💢 جهاد تبیین/بایدها و نبایدها💢
قسمت اول: #اصول_جهاد_تبیین
📝 محمد سلطانی
تبیین به معنای روشنگری و نشان دادن راه صحیح است. در واقع تبیین دادن چراغ به دست کسانی که در تاریکی شب نمیتواند راه را تشخیص دهند.
این تاریکی ناشی از تحریف و شبهه است که راههای متعدد و شبیه به راه درست و حق را در مقابل رهپویان گشوده و رهرو را دچار سردرگمی و اشتباه مینماید.
🔻تبیین در مقابل تحریف
تحریف قرائت نادرست و روایتگریِ ناصحیح از وقایع و مسائل استکه عمدتا آگاهانه و با اغراض پوشاندن حقیقت و گمراه کردن مردم صورت میگیرد، در مقابل تحریف، تبیین قرار دارد که گزارشگری صحیح، مبتنی بر حقیقت و مطابق با واقعیت به قصد هدایت و رستگاری جامعه است.
اصول جهاد تبیین:
جهاد تبیین بر اصولی استوار است که به دو بخش تقسیم میشود
اصول دینی و الهی جهاد تببین و اصول فنی.
اصول دینی عبارتند از:
🔻۱. اصل تکلیفی
به این معنا که جهاد تبیین یک فریضه و تکلیف شرعی است که بر همگان به فراخور توانمندی و تخصص آنها عینا واجب است و با انجام آن توسط دیگران از سایر مکلفین ساقط نمیگردد.
🔻۲.اصل ابلاغ رسالت
تبیین بعنوان تبلیغ و ابلاغ رسالت الهی که سرلوحه کار انبیاء، ائمه و علمای دین بوده و انجام این رسالت الهی به اندازه ظرفیت و توان مسلمانان بر همه لازم است.
🔻۳.اصل نظارت همگانی
تبیین به عنوان نظارت همگانی و امر بمعروف و نهی از منکر به منظور اشاعه معروف و پیشگیری و مبارزه با منکر در سطح جامعه.همچنین نظارت همگانی مردم بر حکومت و آحاد جامعه
🔻بخش دوم: اصول فنی جهاد تبیین
۱. اصل مهارتآموزی
یکی از اصول فنی جهاد تبیین لزوم مهارت آموزي و کسب دانش لازم برای موفقیت در وظیفه جهادگری است. جهادگر تبیین همواره باید به روز(آبدیت) بوده و توانمندی حل مسائل، تبیین و اقناعسازی مخاطب را داشته باشد و از کسب مهارت بیشتر باز نماند.
🔻۲. اصل اشراف اطلاعاتی.
لازمه اشراف اطلاعاتی، دارا بودن روحیه کنکاش، تحقیق و ریزبینی و تیزبینی در مسائل و پدیدههاست. جهادگر تبیین باید بر جنبههای مختلف موضوع، صحت و سقم آن، اعتبار منابع و استنادات لازم آگاهی و اشراف کامل داشته باشد.
🔻۳. اصل اولویتبندی
تبیین به عنوان یک امر مقدس باید اولویتبندی شود. پرداختن به امور مهمتر و مشغول نشدن به امور بیاهمیت و یا کم اهمیت از اصول فنی جهاد تبیین است و لازم است جهادگر انرژی و توان خود را صرف تبیین امورِ با اولویت بالا و مورد نیاز فوری جامعه بنماید.
🔻۴. اصل تمرکز
اصل تمرکز به معنای پرداختن به اصل موضوع و اجتناب از این شاخه به آن شاخه پریدن و امور حاشیهای است.
