🔻از مشب، هر شب یک قسمت🔻
خاطراتی که برای نخستین بار و بعد از گذشت سالیان منتشر میشود، این خاطرات در گشت و گذارهای ویژه در مناطق مختلف عراق تدوین شده و هر شب یک قسمت در #کانال_جهاد_تبیین تقدیم خواهد شد.
💢#سفرنامه_رافدین💢
📝 محمد سلطانی
قسمت اول: نخل صدام
در سفری که به شهر حله داشتم، یکی از مجاهدین عراقی گفت اگه دوست داشته باشی با هم بریم بازدید کاخ صدام.
در اوقات فراغتی که داشتیم به سمت کاخ صدام در بیرون از شهر حله که بر بلندای یک تپه مشرف بر رودخانه دجله بود حرکت کردیم.
نرسیده به کاخ، نخلستان بزرگی قرار داشت که باید از آن عبور میکردیم.
ابوعلیرضا الحمدانی نخلی را به من نشان داد که دور تا دور آن را با دیوار بتنی مرتفع گرفته بودند.
کنجکاو شدم پرسیدم حکمت این نخل و این حصار بتنی چیست؟
ابوعلیرضا گفت: در تمامی عراق از این نوع نخل همین یکی است و خرمای ویژهای دارد که به دستور صدام از یکی از کشورهای خارجی آورده و اینجا کاشتهاند. توضیح داد حکم هر کسی که یک دانه از این خرما میخورد اعدام بود و فقط شخص صدام حق داشت از آن بخورد.
با تعجب به چهره ابوعلیرضا نگاه میکردم و از خود میپرسیدم مگر ممکن است فردی اینقدر خودخواه شود که بخاطر یک دانه خرما آدم بکشد؟ ولی حقیقت داشت و در ادامه ماجرا شنیدنیهای زیادی از دوست مجاهد عراقیم شنیدم که براتون نقل میکنم.
صدام رفته بود و نبود که هزاران نفری که بعد از وی از خرمای این نخل منحصر به فرد تناول میکنند را اعدام کند.
نگاهی به سرشاخههای نخل کردم، باشکوه و مغرور ولی خالی از خوشههای خرما. خیلی دوست داشتم فصل خرما آنجا بودم و لااقل یه دونه از آنها را میخوردم و تن صدام را در قبر میلرزاندم، احساس میکردم روح خبیث صدام با غیض و غضب نگاهم میکند. سری تکان دادم و به رفیق عراقیم گفتم بریم کاخ رو ببینیم.
این داستان ادامه دارد،
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
سربازِ جهاد تبیین
🔻از مشب، هر شب یک قسمت🔻 خاطراتی که برای نخستین بار و بعد از گذشت سالیان منتشر میشود، این خاطرات در
💢#سفرنامه_رافدین 💢
📝 محمد سلطانی
قسمت دوم: بر بلندای کاخ صدام
از نخلستان که خارج شدیم نمای کاخ صدام پدیدار شد. تصور من این بود که مانند کاخهای شاه همه چیز مرتب و منظم بوده و خودم را آماده کردم که تالارهای مجلل و زیبا را ببینم، با نزدیک شدن به دیوارههای کاخ، ذهنیتم عوض شد آثار آتشسوزی نمایان گشت.
کاخ بزرگ و استثنائی حله غارت شده بود و همهجای کاخ در آتش سوخته بود. البته اصل ساختمان کاخ و تالارها و دیوارها سالم بودند و فقط بعلتآتشسوزی در و دیوار سیاه و دودآلود بود.
به اتفاق دوست عراقیم ابوعلیرضا وارد کاخ شدیم و گشتی داخل آن زدیم.
بر روی یکی از دیوارهها قرار گرفتم و به یاد خاطرات اسارت و روزهای سخت آن و شکنجهها و تحقیر افسران بعثی افتادم. با صدای بلند فریاد زدم کجائی صدام؟ منم محمد رحمان جمشید (اسم زمان اسارت).
