💢 #زندانی_فاو 💢
خاطرات #عماد_جبار_زعلان_الکنعانی
قسمت اول: یکاشاره
#گروهبان_دوم_وظیفه_عماد_جبار_زعلان_الکنعانی از نظامیان عراق است که چند سال در ایران زندگی کرده است. او، با اینکه بالابلند و جوان است، موهای سرش ریخته و کمپشت است؛ به همین دلیل بیشتر از سن واقعیاش نشان میدهد.
او خاطرات چهار ماه سرگردانی و مخفی شدنش را در فاو در سه دفترچۀ چهلبرگ با جلد صورتیرنگ نوشت و برای چاپ به دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزۀ هنری داد.
گروهبان عماد یک قطعه عکس سه در چهار هم ضمیمۀ این دفترها کرده بود. آن زمان وقتی به او گفتیم اگر عکس شما در کتاب خاطراتتان چاپ شود، ممکن است برای خانوادهتان در عراق دردسر درست کنند، او پاسخ داد که اگر مادرم هم این عکس را ببیند، پسرش را نخواهد شناخت، چه رسد به سازمان امنیت صدام.
خاطرات او ـ زندانی فاو ـ اولین کتاب از خاطرات اسیران عراقی است که پس از سقوط حزب بعث و صدام چاپ میشود و در آن مشخصات کامل راوی و عکس وی را میتوان دید.
گروهبان عماد در فاو دیدبان یکی از واحدهای تیپ 111 عراق بوده است. او، هنگامی که متوجه سقوط فاو میشود، تصمیم میگیرد اسیر نیروهای ایرانی نشود و هر طور شده خود را نجات دهد. این گروهبان سرسخت و لجوج چهار ماه در فاو میماند؛ زیرا راههای رسیدن به نیروهای عراقی بسته میشود. این تصمیم سرآغاز زندگی تازهای برای اوست.
دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزۀ هنری
زمستان 1382
ادامه دارد...
#کانال_شقایقها
@pow_ms
🇮🇷پایگاه تحلیلی تبیین 🇮🇷
💢 #زندانی_فاو 💢 خاطرات #عماد_جبار_زعلان_الکنعانی قسمت اول: یکاشاره #گروهبان_دوم_وظیفه_عماد_جبار_زع
💢 #زندانی_فاو 💢
خاطرات
#عماد_جبار_زعلان_الکنعانی
قسمت دوم: روزهای نوجوانی
در یکی از شهرهای جنوب عراق، در خانوادهای متوسط به دنیا آمدم. پس از پایان تحصیلات دورۀ ابتدایی، در یکی از روزهای تعطیلات تابستانی، همراه پدرم به سینمایی رفتم که فیلم جنگی نمایش میداد. داستان فیلم دربارۀ فداکاری، ایثار، مقاومت در برابر متجاوزان جنگی، و کشتار مردم بیدفاع بود. این فیلم چنان بر من اثر گذاشت که چند بار به تماشای آن رفتم و هنوز صحنههایی از آن در ذهنم باقی مانده است. از آن زمان، به تماشای فیلمهای جنگی علاقهمند شدم و از شنیدن صدای غرش توپها و زوزۀ هواپیماها لذت میبردم.
در مقطع راهنمایی که درس میخواندم، بعد از پایان درس، مستقیم به سینمایی که فیلم جنگی نمایش میداد میرفتم و ساعت دو و نیم بعد از ظهر به منزل برمیگشتم. وقتی اعضای خانواده علت دیر آمدنم را میپرسیدند، به دروغ میگفتم: «برای درس خواندن به خانۀ دوستم رفته بودم.»
برنامههای تلویزیون را همیشه دنبال میکردم تا فیلمهای جنگی را ببینم. به همین دلیل در سال اول راهنمایی مردود شدم.
سال دوم دبیرستان بودم که جنگ ایران و عراق شروع شد. ما، که در شهرهای مرزی ایران زندگی میکردیم، از نزدیک شاهد تبادل آتش توپخانه و حملات هوایی بودیم. تبادل آتش در منطقه به قدری شدید بود که مدارس شهر تعطیل شد و گروه زیادی از مردم شهر را ترک کردند؛ اما پدرم حاضر نشد خانه و کاشانۀ خود را رها کند. در سال دوم جنگ، مرکز شهر هدف گلولههای توپ و کاتیوشا قرار گرفت و عدۀ زیادی از مردم کشته و مجروح شدند. پدرم بهیار یکی از بیمارستانهای شهر بود. او، با دیدن کشتهها و مجروحان، خانواده را به منزل
داییام در شهر تنومه(١) فرستاد. من، پدرم، و دو برادرم در شهر ماندیم.
