#استاد
#بزرگتر
▪️دفعه اول
دستم توُ دستِ بابا بود و...
چشمم به اشکاش...
که پای روضهی حاج حجت نشستم!
مهربون بود!
▪️شورِ شیرین
هنوز مزهی بادومایی که
از جیبش در میآورد و هدیه میداد
زیر زبونم هست!
▪️خوب یادمه!
برگشت بهم گفت:
چرا برا امام حسین نمیخونی؟!
من بودم و این سوالِ بیجواب!
حالا برای خوندن، کی میکروفن بهم میده؟!
▪️مُشَوِّق
مگه یادم میره برای اولینبار...
توُ امامزاده صالح منُ فرستادی بالا
و گفتی: چهارپایهخونی کن!
▪️ریحانه
قرار شد هیئت بزنیم!
اولین جایی که رفتیم، پیشِ حاجی بود!
اسمِ ریحانه رو از لای قرآن درآورد و
حالا سالهاست جوُنا دارن زیر پرچم
ریحانهالنبی سینه میزنن!
▪️عشق
وقتی بهش گفتم:
حاجی! دیگه توانِ سابقُ نداری!
نمیخواد انقدر بری هیئت!
یهجا بخونی، برای خودت بهتره!
چند روزی باهام کاری نداشت!
یعنی تا جوُن داری...
باید برای محبوبت نَفَس بزنی!
حالا...
حاج حجت کسری
-مداح باصفا و با اخلاص-
بعد از سالها کنج خونه نشستن و
با بیماری دست و پنجه نرم کردن...
دَمدَمای اربعین
بارِشُ بست و
کربلایی شد!
حاجی، برای من...
مثل پدر بود و سایهی سَر!
که جای خالیش... دیگه پُر نمیشه!
@poyannfar