صدام ! میبینی همان اسیر دیروز که بر وی خاکها غلتانده میشد و بدنش پر از شپش بود و لباسهای پینه و وصله بر تن داشت و با پای برهنه راه میرفت و با دست کف محوطه را جارو میزد، امروز بر بلندای کاخ تو قرار گرفته و هر جایی از عراق بخواهد با کمال احترام و بدون هیچ ترس و واهمهای میرود.
نگاهی به ابوعلیرضا کردم و با زبان عربی برخی خاطرات اسارت را برای او بازگو کردم و گفتم ببینید وعده الهی را که چگونه جباران و گردنکشان را در همین دنیا خوار و ذلیل میکند!
چند تا عکس یادگاری گرفتیم و چند دقیقه ای را بر روی دیوار بلندی که مشرف بر رودخانه دجله بود نشستیم. ابوعلیرضا نگاهی بسیار پرمعنا و عبرتانگیز به دجله کرد و گفت: ابوحسین! داستان شگفتانگیزی از این کاخ و دجله برات تعریف میکنم که شاید باورت نشه.
سری به علامت اینکه آماده شنیدن هستم تکان دادم و با دقت به سخنانش گوش دادم.
👈این داستان ادامه دارد
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
سربازِ جهاد تبیین
💢#سفرنامه_رافدین 💢 📝 محمد سلطانی قسمت دوم: بر بلندای کاخ صدام از نخلستان که خارج شدیم نمای کاخ صدا
💢#سفرنامه_رافدین 💢
📝 محمد سلطانی
قسمت سوم: دجله و غذاهای شاهانه
همینطور که بر روی دیواره کاخ نشسته بودیم و به دجله و نخلستانهای زیبای اطراف آن نگاه میکردیم، ابوعلیرضا شروع به سخنگفتن کرد.
گفت: ابوحسین در این کاخ در تمامی ایام سال هر روز صدهها پرس غذای شاهانه پخت میشد و بدون اینکه کسی به آنها لب بزند در آبهای دجله ریخته میشد.
با تعجب گفتم:
مگر مرض داشتند، این چهکار احمقانهای بوده انجام میدادند؟
گفت: و این کار هر روز در دهها کاخ صدام در استانهای مختلف عراق انجام میشد. تعجبم بیشتر شد. گفت برای چی؟
گفت: بخاطر اینکه مجاهدین عراقی را که در پی کشتن صدام بودند را سر در گم کنند و کسی نفهمه که امروز در کدام شهر و کدام کاخ حضور داره.
با خودم یک حساب سرانگشتی کردم. هر روز در هر این کاخ صدها پرس غذا و در همه کاخها همینجور. یعنی دیکتاتور صدام از ترس جانش هر روز هزاران پرس غذای شاهانه را در دجله و جاهای دیگه دور میانداخته تا رد گم کند و سالیانه چه رقم سرسامآوری میشه.
این در حالی بود که بسیاری از مردم عراق در فقر و فلاکت به سر میبرند و ما اسرای بیچاره همیشه از گرسنگی شکمشون به پشت چسبیده بود.
این رفتار مستکبرانه و مسرفانه را مقایسه کنید با سفره ساده امام خمینی و مقام معظم رهبری.!
با خودم گفتم: خدا ازت نگذره صدام که چقدر به ما گرسنگی دادی و اینجور بریز و به پاش میکردی.!!
یادم هست یه روز در بند ۳ اردوگاه تکریت ۱۱ بعلت شدت گرسنگی هوس خوردن علفی که کنار دستشوییها روئیده بودم کردم و از ترس نگهبان نتوانستم کمی از علفها را بخورم.
این داستان ادامه دارد
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
نخل ویژهای که در نخلستان شهر حله کنار دجله و در مجاورت کاخ صدام قرار دارد و غیر از صدام کسی حق نداشت از خرمای آن بخورد.
حکم کسی که دانسته یا ندانسته یک دانه از خرمای این نخل میخورد اعدام بود.