تلویزیون عراق و کویت و کشورهای حوزۀ خلیج، با پخش تصاویر جنگ و کشتهها و مجروحان عراقی، ایران را کشوری جنگطلب معرفی میکردند و میگفتند که ایران چشم طمع به خاک عراق دارد و میخواهد بر کشورهای عربی تسلط پیدا کند و ایرانیها مجوس و متکبر و عقبماندهاند. این رسانهها صدام را مایۀ سربلندی و عزت امت عرب معرفی میکردند و او را مظلومی میدانستند که به کشورش تجاوز شده و باید از او دفاع کرد
این باور در وجودم ریشه دوانده بود که باید برای دفاع از عراق به پا خاست. علاقه و شور دفاع از میهن در جانم غلیان میکرد و برای حضور در جبهه و رویارویی با ایرانیان لحظهشماری میکردم.
در فوریۀ سال 1983 به خدمت سربازی فراخوانده شدم. پس از مراجعه به ادارۀ نظام وظیفه اعزام من به چهار ماه بعد موکول شد. من، که انتظار چنین نوبت طولانیای را نداشتم، حس میکردم قلبم پاره شده و آرزوهایم بر باد رفته است. از اینکه نمیتوانستم به صفوف سربازان در جبهۀ جنگ ملحق شوم افسرده بودم و نگران از اینکه جنگ تمام شود و من از شرکت در آن محروم شوم. بالاخره چهار ماه انتظار به سر رسید و برای گذراندن دورۀ آموزش اعزام شدم.
پادگان آموزشی ما در استان ناصریه بود. آنجا دورۀ آموزشی گروهبان سومی را گذراندم. به دلیل نشان دادن علاقۀ زیاد به انجام دادن مأموریتهای محوله و کسب مهارتهای لازم، سرباز ممتاز شناخته شدم و مرخصی تشویقی گرفتم.
ادامه دارد....
#کانال_شقایقها
@pow_ms
🇮🇷پایگاه تحلیلی تبیین 🇮🇷
💢 #زندانی_فاو 💢 خاطرات #عماد_جبار_زعلان_الکنعانی قسمت دوم: روزهای نوجوانی در یکی از شهرهای جنوب عر
💢 #زندانی_فاو 💢
خاطرات
#عماد_جبار_زعلان_الکنعانی
قسمت سوم: هدفآنهاچیست؟
پس از پایان دورۀ آموزشی، همراه هشت نفر دیگر به تیپ۱۰۱، که در شرق بصره مستقر بود، ملحق شدم. افسر اطلاعات تیپ، با توجه به سوابقم، از من خواست در مقر تیپ خدمت کنم؛ اما من، با توجه به اینکه چند گردان تیپ ۱۰۱ درگیر جنگ با نیروهای ایرانی بود، ترجیح دادم در رستۀ رزمی خدمت کنم. با اصرار فراوان، به یکی از گردانهای مستقر در خط اعزامم کردند و در بخش سمعی و بصریِ توجیهِ سیاسی گردان مشغول شدم
گردان ما چند گروهان در خط مقدم جبهه داشت. در خط حد هر گروهان یک بلندگوی بزرگ نصب کردم تا از مقر گردان برنامههای از پیش تعیین شده را، از طریق بلندگوها، پخش کنم. هر روز، ساعت شش صبح، پنج دقیقه قرآن و پس از آن سرود و ترانه و برنامههای مربوط به گردان و پیامهای فارسی را پخش میکردم. از ظهر تا عصر زمان استراحت بود و سپس ترانه و سرود تا غروب ادامه مییافت. حوالی اذان مغرب، پنج دقیقه قرآن پخش میکردم و پس از آن تا پاسی از شب سرود و ترانه پخش میشد. این برنامهها با دستور و نظارت افسر توجیهِ سیاسی و افسر اطلاعات اجرا میشد.
شش ماه در بخش سمعی و بصری خدمت کردم و سپس به دلیل اختلافی که با افسر مقر گروهان پیدا کردم به دستۀ 10 گروهان 4 منتقل شدم. با انتقال به دستۀ 10، در خط مقدم جبهه حضور یافتم. سربازان ایرانی را از نزدیک میدیدم. صفیر گلولههای توپ و خمپاره را میشنیدم و میدیدم که سربازان و افسران عراقی در اثر اصابت تیر و ترکش چگونه مجروح یا کشته میشوند.
چند روز بیشتر از حضورم در خط مقدم نگذشته بود که ایرانیها به محور گردان ما حمله کردند(به احتمال زیاد #عملیات_بدر را می گوید) . پس از توقف درگیری، اجساد سربازان ایرانی را آنطرف خاکریز دیدم. عدهای از آنها خیلی کم سن و سال بودند و عدهای هم خیلی مسن. از خودم میپرسیدم: «این نوجوانان و پیرمردها چرا آمدهاند جبهه؟ چه میخواهند؟ هدف آنهایی که در این حملات کشته میشوند چه بوده؟»
ادامه دارد...
#کانال_شقایقها
@pow_ms
💢#زندانی_فاو 💢
خاطرات
#عماد_جبار_زعلان_الکنعانی
قسمت چهارم: انتقال به فاو
با توجه به پشتکار و علاقهام به حضور در مناطق جنگی، فرمانده گروهان مرا برای گذراندن دورۀ گروهبان دومی انتخاب کرد و به منطقۀ الشعبیه در جنوب غربی بصره اعزام شدم. پس از پایان دورۀ آموزشی به مقر تیپ برگشتم. آنجا مطلع شدم تیپ جدیدی، به نام تیپ ۱۱۱، تشکیل شده و شمارۀ گردان ما به گردان ۱ تغییر یافته و گردان به منطقۀ عمومی فاو منتقل شده است. در اولین فرصت، خودم را به مقر گروهان رساندم. فرمانده گروهان، وقتی فهمید دورۀ آموزشی را با موفقیت گذراندهام، گفت: «من برای تو آیندۀ خوبی را میبینم.»
خیلی اصرار کردم تا مرا به آموزش مخابرات، شیمیایی، اطلاعات، و دیدبانی فرستاد.
همۀ دورههای آموزشی را با موفقیت به پایان رساندم و بعد از مرخصی کوتاهی خود را به فرمانده گروهان معرفی کردم. فرمانده گروهان به گرمی از من استقبال کرد و بعد از احوالپرسی گفت: «در خط حد گروهان ۴، دستۀ ۱۲، یک پست دیدبانی داریم که از امروز تو مسئول آن هستی. باید ضمن جمعآوری اطلاعات دربارۀ تحرکات ایرانیها، اهداف را با خمپارهاندازهای گروهان نابود کنی و ...»
بعد از اینکه کاملاً برای مأموریت و مسئولیت جدیدم توجیه شدم، به خط حد گروهان ۴ رفتم و پست دیدبانی را تحویل گرفتم.
وسایل موجود در دیدگاه عبارت بود از یک دوربین دید در شب بزرگ فرانسوی، یک دوربین دید در روز روسی، نقشۀ منطقه، یک دستگاه بیسیم، تلفن، و یک قبضه اسلحۀ قناصه. ٩ هدف در منطقۀ دشمن وجود داشت که مسئول قبلی دیدگاه ثبت تیر کرده بود تا در صورت نیاز با گروههای خمپارهانداز آنها را زیر آتش بگیریم.
روز اول مأموریت، چهار هدف از نُه هدف را انتخاب کردم و با گلولههای خمپارهانداز زیر آتش گرفتم که نسبتاً مؤثر بود. این دیدگاه به جهت مشرف بودن بر اروندرود و خط دشمن از موقعیت ممتازی برخوردار بود و باید در شبانهروز حتماً یک نفر در دیدگاه حضور میداشت. به همین دلیل، بین خودم و نیروهای دیدگاه، که انتخاب کرده بودم، لوحۀ نگهبانی تنظیم کردم
بعد از چند ماه، از ماندن در دیدگاه خسته شدم. روزها، بعد از کار دیدبانی، در ساعات بیکاری و استراحت، برای گردش و شناسایی منطقه به روستاهای اطراف میرفتم. موقع رفتن، معمولاً تفنگ قناصه را برمیداشتم تا در صورت برخورد با گشتیها و غواصان ایرانی از خودم دفاع کنم. وارد روستاها که میشدم، با شکستن لامپها و شیشۀ پنجرههای منازل، خودم را مشغول میکردم. بعضی وقتها هم که چیزی پیدا نمیکردم با قناصه ترانسهای برق را هدف قرار میدادم و ریخته شدن روغن داخل آنها را تماشا میکردم. گاهی اوقات لوازم خانگی چوبی را از خانهها بیرون میآوردم و آنها را با حرکات رزمی میشکستم. لیوانها یا ظروف شیشهای را برمیداشتم و پس از خوردن یک وعده غذا در آنها به داخل اروندرود میانداختمشان. در واقع، این ظرفها برایم یک بار مصرف بودند.
علاقۀ فراوان من به شکار پرندگان و سگها و گرازها باعث شده بود این حیوانات در آن حوالی آفتابی نشوند. یکی دیگر از سرگرمیهایم سوزاندن اتاقکهایی بود که با نی و پوشال درست کرده بودند. بعضی شبها، بدون اینکه از کسی اجازه بگیرم، برای یافتن گشتیها و غواصان ایرانی به روستاها میرفتم و پرسه میزدم. دقیقاً حالات و روحیات رزمندهای را داشتم که آمده بود تا یک شهر صهیونیستنشین را تصرف و ویران کند و به آتش بکشد.
ادامه دارد....
#کانال_شقایقها
@pow_ms