جهادگر تبیین باید موضوعات مهم را بشناسد و بر آنها تمرکز نموده و تا مرحله پذیرش و اقناع مخاطب و بصورت مستند و کلام لین و تاثیرگذار بکوشد.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت: (۹)
💢 در میان زمین و هوا 💢☁️
در ادامه ماجرا تصمیم گرفتم هر جوری شده از داخل کانال بیام بیرون و به سمت منطقه خودی حرکت کنم. ،
کناره کانال بشدت لیز بود، چند بار تلاش کردم بیام بالا، ولی هر بار سُر میخوردم و میفتادم توی آب. بالاخره هر دو دستم را در کناره کانال توی گل و لجن فرو بردم و با پا خودمو به سمت بیرون پرتاپ کردم. پاهام هوا بود که یکی از بعثیا منو دید و یه رگبار سمتم شلیک کرد. یه گلوله به ساق پا و یکی دیگه به پنجه پا و انگشت سبابهی پای چپم خورد و افتادم روی زمین. گل بود بهسبزه بود به نیز آراسته شد.
خودم از سرما و خستگی جون نداشتم تکان بخورم، حالا پای لنگ و خونریزی هم اضافه شد. دیگه با این وضعیت مطمئن شدم بصره رو یه تنه فتح میکنم. اونا اول فکر کردن کشته شدم و رگبار قطع شد و به رقص و پایکوبی خودشون ادامه دادن. یه خورده که تکان خوردم ، شدم زنگ تفریحشون. تا تکان میخوردم با انواع سلاحها، بطرفم شلیک میکردن. بخاطر تنوع چند تا آرپیچی هم زدند که از بالای سرم رد شدن.
منطقه رو با منور مثل روز روشن کرده بودن. همش از این میترسیدم که یه کماندو بفرستن این ور کانال و سرمو از بدن جدا کنه. زیاد شنیده بودم عراقیا شبانه اسیر نمیگیرن و در برخی از عملیاتها کماندوها رو فرستاده بودن سراغ مجروحین و سرشونو بریده بودن. با هر کوچکترین تکانی که میخوردم اونا جریتر میشدن و میفهمیدن هنوز زنده هستم و اطرافمو تبدیل به جهنمی از آتیش میکردن. منم هر بار چَند دقیقه کاملا بدون حرکت میموندم که فکر کنن کشته شدم و دست از سرم بردارن. چشمم به تنه نخلی افتاد که چند متر اون طرفتر افتاده بود. به هر جونکندن و یواش یواش سینه خیز رفتن خودمو به پشت نخل رسوندم و چند دقیقهای از آتیش دشمن در امون موندم. از زخمهام خون میاومد، بدنم یخ زده بود و کمکم تِشنهم شد. نگاهی به اطراف کردم تعدادی از بچهها بشدت زخمی شده بودن و توان حرکت نداشتن و حضرت زهرا و اباعبدالله رو صدا میزدن. بهشون گفتم بچهها هر کدوم میتونید آروم آروم با سینهخیز به سمت خاکریز خودمون حرکت کنید، اینجا بمونید میان سراغتون و شهید یا اسیر میشید. ولی هیچکدوم توان حرکت نداشتن و همونجا جا موندند و مظلومانه شهید شدند و سالها پیکرای پاکشون توی کربلای شلمچه موند.
دو سه ساعت از نیمه شب گذشته بود. کمی که پشت نخل استراحت کردم با زحمت فراوون و زیرِ دید مستقیم دشمن و آتیشباری سنگین، تونستم مقداری از خاکریز فاصله بگیرم. فقط خدا میدونه اونا چند گلوله آرپیچی و چقدر فشنگ حرومم کردند.با هر بار سینهخیز رفتن خونریزی شدت میگرفت و بیحال میشدم. همهی وسایلم توی آب افتاده بود و چیزی برای بستن زخمها نداشتم.حتی اگه باند و امکاناتی هم بود در اون شرایط امکان استفاده کردن ازشون نداشتم. ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
🆔 @pow_ms
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ایران اسلامی در ۱۷ آذر میزبان ۱۰۰ لاله مهاجر💢
پیکر پاک ۱۰۰ شهید دوران دفاع مقدس از طریق اروندرود به کشور بازخواهد گشت
فرمانده کمیته جستجوی مفقودان ستاد کل نیروهای مسلح:
🔹پیکر پاک این شهیدان والامقام در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس در محدوده استانهای میسان و بصره در جنوب شرق عراق کشف شده است که روز پنجشنبه ۱۷ آذر از طریق آبراه بین المللی اروند و از طریق بندر آبادان وارد کشور خواهند شد.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
💢 افول اخلاق و عفت در رژیم سفاک سعودی با ترویج همجنسبازی 💢
📌 سعودی در کمتر از یک سال از صف مخالفان همجنسبازی به جرگه حامیان آن پیوست!