تصویر متعلق به قسمت اول #سفرنامه_رافدین.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
سربازِ جهاد تبیین
💢#سفرنامه_رافدین 💢 📝 محمد سلطانی قسمت سوم: دجله و غذاهای شاهانه همینطور که بر روی دیواره کاخ نشسته
💢#سفرنامه_رافدین💢
📝 محمد سلطانی
قسمت چهارم: داغهای پنهان دجله
بعد از مدتی توقف و گشت و گذار در قسمتهای مختلف کاخ و اطراف آن، محو تماشای دجله با تمام زیبائیهایش شدیم.
تا چشم کار میکردم در دو طرف آن نخلستانهای انبوه به چشم میخورد.
دجله با همه شکوه و زیبائیهایش، داغهای سنگینی در درون داشت. داغ شقایقهای پرپر و بینشان.
در زمان دیکتاتور خونخوار عراق و حاکمیت حزب بعث، پیکر بسیاری از جوانان و مبارزان شیعه عراقی در این رودخانه انداخته میشد و تا ابد بینام و نشان مدفون میشدند.
این مسائل و واقعیتها کام هر گردشگر را تلخ و مرور این خاطرات را برای مردم عراق پر از تلخکامی همراه با آه جگرسوز مینماید.
به همراه ابوعلیرضا از پلههای کاخ پایین آمدیم و با گذر از درون نخلستانها وارد محوطهای شدیم که مملو از مجسمههای سنگی بزرگ مانند مجسمه اسد(شیر شدیم).
بعثیها بعد از سقوط صدام در اقدامی ضدفرهنگی و طالبانگونه بسیاری از این آثار باستانی ارزشمند را با پتک و تبر قلع و قمع کرده بودند و خیلی از مجسمه مشخص نبود چه چیزی بودهاند. اما همچنان شکوه و عظمت این آثار هر بینندهای را خیره خود میساختند.
به مجسمه بسیار عظیم شیر که رسیدیم یاد عظمت تخت جمشید افتادم. چقدر این آثار شبیه برخی آثار باستانی خودمان در ایران بود که بیانگر قرابت فرهنگی دو ملت است.
با حسرت و افسوس بخاطر نابودی بسیاری از این آثار منحصر به فرد نگاه میکردم و از اعماق دلم بر جاهلانی که اینچنین به فرهنگ و تمدن یک ملت تاختهاند لعنت میفرستادم.
این داستان ادامه دارد
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
سربازِ جهاد تبیین
💢#سفرنامه_رافدین💢 📝 محمد سلطانی قسمت چهارم: داغهای پنهان دجله بعد از مدتی توقف و گشت و گذار در قس
💢#سفرنامه_رافدین💢
📝 محمد سلطانی
قسمت پنجم: اتاق خواب دختر صدام
آن روز بیاد ماندنی، شاهد عبرتهای فراون در کاخ دیکتاتور عراق، دجله با تمام خاطراتش، آثار باستانی و تمدن کهن آن سرزمین بودم.
بازدید از کاخ و آثار باستانی که انجام شد،به اتفاق همراهان به حله برگشتیم و در برنامههای ویژهای که تدارک دیده بودند شرکت کردیم.
صبحانه و ناهار در مقر (....)صرف میشد و سایر برنامهها نیز همانجا اجرا میگردید.
کمکم به غروب نزدیک میشدیم. ابوعلیرضا گفت: ابوحسین آماده شو بریم سمت خوابگاه.
گفتم مگر همینجا نمیخوابیم. گفت: نه ما شبها به منزل میرویم. شما را تا محل خوابگاه میبرم و شام هم همانجا میل میکنید و محل خواب شما آنجاست فردا صبح میام دنبالتان.
با ماشین خودش راه افتادیم و از شهر حله خارج شدیم. گفتم: حبیبی وین نروح.(کجا میریم)
گفت یک خوابگاه بیرون شهر هست محل استقرار و استراحت شبانه شما آنجاست.
به درب خوابگاه که رسیدیم گفت: هذا وفدالایرانی. سریع اجازه ورود دادند و حتی کاغذ و امریهای هم نخواستند.
گفتم ابوعلیرضا اینکه شبیه یک کاخه.هتل به این مجللی آن هم بیرون شهر؟ اصلا به شهر حله نمیاد.
