من به یقین می رسم که هرگز به هیچ چیز در گذشته علاقه مند نبوده ام و زیستن از اکنون آغاز می شود ...
زیستن از اکنون آغاز میشود...
شوقی گران ، سینه ام را سنگین کرده اما گر دم برآورم که خورشید را دیده و مهر آفتاب را تماشاگر بوده ام و لمس کردم ، مادر گیتی مرا از مهر آفتاب دور میسازد و باری دگر من میمانم و غمی پایان ناپذیر..