🔸 در دسامبر 2021 و تنها در حدود یک سال پیش مقامات سعودی با انتقاد از قطعنامه سازمان ملل در مورد حقوق همجنسبازان تاکید کردند اجازه عرضه محصولاتی که مخالف فطرت سالم انسانی باشد را در عربستان نمیدهد و در صورت مشاهده این گونه محصولات آنها را از بازار جمع آوری خواهد کرد.
🔸 چند روز پس از این بیانیه وزارت بازرگانی سعودی اعلام کرد که تیمهای نظارتی این وزراتخانه با کنترل اماکن تجاری در سراسر کشور، با عرضه هرگونه کالا یا محصولی که حاوی آرم، نوشته، رنگ، تصویر یا نماد مخالف فطرت پاک و اخلاق عمومی باشد، برخورد کرده و علاوه بر ضبط کالا مجازات قانونی را درباره آنان اعمال خواهد کرد.
🔸 در همین رابطه عبدالله المعلمی نماینده سعودی در سازمان ملل، نیز گفته بود، سعودی و سایر کشورهای برادر و دوست تلاش کردند با بررسی متن قطعنامه بخش مرتبط با همجنسبازان را لغو کنند.
🔸 در آوریل سال جاری میلادی نیز سعودی در موضعی ضد همجنسبازی از شرکت دیزنی خواسته بود نشانه های مربوط به همجنسبازی را از فیلم "Doctor Strange in the Multiverse of Madness" حذف کند تا این فیلم قابلیت نمایش در عربستان را داشته باشد.
🔸 علاوه بر این عبدالعزیز آل الشیخ رئیس هیئت کبار علما و مفتی سعودی نیز همجنسبازی را زشت ترین جنایت خوانده بود.
🔸 اما اکنون و با گذشت کمتر از یک سال از موضع گیری عادلالجبیر در سازمان ملل علیه همجنسبازی شاهد این هستیم که قرار است در جشنواره فیلم دریای سرخ فیلم هایی اکران شود که موضوع آن زندگی همجنسبازان و ترویج چنین گرایش هایی در عربستان است.
🔸 نکته قابل تامل اینکه گاردین به نقل از مدیر برگزاری جشنواره نوشت، هتل ریتز کارلتون جده که محل استقرار کارگردانان، بازیگران و عوامل تهیه اینگونه فیلم ها هستند از اجرای قوانین سعودی مستثنی شده و کسی اجازه بازخواست آنان را طبق قوانین جاری کشور ندارد!
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
💢به دستور میرزا آتش میزنند!💢
۱۰۱ سال از شهادت میرزا کوچکخان گذشت. یک قهرمان ملی که سالها علیه استعمار انگلیس مبارزه کرد و غریبانه به شهادت رسید، اما مظلومیت او از شهادتش بزرگتر بود.
در عهد میرزاکوچکخان عملههای ظلم جای شهید و جلاد را عوض کردند.
🔻میرزا قربانی دسیسه روس و انگلیس شد، در سرما یخ زد، وقتی سرش را بریدند خون فوران نکرد، بدن در سرما کاملا یخ زده بود، پیش از اینکه سرش را جدا کنند او از این جهان رخت بسته بود، درد کشیده بود، کیلومترها گائوک را به دوش کشید، از این دهات به آن دهات، در جنگل، بدون غذا راه میرفت.