گفت: اینجا حکایتهای زیادی داره. در زمان صدام اینجا خوابگاه و تفرجگاه اختصاصی خانواده صدام بوده.
یک نفر راهنما ما را تا اتاق محل خواب راهنمائی کرد. یک اتاق مجلل و تختخواب شاهانه.
ابوعلیرضا با خنده گفت: ابوحسین امشب باید در جای دختر صدام بخوابی.
گفتم یعنی...؟ گفت: بله این اتاق اختصاصی یکی از دخترهای صدام، ظاهرا رغد بوده .
گفتم یعنی من باید روی تخت دختر صدام بخوابم؟😌
با شوخی گفت: ابوحسین چه اشکالی داره، حالا که خودش نیست.
یاد غرفههای الرشید افتادم که چهل، پنجاه نفر در یک اتاق ده متری روی هم تلنبار میشدیم. با خودم گفتم ای دل غافل ببین زمانه چه بازیهایی داره؟!
اگه در اسارت به من میگفتند یه روزی میاد که روی تخت اختصاصی دختر صدام میخوابی در صحت عقل گوینده تردید میکردم و میگفتم لابد یه چیزی زده.
این داستان ادامه دارد.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
سربازِ جهاد تبیین
💢#سفرنامه_رافدین💢 📝 محمد سلطانی قسمت پنجم: اتاق خواب دختر صدام آن روز بیاد ماندنی، شاهد عبرتهای فر
#سفرنامه_رافدین
📝 محمد سلطانی
قسمت ششم: زنده سوختن یک خانواده
در خوابگاه دختران صدام، و روی تخت مجلل رغد به بیرون نگاهی کردم، محوطه زیبا با نخلهای شاداب و انواع درختان نظرم را به خود جلب کرد، عمیقا به فکر فرو رفتم و خاطرات شبهای سرد و استخوانسوز زمستان تکریت ۱۱ با یک پتو و گرمای طاقتفرسای تابستانِ آن برهوت سوزان برایم تداعی شد. به خودم نهیب زدم مبادا رنج و مرارت آن دوران را فراموش نموده و به وضعیت کنونی و دبدبه و کبکه امروز غره شوی.
به خودم میگفتم اینجا روزی خوابگاه خونخوارترین انسانهای روی زمین بوده و امروز اسیر ناتوان دیروز بر جای آنها تکیه زده است.
شب را به اتفاق همراهم در همان اتاق خوابیدیم و صبح ابوعلیرضا آمد دنبالمون که بریم مقر.
به داخل شهر حله که رسیدیم ابوعلیرضا مکانی را به من نشان داد و گفت: در همینجا خانواده یکی از رهبران جهادی را داخل ماشین با بمب ساعتی منجر کردند و زن و بچهاش داخل ماشین داشتند زندهزنده میسوختند. آن مقام مسئول سر رسید و شاهد ضجه دلخراش زن و بچهها بود و شعلههای آتش اجازه نمیداد کسی نزدیک شود.
مردم و پدر خانواده با اشک و فریاد شاهد این صحنه دردناک بودند. زن و بچهها جلوی چشمان مردم سوختند و جزغاله شدند.
ابوعلیرضا از نقش بیبدیل حاج قاسم و یاران او در نابود کردن داعش و برقراری امنیت در عراق میگفت. او و سایر مجاهدین عراقی عجیب عاشق حاج قاسم بودند و آرزوی آنها دیدن حاج قاسم از نزدیک بود. برخی هم از من انتظار داشتند که زمینه دیدار آنها را فراهم سازم. هر چه میگفتم من هم مثل شما دسترسی به ایشان ندارم و هر روزی یکجاست و بعلت مسائل امنیتی از او خبری نداریم کمتر باورشون میشد.
شنیدن خاطره زنده سوختن یک خانواده آن هم جلوی چشمان پدر بدجوری مرا به ریخت و از طرفی خدا را بخاطر نعمت وجود حاج قاسم و نقش بیبدیلش در جغرافیای مقاومت شاکر و سپاسگزار بودم.
