💐#دوست_شهید_من
💐شهید انرژی هسته ای #شهید_مجید_شهریاری❤️
🔹آشنایی من با مجید وقتی بود که من شده بودم شاگرد او. اوایل ازدواجمان شغل درست و حسابی نداشت . خانوادهاش هم یک خانواده فرهنگی و خیلی ساده بودند. من هم شرایط مشابه داشتم.حتی تمام جهیزیه ام را با حقوق خودم خریدم. چند تکه از اسباب و اثاثیه در حد واجبات .چون خانه اولمان خوابگاه دانشجویی بود و جای زیادی نداشتیم. جشن عروسی مان را هم توی سالن دانشگاه گرفتیم.این ابتکار و خواسته هر دوی ما بود.
🔸دوتا بچه داشتیم و تازه رفتیم ماه عسل شمال. برای هیچ کدام ما مهم نبود که فردای عروسی آقای داماد با ماشین آخرین سیستمی که نداشت من را نبرد دور دنیا بچرخاند!
🔹 وقت فکر کردن به این چیزها را نداشتیم. بس که سرمان توی کتاب و درس بود.
🔸توی یک زندگی آرام و شیرین غوطه ور بودیم. دخترم را که باردار بودم کار هم می کردم.فشار کار هم زیاد بود. وقتی می آمدم خانه می دیدم مجید به تجربه سالهای دانشجویی کته درست کرده و غذای مختصری آماده کرده است. خیلی مراقب من بود. خیلی رئوف و مهربان بود.
📚 کتاب #استاد
💐 #دوست_شهید_من
💐شهید انرژی هسته ای #شهید_مجید_شهریاری❤️
🔹اول دانشجوی ایشان بودم ولی لطف داشت و مرا به رفاقت پذیرفته بود. گاهی می گفتم: دکتر این موبایل قدیمیه.این کیف یا این عینک که دیگه کهنه شده زشته. ولی میگفت: اگه میخوای چیزی رو عوض کنی باید دلیل داشته باشی. اینکه قبلی چه مشکلی داشت که جدیدش رو خریدم.
🔸کارهایش بیشتر عاقلانه بود تا بر اساس احساس. آدم با احساسی بود ولی نه اینکه ببیند کسی چیز جدیدی خریده و ایشان هم بخرد.
در مسافرت ها مثلاً من یک کیف سامسونت دستم بود ولی ایشان یک کاغذ توی دستش بود و میگفت کافیه.
📚 کتاب #استاد
💐#دوست_شهید_من
💐شهید انرژی هسته ای #شهید_مجید_شهریاری
🔹برای انجام تمرینهای حقیقتاً سنگین دکتر، صبحها اولین سرویس خوابگاه را سوار میشدیم که ساعت ۷:۳۰ حرکت میکرد. تمام روز را یا سر کلاس بودیم یا در سایت بودیم و مشغول انجام تمرینات و اجرای کد ها. با آخرین سرویس هم برمیگشتیم خوابگاه. سرویس ساعت ۷:۳۰ شب.
🔸دکتر برنامه کلاسی ترم اولمان را طوری چیده بود که هر روز کلاس داشته باشیم و مجبور به رفتن به دانشکده باشیم. اولش خیلی برایمان زور داشت اما بعدها فهمیدیم که چقدر تدبیر پشت این کار بود. چقدر این استمرار و پیوستگی روزها و تمرکز ناخودآگاهمان روی درس و کارهایمان کمک کرد بفهمیم کجا آمده ایم و چه می کنیم.
📚کتاب #استاد
💐 #دوست_شهید_من
💐 شهید انرژی هسته ای #شهید_مجید_شهریاری ❤️
🔹همان ترم اول ارشد،درسی گرفتم که برای همیشه توی ذهنم ماند.اواسط پاییز ۸۶ بود. آن ترم با دکتر درس داشتیم.بعد از ظهر های دوشنبه و چهارشنبه.
🔸روز سه شنبه آن هفته تعطیل بود و دانشجوها خصوصاً شهرستانی ها بدشان نمیآمد کلاس چهارشنبه را هم تعطیل کنند. روز دوشنبه قبل از کلاس با هم صحبت کردیم و همه موافق بودند در این باره با دکتر صحبت کنیم. قرار شد من مطلب را با استاد در میان بگذارم.
◽️کلاس شروع شد. موضوع را خیلی ساده و محترمانه گفتم. دکتر آن قدر به کلاس و درس اهمیت می داد که خیلی برآشفته شد. محکم و مودبانه گفت: چرا این حرف رو میزنی ؟ کلاس محترمه. وقتی ترم اول هستید و برای درستون ارزش قائل نیستید چه انتظاری از سال های بعدتون دارید؟
◾️ناراحت شدم.راستش از سکوت بچهها هم تعجب کردم. گفتم: این نظر جمع بچههاست و من نماینده هستم. محکم گفت: دیگه برای این جور مسائل از طرف کسی نماینده نشو.
📚 کتاب #استاد