🔻هرجا که به او پناه میدادند اگر قزاقها و قشون رضاخان میفهمیدند، آنجا را آتش میزدند تا کسی جرات نداشته باشد به کوچک خان یاری برساند. آن اوایل برای تخریب میرزا، انگلیسی ها "گروهی راه انداختند تا روستاییان را شبانه غارت کنند، انبار برنج را بسوزانند، بعد که رعیت بی پناه معترض و عصبانی میشد، میگفتند بدستور میرزا آتش میزنند! چیزی شبیه به همان جمله: "کار خودشونه؟" عجب سلاح بُرنده ایست این جنگ روانی!
میتواند قهرمان را خائن
میتواند وطن دوست را وطن فروش
میتواند مقتول را قاتل
میتواند انسان شریف را بی شرف
میتواند مظلوم را ظالم
معرفی کند،
عجب سلاح پر دردی است این جنگ روانی!
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌵اردوگاه مفقودالاثرها 🌿
قسمت: (۱۰)
💢سه شبانه روز در میان آتش ایران و عراق🔥
در فواصل نامنظم از هوش میرفتم و چند لحظه بعد با صدای انفجاری مهیب و پاشیده شدن گِل و لای روی صورتم دوباره بهوش میومدم و تلاش و حرکتم رو برای رهایی از مهلکه و رسیدن به خاکریزِ خودی ادامه میدادم. در ساعت اول هر حرکت جزئی من در دید مستقیم دشمن بود و توفانی از تیر و آرپیچی به سمتم روانه می شد و عجیب این بود که در این فاصله کوتاه چطور آبکش نشدم. شاید توسل به معصومین علیهم السلام و تنه نخلای افتاده بر زمین و در یه کلمه مشیت الهی بر زنده موندنم بود.
حالا از همه ی مسائل که بگذریم ، تعجب من اینه که مگه نمیدونستن من روحانی گُردانم ، چطور جرات می کردن بسمت روحانیت شلیک کنن؟! بقول سریالای کره ای میخواستم بگم چطور جرات میکنید در مقابل روحانیت بایستید؟ 😉
صدای توپ و خمپارهها اجازه نمیداد صِدام بهشون برسه ! بشین بابا سرِ جات بپا نیان سرتو بکنن ، ببرن پشت خاکریز باهاش فوتبال بکنن !
از بین مجروحین تنها کسی بودم که زخم کمتری داشتم و تونسته بودم مقداری خودمو دور کنم. گاهی نگاهی به پشت سر میکردم ببینم از اونا کسی تونسته خودشو بکشونه سمت ایران یا نه، ولی متاسفانه خبری نبود.
قدم بقدم و لاکپشتوار از دشمن دور میشدم و امیدوار بودم با ادامه این روند، اگه خدا یاری کنه بتونم همون شب خودمو به خط برسونم. نیزارهای کوتاه هم گاهی به مددم میومدند و لحظاتی لابلای اونا قایم میشدم و نفسی چاق میکردم. حالا دیگه از حجم مُنورها کاسته شده بود و شاید از خط دشمن صد متری فاصله گرفته بودم و در دید مستقیم نبودم. البته شب اینجوری بود ، قضیه روز فرق میکرد. لحظات و ساعات به سختی و کندی سپری میشد و سستی بدن، سرما ؛ خونریزی و عطش مثل سپاه ابرهه از هر سو به سَمتم هجوم اورده بودن. بادگیرِ تنم تکهتکه شده و هر چند متر تکهای از اون جدا میشد و پشت سرم جا میموند. با پاره شدن بادگیر سرما تا مغز استخونم نفوذ میکرد و مانع میشد که بتونم حرکت ثمربخشی انجام بدم. تلاش و جونکندنم برای برگشت با بیهوشیهای پیدرپی خنثی میشد. بدنم سنگین شده بود و نای حرکت نداشتم. من بودم و یه دنیا تنهایی و بیکسی. بعد از ساعتها تلاش، کمکم سپیده صبح پیدا شد. با زحمت و بدون وضو و درازکش و در حالیکه صورتم روی شورهزار نمناک منطقه بود، نماز صبحمو خوندم. نگاهی به اطراف کردم. جز نخلای سوخته ؛ جنازههای متلاشی شده؛ سیم خاردار و ترکشهای فراوون که هر جا ریخته بودند و نیزارهای کم پشت، چیزی دیده نمیشد. خبری از آدمیزادِ زنده نبود. تا چشم کار میکرد و گوش میشنید جنگافزارهای بیجانی بودند که غرش کنان در پی بیجان کردن انسان بودند و بس. ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
🆔 @pow_ms👈عضویت
سربازِ جهاد تبیین
#سفرنامه_رافدین 📝 محمد سلطانی قسمت هفتم: خدمت بدون پا در روزهایی که حله بودم، صحنههای باورنکردنی
#سفرنامه_رافدین
📝 محمد سلطانی
قسمت هشتم:قبرستان انگلیسیها
در ادامه گشت و گذار من در عراق به شهر سماوه رسیدم. سماوه مرکز استان المثنی است.