در نهایت به اتفاق ایشان و یکی از دوستان وارد سالن جلسات شدم. از من خواهش کردند در مورد مبانی ولایت فقیه برای حضار سخنانی بیان کنم. پشت تریبون رفتم. جوانان عراقی با چهرههای بشاش بشدت مشتاق بودند از ولايت فقیه و مبانی فقهی آن بیشتر بدانند.
گاهی به فکر فرو میرفتم و با خودم میگفتم انگار زیادی انقلاب را صادر کردیم. کاش بیشتر بر روی جوانان خودمان کار جهاد تبیین را انجام میدادیم.
در بین آنها اصلا احساس غریبی نمیکردم، انگار دهه ۶۰ بودم و در بین رزمندگان ایرانی بودم و با آنها سخن میگفتم.
این داستان ادامه دارد
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
سربازِ جهاد تبیین
#سفرنامه_رافدین 📝 محمد سلطانی قسمت ششم: زنده سوختن یک خانواده در خوابگاه دختران صدام، و روی تخت
#سفرنامه_رافدین
📝 محمد سلطانی
قسمت هفتم: خدمت بدون پا
در روزهایی که حله بودم، صحنههای باورنکردنی زیادی از عشق و عمق ایمان نیروهای حشدالشعبی مشاهده کردم.
یه روز با یه جوان بسیار پرانرژی و شاداب مواجه شدم. خاطره منفجرشدن خودروی آنها توسط داعش را برایم تعریف کرد که چند نفر از دوستانش به شهادت رسیده بودند و خودش بصورت معجزهآسائی زنده مانده بود.
گفت وقتی ماشین منفجر شد من به هوا پرت شدم و دیگه چیزی نفهمیدم. بعد از مدتی دیدم روی تخت بیمارستان هستم ، نمیدانستم چه به سرم آمده و رفقایم چه شدند.
بعد از چند روز که حالم کمی بهتر شد، دیدم قدم خیلی کوتاه شده، به زحمت ملافه را کنار زدم. هر دو پایم از زانو به پایین باندپیچی بود.
شوکه شدم بودم، پاهایم کمی پایین تر از زانو قطع شدهبودند.
سراغ همراهانم را گرفتم، شهید شده بودند و من زنده مانده بودم.
ایشان در ادامه گفت: ماهها در بیمارستان بستری بودم تا اینکه زخمها خوب شدند. مدتی طول کشید که دو تا پای مصنوعی برایم بسازند.
زندگی برایم خیلی سخت شده بود، عادت کردن به وضعیت جدید بسیار طول کشید، اما به لطف خدا کمکم عادت کردم و خودم را با شرایط جدید جسمی وفق دادم و توانستم با پاهای مصنوعیم راه بروم.
بعد از مدتی تصمیم گرفتم با همین وضعیت به خدمتم در حشدالشعبی ادامه دهم.
برگشتم و خوشحالم از اینکه خداوند دوباره توفیق خدمت به من داده است.
روحیه شاداب او و شوق به خدمت زیر پرچم اباعبدالله خارج از حد تصور بود. اصلا نشانهای از پشیمانی و یا گلهمندی در وجودش نبود.
حتی تلاش میکرد خیلی استوار راه برود و به سختی میشد تشخیص داد اینکه راستراست جلوی چشمانت راه میرود هر دو پایش قطع شده است.
آن جوان مصمم و مجاهد و جانباز علاقه عجیبی به حضرت آقا و جمهوری اسلامی داشت.
آن روز به این جوان بسیار غبطه خوردم و از طرفی احساس عزت و غرور از اینکه پیرو مکتبی هستم که چنین افرادی را تربیت کرده است.
دوست داشتم خم شوم و دستانش را ببوسم، اما تواضع و ادب او این اجازه را به من نمیداد.
اینجا بود که شعار "حبالحسین یجمعنا" برایم به خوبی معنا شد. چقدر این رزمندهها شبیه رزمندگان دوران دفاع مقدس ما هستند.
این داستان ادامه دارد ✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
بسمهتعالی
قابل توجه مخاطبین عزیز کانال جهاد تبیین.
