیم. دستش را به سمت گرفت _همش هم تقصیر تو بود. چه عجله ای داشتی آخه، میخواستیم به کجا برسیم؟ با قیافه ای وار رفته گفت: باور میکنی گاهی اینقدر درسها بهم فشار میاورد چندین بار قیدش رو زدم که بیخیال بشم ولی محسن و طاهره سادات نذاشتن. پس فقط من نبودم که دوست داشتم قید درس را بزنم. سرم را به تایید تکان دادم _تو نمیبینی زیر چشمم چطوری گود افتاده.باور کن خیلی سخته اما خب من هدفم برام مهم بود، میگفتم پزشک زن کم هست. اگر در توانمون هست باید حتما تلاش کنیم. _حسنا خودمونیم، به چه قیمت؟ به نظرت ما میتونیم یه زندگی راحت داشته باشیم؟ سرم را به علامت ندانستن تکان دادم. دستش را کشیدم و گوشه ای نشستیم. آهی کشید و گفت:نمیدونم، گاهی میگم کی حاضره با ما زندگی کنه با این مشکلاتی که ما توی کارمون داریم.کشیک و شب زنده داری و ... دستش را گرفتم _باور کن زهرا منم به این چیزها فکر کردم و میکنم، منتها بعد به آخرش که فکر میکنم اینها برام حل میشه. میدونی خدمت به مردم چقدر مهمه ؟ دستش را از دستم بیرون کشید و گفت: چه میدونم میترسم پیر شیم و آخر همین جایی که هستیم باشیم. لبخندی زدم و گفتم: نگران نباش ! خدا بزرگه ما هم شوهر میکنیم. قیافه اش دیدنی بود، دستش را جلوی دهانش گرفت تا شلیک خنده اش را کسی نشود.صورتش قرمز شده بود _چیه؟ حرفم خنده داشت؟ چند قطره اشک از چشم هایش به پایین ریخت _شنیدن این حرف ها از زبون تو خیلی خنده داره خودم هم خنده ام گرفته بود. اشکش را پاک کرد و گفت: _راستی یه خبر، دلت بسوزه دارم میرم کربـــــلا ذوق زده گفتم: وای جدأ؟ چقدر عالی! _انگار تو میخوای بری اینقدر ذوق کردی‌. با حسرت نگاهش کردم. _تنها میری ؟ زهرا پوزخندی زد و گفت: آره البته با خُرزو خان ، آخہ منو میذارن تنها برم کربلا؟ _چه میدونم _ نه عزیزم با داداش محسن و طاهره سادات و ... سیــــد طوفان متعجب پرسیدم :سیدطوفان کیہ؟ _داداش طاهره سادات _آها ، خوشــــا به سعادتت زهرا با بغض تکرار کردم : خوشا بہ سعادتت... برا منـــــم دعا کن زودتر روزی منم بشه با نام "کربلا" بغضے بے امان گلویم را فشرد. شما دارید با من چیکار میکنید؟