اطراف این شهر را نخلهای فراوانی پوشانده است که نمود آن در فرهنگ و موسیقی عراقی با عنوان #نخل_السماوة بارز است. مردم سماوه ترکیبی از عربِ شافعی و شیعه هستند که در جنوب آن شهر ناصریه و در شمال آن شهر دیوانیه قرار دارند.
در این شهر مباحثهای دوستانه با جمعی از مجاهدین عراقی در یکی از مقرهای مجاهدین داشتیم. ترکیبی از مجاهدین قدیمی و جوانهای حشدالشعبی خانم و آقا حضور داشتند.
در باره ولایت فقیه و موضوعات سیاسی روز و حضور اشغالگران آمریکایی در عراق بصورت تریبون آزاد بحث کردیم.
نقطهنظرات آنها با دیدگاه رزمندگان ما در دفاع مقدس و مدافعین حرم مو نمیزد.
بشدت پیرو ولیفقیه بودند و امر او را مطاع میدانستند، گرچه از نظر اطلاعات عمومی و مباحث تخصصی از بچههای ما ضعیفتر بودند.
🔻بازار سماوه و قبرستان انگلیس
بعد از جلسات دوستانه به اتفاق یکی از دوستان عراقی گشتی در شهر و بازار سماوه زدیم.
یکی از آداب خوبی که بازاریان آنجا داشتند این بود مطلقا قسم نمیخوردند و در باره کیفیت اجناس صداقت و راستگوئی نزدشان مشهود بود. هیچگاه جنس مشابه را به مشتری قالب نمیکردند و صادقانه کیفیت و برند را بیان میکردند.
از بازار که خارج شدیم، دوست عراقی مرا به محلی برد که اطراف آن را با نردههای آهنی پوشانده بودند. ایشان توضیح داد که اینجا قبرستان کشتههای انگلیسی در جریان سرکوب مردم عراق در جنگ جهانی دوم و انقلابهای عراق است.
گفت: تا مدتی قبل تبدیل به زبالهدان شده بود و بچهها آنجا گاهی خرابکاری میکردند، اما مدتی قبل سفیر انگلستان به یک پیمانکار پولی داد و اینجا را بازسازی کردند و نرده کشیدند و سنگ قبر برای کشته شدگان قرار دادند.
حس غریبی به من دست داد، استعمار پیر انگلستان قرنها به کشورهای مختلف لشکرکشی نموده و جنایت کرده، ولی همیشه این ملتها بودهاند که در پایان پیروز شده و اجساد انگلیسی به جا مانده و مزبله شده است.
علیرغم متجاوز بودن انگلیسیها دلم به حال سربازانی که هزاران کیلومتر دور از وطن دفن شده و پدر و مادرهای آنها هیچگاه از محل دفنشان باخبر نشدند، سوخت و بر بانیان این جنایات ضدبشری از اعماق دلم لعن و نفرین فرستادم.
سماوه و استان مثنی اکنون لشکرگاه مجاهدین اسلام اعم از سنی و شیعه است و هیچ نام و نشانی جز چند قبر متروکه از متجاوزین انگلیسی وجود ندارد.
در همه جای شهر تصاویر و بیلبردهای بزرگ از امام خمینی و مقام معظم رهبری بود. گاهی فراموش میکردم در عراق هستم. همه جا حال و هوای ایران بود و شعار و شعور مردم همانند مردم ایران بود.
این داستان ادامه دارد.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
💢مگر خون سلبریتیها رنگینتر است؟💢
باشگاه دولتی استقلال با بودجه بیتالمال اداره میشود، اما عملا هیچ سنخیتی با نظام اسلامی نداشته و بدون ترس و واهمه با برنامههای ضدانقلابی همراهی میکند.
در این تصویر باشگاه استقلال از فراخوان براندازها برای اعتصابات سراسری ۱۴،۱۵ و ۱۶ آذرماه حمایت کرده است.
حتما باید اسلحه به دست گرفته و باشگاهها و استودیومها را به میدان مبارزه مسلحانه تبدیل کنند تا با آنها برخورد شود؟!
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌵روایت اسرای مفقودالاثر 🌿
قسمت: (۱۱)
💢 دوازده ساعت مُردم تا زنده بمونم !🌴
نگاهی به پشت سر کردم دیدم قشنگ کانال و خاکریز پیداست و تموم اون ساعات رو فقط حدود صدو پنجاه،دویست متری بیشتر فاصله نگرفته بودم و با روشن شدن هوا و طلوع آفتاب براحتی در دید و تیرس دشمن بودم. فهمیدم با هر حرکت جزيی مثل دیشب گلوله بارونم میکنن و همینجا آرامگاه ابدیم میشه. لذا در تصمیمی سخت و برای حفظ جونم از طلوع تا غروب آفتاب بیحرکت موندم و پیش خودم گفتم اونا که منو میبینن، بزار فکر کُنن کشته شدم و دیگه بسمتم شلیک نکنن.
امروز و در حالیکه در کمال آسایش و آرامش هستم، گاهی به فِکر فرو میرم که عجب دنیایی داریم و آیا این منم. همونیکه برای حفظ جونش، تنها و بیکس مجبور بود دوازده ساعت خودشو به حالت مرگ بزنه و جلو چشم بعثیا دراز بکشه؟ این منم که از یکسو در هوای آزاد وطنم نفس می کشم و لذت میبرم و از سوئی دیگر، شاهد انواع بی عدالتی و تبعیضی هستم که از طرف غربپرستان و مرفهین بی درد بر مردم رنج کشیدهی وطنم تحمیل شده
به هر بسختی خودمو کشوندم داخل نیزارِ کمپشتی که نزدیکم بود و فقط نصف بدنمو میپوشوند و در حالیکه بخشی از بدنم کاملا پیدا بود ، به حالتی که عراقیها تصور کنند من یکی از شهدا هستم ، یه روز تموم صورتم رو روی زمین مرطوب و نمناک شلمچه گذاشتم و منتظر فرا رسیدن شب شدم. دشمن هم با این تصور که جنازهای اونجا افتاده دیگه به سمتم شلیک نکرد. گر چه گلولههای توپ و خمپاره همچنان در اطرافم منفجر میشدن و ترکشها از هر سو بِسمتم روونه میشدن.
با رسیدن آفتاب بالای سرم احساس کردم وقت نماز ظهر شده. وقتی مطمئن شدم وقت نمازه، با همون حالت و بی وضو و تیمم نمازمو خوندم. حرکات رکوع و سجده رو با اشاره ی چشمام انجام میدادم و میدونستم همیجوریم خدا قبول می کنه. خدایی که از رگ گردن به من نزدیکتر است و تا همین جا هم منو از میون هزاران گلولهی ریز و درشت بسلامت به اینجا رسونده بود. خدایی که یه بار دیگه به من فرصت داده بودم تا در خلوتی دو نفره با او حرف بزنم. نمازمو که خوندم ملتماسه برای رهایی از این وضع دعا کردم.
هر آن منتظر بودم بچه بسیجیا سر برسن و با عقب راندن دشمن منو با خودشون ببرن. تمامی این افکار ناخوداگاه توی ذهنم خلق میشد و با اونا دقایق و ساعات طولانی بین مرگ و زندگی رو میگذروندم. اینکه در آن روز چه بر من گذشت و چه افکاری تو ذهنم مرور میشد و چگونه درد و سوزشِ زخمایی که با ورود نمک شورهزار به داخلشون چه حالی به من میداد و بیحسی نیمه زیرین بدن و سوز سرما و تنهایی رو با چه زبونی براتون توصیف و روایت کنم ، از عهده خودم هم خارجه و نمیدونم با چه واژههایی اونارو بیان کنم. اما همینقدر میتونم بگم چیزی مافوق توانایی و تحمل بشر در شرایط عادی بود و شاید تنها دست تقدیر و مشیت الهی بر این بود که بتونم تحمل کنم و بمونم و روایتگر روزهای سختی باشم که بر فرزندان خمینی گذشت.
ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین 👇
@pow_ms
💢طلبکاری دائمی تریبونداران💢
📝 محمد سلطانی
جهاد تبیین به فرموده رهبر معظم انقلاب، یک واجب فوری است.
این جهاد نوعی جهاد عینی استکه به فراخوان توان، امکانات، تخصص و جایگاه اجتماعی افراد در مقیاسهای متفاوت باید انجام شود.
بصورت بدیهی کسانیکه تریبون و یا بودجه و امکاناتی در اختیار دارند باید در خط مقدم جهاد تبیین باشند.
اما با کمال تاسف عمدتا کسانی که خود باید در خط مقدم باشند، معمولا طلبکارانه دیگران را متهم به اهمال و کوتاهی در این زمینه میکنند.
در همایشی که یکی از تریبونداران سخنرانی میکرد، ثقل کلام سخنران گلایه و شکایت از مستمعین در خصوص قصور در جهاد تبیین بود.
دلم میخواست بلند شوم و فریاد بزنم شما که تریبون دائمی در اختیار دارید و میتوانید انسجام ایجاد کنید چرا نکردهاید؟!
و به کسانی که تریبون ندارند، ولی تخصص و توانایی در این زمینه دارند باید فرصت بدهید که نمیدهید.تا کی میخواهید در جایگاه طلبکار پشت تریبون قرار بگیرید؟!.
صدا و سیما، وزارتخانههای ارشاد، آموزش عالی، آموزش و پرورش، سازمان تبلیغات، ائمه جمعه، اساتید دانشگاه و و و باید بیشترین نقش را در جهاد تبیین ایفا کنند و از جایگاه طلبکار باید به جایگا پاسخگو نقل مکان کنند.
بسیاری از نخبگان جامعه در انزوا قرار گرفته و بعلت عدم برخورداری از تریبون، جایگاه اجتماعی و بودجه و امکانات و علیرغم توانمندی، از ایفای نقش موثر محروم شده و نمیتوانند رسالت واقعی خویش را انجام دهند.
جای طلبکار و بدهکار عوض شود بسیاری از معضلات فرهنگی و اجتماعی در جامعه حل و فصل خواهد شد.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
بزرگان محور مقاومت در یک قاب
🔸عکسی که شوخی شوخی جدی شد!
🔹حاجقاسم به مقر لشکر فاطمیون آمده بود، فرماندهان خواستند یک عکس یادگاری بگیرند که ابوحامد ناگهان گفت: شهدا به ترتیب.
🔸اما این صحبت، شوخی از آب در نیامد و بلکه خیلی جدی به واقعیت تبدیل شد.