چند روز گذشته بعلت برخی مشغلهها، کانال فعالیت چندانی نداشت، اما در روزهای آینده به امید خدا هم ادامه #سفرنامه_رافدین را خواهیم داشت و هم به تناسب مسائل روز تحلیلهای سیاسی تقدیم خواهد شد.
با احترام
مدیر کانال جهاد تبیین
سربازِ جهاد تبیین
#سفرنامه_رافدین 📝 محمد سلطانی قسمت هفتم: خدمت بدون پا در روزهایی که حله بودم، صحنههای باورنکردنی
#سفرنامه_رافدین
📝 محمد سلطانی
قسمت هشتم:قبرستان انگلیسیها
در ادامه گشت و گذار من در عراق به شهر سماوه رسیدم. سماوه مرکز استان المثنی است.
اطراف این شهر را نخلهای فراوانی پوشانده است که نمود آن در فرهنگ و موسیقی عراقی با عنوان #نخل_السماوة بارز است. مردم سماوه ترکیبی از عربِ شافعی و شیعه هستند که در جنوب آن شهر ناصریه و در شمال آن شهر دیوانیه قرار دارند.
در این شهر مباحثهای دوستانه با جمعی از مجاهدین عراقی در یکی از مقرهای مجاهدین داشتیم. ترکیبی از مجاهدین قدیمی و جوانهای حشدالشعبی خانم و آقا حضور داشتند.
در باره ولایت فقیه و موضوعات سیاسی روز و حضور اشغالگران آمریکایی در عراق بصورت تریبون آزاد بحث کردیم.
نقطهنظرات آنها با دیدگاه رزمندگان ما در دفاع مقدس و مدافعین حرم مو نمیزد.
بشدت پیرو ولیفقیه بودند و امر او را مطاع میدانستند، گرچه از نظر اطلاعات عمومی و مباحث تخصصی از بچههای ما ضعیفتر بودند.
🔻بازار سماوه و قبرستان انگلیس
بعد از جلسات دوستانه به اتفاق یکی از دوستان عراقی گشتی در شهر و بازار سماوه زدیم.
یکی از آداب خوبی که بازاریان آنجا داشتند این بود مطلقا قسم نمیخوردند و در باره کیفیت اجناس صداقت و راستگوئی نزدشان مشهود بود. هیچگاه جنس مشابه را به مشتری قالب نمیکردند و صادقانه کیفیت و برند را بیان میکردند.
از بازار که خارج شدیم، دوست عراقی مرا به محلی برد که اطراف آن را با نردههای آهنی پوشانده بودند. ایشان توضیح داد که اینجا قبرستان کشتههای انگلیسی در جریان سرکوب مردم عراق در جنگ جهانی دوم و انقلابهای عراق است.
گفت: تا مدتی قبل تبدیل به زبالهدان شده بود و بچهها آنجا گاهی خرابکاری میکردند، اما مدتی قبل سفیر انگلستان به یک پیمانکار پولی داد و اینجا را بازسازی کردند و نرده کشیدند و سنگ قبر برای کشته شدگان قرار دادند.
حس غریبی به من دست داد، استعمار پیر انگلستان قرنها به کشورهای مختلف لشکرکشی نموده و جنایت کرده، ولی همیشه این ملتها بودهاند که در پایان پیروز شده و اجساد انگلیسی به جا مانده و مزبله شده است.
علیرغم متجاوز بودن انگلیسیها دلم به حال سربازانی که هزاران کیلومتر دور از وطن دفن شده و پدر و مادرهای آنها هیچگاه از محل دفنشان باخبر نشدند، سوخت و بر بانیان این جنایات ضدبشری از اعماق دلم لعن و نفرین فرستادم.
سماوه و استان مثنی اکنون لشکرگاه مجاهدین اسلام اعم از سنی و شیعه است و هیچ نام و نشانی جز چند قبر متروکه از متجاوزین انگلیسی وجود ندارد.
در همه جای شهر تصاویر و بیلبردهای بزرگ از امام خمینی و مقام معظم رهبری بود. گاهی فراموش میکردم در عراق هستم. همه جا حال و هوای ایران بود و شعار و شعور مردم همانند مردم ایران بود.
این داستان ادامه دارد.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms