eitaa logo
پویالطیف
367 دنبال‌کننده
666 عکس
31 ویدیو
19 فایل
﷽ یا لطیف #داستان_مصور 💝#تولیدکننده PDFهای تصویری ویژه موبایل پیامهای پین شده رو بخون آثار #سیدمحمدمحسن_میرداماد برای تماس👇 @poya_latif نمایشگاه و فروشگاه @latifan
مشاهده در ایتا
دانلود
5 امروز داشتم مطالب قدیمی خود در تلگرام را بررسی می‌کردم چشمم به این مطلب واقعی افتاد از شهر شیعه نشین فوعه سوریه که چندسال در محاصره تکفیری ها بود و فقط از راه هوا گاهی برایشان بسته‌های غذایی پرت می‌کردند (تاریخ ذخیره مطلب در تلگرام 28 آگوست2016) خداوند بلاها را از میهن عزیزمان دور کند. 👇 تولد در محاصره 🔹امروز جشن تولد دخترهای دو قلوام بود. پنجمین سال تولدشان ....5 سال از تولدشان در بحران و سپس جنگ و محاصره گذشت .... پنج ساله شدند .. با گلوله و خمپاره و موشک ....پنج سال گذشت از تولدشان ... با جیره بندی و گرسنگی نگرانی و خشم و بلا ... و درد صبح که بین‌‍شان نشسته بودم از شوهرم با صدایی که دلم را لرزاند پرسیدم امروز چندمه؟ گفت: 23 آب {اوت-آگوست} 🔹لبخندی زدم و گفتم امروز روز تولد دوقلو هاست .... حواسم نبود بچه ها می‌شنوند شوهرم نگاهی کرد و چیزی نگفت ... حتی لبخند هم نزد ...انگار که ناراحت شده باشد اما دخترها زود جمله‌ام را گرفتند و شروع کردن بالا و پایین پریدن .... - مامان مامان ... حالا چی می‌پزی برامون .... یه غذای خوشمزه بپز .... شوهرم با دلخوری نگاهم کرد انگار با سکوتش می گفت چرا یادشان انداختی؟ نگاه‌های شوهرم را نادیده گرفتم و با خنده گفتم باشه ... براتون یه چیز خوشمزه درست می‌کنم و با خودم گفتم باید برای آنها چیزی درست کنم ... هر چیزی که شده ... حتی اگر شده یک چیز ساده ... تا آنها لبخند بزنند ... من هم ... من هم به لبخند احتیاج دارم ... 🔹بعد از مدتها با آشپزی خوشحال می‌شوم ....رفتم به آشپزخانه و کاببینت‌های خالی را یکی یکی زیر و رو کردم ... انگار که نمی‌خواهم باور کنم که چیزی نیست .. ظرف‌ها را یکی یکی باز می کردم .... قابلمه‌های خالی .... کشوهای خالی. کابینت های خالی .... همه جا را به دقت گشتم ... اینقدر که پاهایم خسته شد ....از این همه سرپا ایستادن ... از این همه گشتن کابینت‌های خالی ... یک صندلی کشیدم و نشستم رویش ....به آرد کمی که برای‌مان مانده نگاه کردم .... با خودم می جنگیدم .... دستم را دراز می‌کردم طرف آرد و بر می‌گرداندم ... 🔹نه.... آرد خط قرمز است ....آرد فقط برای نان پختن است ... فکر کیک را از سرم بیرون کردم ... اصلا شکری نمانده ... 3 ماه و نیم است روی شکر را ندیده‌ایم .... پس چکار باید بکنم ... یاد چیز هایی افتادم که قبلا در جشن تولد درست می کردم آب میوه؟ آب میوه نمانده تَبّوله؟ تَبّوله کجا بود پفک؟ چیپس؟ ذرت بو داده؟ فکرش هم خنده دار است .... کیک؟؟ نه ... گذشت آن روزها ... روزهای کیک تولد ....غم عالم به دلم ریخت ... دلم از غصه داشت می‌ترکید .... زدم زیر گریه ... بی‌صدا .....ببین به جه روزی افتادیم ... روزهای خوب ما چه زود گذشت .... روزهای‌مان شده است بدبختی و بلا ..... 🔹شوهرم به آشپز خانه آمد .... فورا فهمید که چرا گریه می‌کنم ... درمانده شده‌ام ....و هیچ کاری از دستم بر نمی‌آید با درد عمیقی گفت .... تقصیر خودت بود ...چرا یادشان انداختی .... از آشپزخانه بیرون زد .... از خانه هم .... به بسته غذایی که به دستمان رسیده بود نگاه کردم ... بسته هایی که هر از چند گاهی با هواپیما روی شهر می ریزند .... 🔹آخر برج پنجم بود که آخرین بسته به دست ما رسید یعنی چقدر باقی مانده از آن ....اصلا چیزی باقی مانده؟ کارتون که خود به خود پر نمی‌شود ....ای کاش درش را باز می کردم و می دیدم که پر شده است دوباره .... کاش . نمی‌شود اما ... می‌دانم ... نه روغن ... نه آرد .... حتی گندم هم دارد تمام می‌شود دیگر ... آش عدس هم شده است رؤیا برای ما . 🔹سرم را لای دست‌هایم فشار دادم .... فکر و خیال اذیتم می‌کرد . دخترها دویدند آشپز خانه پیشم و گفتند مامان چی درست کردی؟ احساس کردم دارم خفه می شوم ... اصلا خفه شدم .... کلماتم شکست توی گلویم ....نمی‌توانستم حرف بزنم حتی. پشیمان شدم .... چرا یاد بچه ها انداختم که تولدشان است . چرا یاد آن روزهای خوب افتادم ... حالا که یک سال و نیم است در این محاصره لعنتی برای زنده ماندن دست و پا می زنیم ... چرا یاد آن روزهای خوب افتادم ... چرا؟ ادامه پست بعدی👇 «پویالطیف» لذت هنر ظریف @poyaLatif
در نرم افزار "شاد" هم صفحه ایجاد کردیم چون سرورهای شاد خیلی سنگینه صبح بعد نماز میشه آپلود کرد خيلی خوبه چون بچه ها اول داستان رو میخونن بعد میرن مدرسه معلما هم شاگرداشونو دعوت کنند اینم لینکش https://shad.ir/poyalatif البته اگه وصل نشدین@poyalatif رو بزنین میاد هشتک یا یا رو تو تماشای "شاد"بزنید هم میاد