eitaa logo
پویالطیف
407 دنبال‌کننده
658 عکس
29 ویدیو
19 فایل
﷽ یا لطیف #داستان_مصور 💝#تولیدکننده PDFهای تصویری ویژه موبایل پیامهای پین شده رو بخون آثار #سیدمحمدمحسن_میرداماد برای تماس👇 @poya_latif نمایشگاه و فروشگاه @latifan
مشاهده در ایتا
دانلود
پوستر خام.rar
226.5K
8 پوسترخام باکیفیت برای استفاده شما شب جمعه است «پویالطیف» پویانمایی، داستانهای جالب و سوژه‌های جذاب @poyaLatif
تازه وارد داستان 3 مردی به اسـتخدام یک شـرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.» صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته‌ای. می‌دانی تو با کی داری حرف می‌زنی؟» کارمند تازه وارد گفت: «نه» صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.» مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو می‌دانی با کی حرف می‌زنی، بیچاره؟» مدیر اجرایی گفت: «نه» کارمند تازه وارد گفت: «خیلی خوبه» و سریع گوشی را گذاشت. «پویالطیف» پویانمایی، داستانهای جالب و سوژه‌های جذاب @poyaLatif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتیجه تحقیقات مهم!! «پویالطیف» پویانمایی، داستانهای جالب و سوژه‌های جذاب @poyaLatif
از این بدتر هم هست؟ داستان 4 دو وزیر بودند که سالها با هم دوست بودند یکی خیلی بلندپرواز بود و شکر نعمت الهی نمی‌کرد. روزی حاکم بر او خشمگین شد و دستور داد اموالش رامصادره کرده و خودش را به زندان بیندازند. وزیر دیگر با اجازه از حاکم به دیدار دوست خود در زندان رفت دید بسیار ناامید است گفت: شکر کن که از این بدتر نشدی وزیر زندانی گفت : مگر بدتر از این هم هست که خودم زندانی و اموالی که تمام عمرزحمت کشیدم از کفم رفته است؟ فردایش باز وزیر به دیدار زندانی رفت دید اورا با زنجیر به یک زندانی گبر پیرمرد بسته‌اند. وزیر پرسید: درچه حالی؟ وزیر زندانی گفت : مگر بدتر از این هم هست که زنجیر کم آورده‌اند و من وزیر سابق را با این پیرمرد نامسلمان به یک زنجیر بسته‌اند؟ وزیر گفت: خدا را شکر کن که بدتر از این سرت نیامده است. وزیر فردا باز به دیدار زندانی رفت دید با پیرمرد گبر زنجیرکشان و دوان دوان از سویی به سوی دیگر می‌رود و دائم می‌گوید: خدا را شکر وزیر پرسید: چه شده است؟ وزیر زندانی گفت: پیرمرد اسهال شده است و تاکنون ده مرتبه مستراح رفته‌ایم! خدارا شکر می‌کنم تا بدتر نشود. وزیر نزد حاکم آمد و داستان را گفت. حاکم بسیار خندید. وزیر فرصت را غنیمت شمرد و درخواست عفو دوستش را کرد. حاکم قبول کرد و دستور داد اموالش را هم به او پس دهند. به نقل از کتاب«جامع التمثیل» نوشته محمدعلی جبله رودی قرن یازدهم ص ۲۵۴ با تصرف و تخلیص «پویالطیف» پویانمایی، داستانهای جالب و سوژه‌های جذاب @poyaLatif