🔹در این تصویر عکس شهیدان علی سلطان مرادی (۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳)، عباس عبداللهی (۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳)، علیرضا توسلی (نهم اسفندماه سال ۱۳۹۳)، حسین بادپا (۳۱فروردینماه۱۳۹۴)، مصطفی صدرزاده(اول آبانماه سال ۱۳۹۴) و حاج قاسم سلیمانی(۱۳دیماه سال ۱۳۹۸) دیده میشود.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۱۲)
💢مسابقه من و جوجه لاکپشت 🌴
هوا که تاریک شد حرکتم رو دوباره شروع کردم. خیالم راحت بود که دیگه دشمن نمیتونه منو ببینه. اولش سینهخیز میرفتم یخورده که دور شدم بلند شدم و یه پایی میدویدم. خیلی تلاش میکردم هر چه زودتر به خط برسم و از این وضعیت نجات پیدا کنم. از نظر خودم مثل موشک میرفتم ، ولی بعد از یه ساعت که نگاهی به پشت سر مینداختم میدیدم فوقش صد متر راه رفتم. انگار دو تا وزنه سنگین به پاهام بسته بودن. ضعف و خستگی تموم بدنمو گرفته بود و تشنگی امونم رو بریده بود. از بس خونم ازم رفته بود سرم گیج میرفت. لباسهام هنوز خیس و ِگلی بودن و براحتی سرما رو جذب خودشون میکردن. نه میتونستم اونا رو در بیارم و دور بندازم نه با اون هوا خشک میشدن. بیتحرکی اون دوازده ساعت روز قبل هم لباسها رو تبدیل کرده بود یه تکیه چوب خشک. باید بخاطر خودم اونا رو تحمل میکردم، بلکه به جایی برسم که بتونم اونا رو عوض کنم. نماز مغرب و عشا رو که با همون وضع خوندم مسیرم رو ادامه دادم. بعضی وقتا انگار خوابم میبرد. با خودم می گفتم آخه الان چه وقت خوابه. ولی خواب نبود . پیدرپی از هوش میرفتم و مثل یه جنازه بیحرکت میموندم. اگه انفجار گلولههای توپ و خمپاره در اطرافم نبود شاید هیچوقت به زندگی برنمیگشتم. باید ممنون میشدم از بعثیا که خوابشون نمیاومد و مدام طناب توپا رو میکشیدن.
از غروب آفتاب تا یکی دو ساعت مونده به اذان صبح این تناوب بین حرکت و بیهوشی ادامه داشت و تنها توقف اختیاریم همون چند دقیقه ای بود که برای نماز مغرب و عشا انجام شد. کورنومتر نداشتم ببینم در ساعات گذشته چقدرشو حرکت کردم و چقدر بیهوش بودم. ولی همینقدر میدونم که اگه با یه جوجه لاکپشت مسابقه میذاشتم، اون ده بار مسافت بین شروع تا پایون رو رفته بود و هر وقت که از کنارم رد میشد یه گاز کوچولو از پام میگرفت و میرفت.😉
با روشن شدن تعدادی منور، چشمم به پایگاهی خورد که از دور پیدا بود. مسیرم رو به سمت اون پایگاه ادامه دادم و مثل ماشینی که بنزین سوپر بریزن تو باکش، گازشو گرفتمو با حداکثر سرعت «مثلا دویست متر در ساعت» به سمتش حرکت کردم. نزدیک مقر که شدم دیدم از پایگاهای متروکه عراقه. وارد محدوده پایگاه شدم و به لطف منورهای اهدایی حزب بعث، دیدم دو ردیف اتاق سیمانی روبرو هم ساخته شده و یه محوطه بزرگ بین اونهاس.
اونقدر توپ و خمپاره خورده بود توی پایگاه که سقف اکثر اتاقها فرو ریخته و مخروبه شده بودن. به هر حال کاچی بِه از هیچی و این نشانه خوب و امیدوارکننده ای برام بود. تازه متوجه شدم که اصلا از مسیر دیگه برگشتم چون شب عملیات همچین مقر و پایگاهی در مسیر حرکتمون نبود. به هر حال رسیدن به اینجا و پناه گرفتن داخل اتاقها یه موفقیت بود و حداقل منو از شر سرما و ترکشهای سرگردون نجات میداد. این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms