پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت307 #عقدغیابی❤️❤️❤️ - میشه طالق نگیریم... شدت ضربان قلبم بالا رفت ،یعنی نیکا هم حس منو داشت
#پارت308
#عقدغیابی❤️❤️❤️
- گریه نکن جون دلم ،به خدا همین فردا بلیط میگرم میام قول می دم . تورو خدا دیونه میشم نیکا گریه نکن
خواهش می کنم ...
صدای هق هقهاش کمتر شد ولی هنوز صداش گرفته بود .
- قول می دی زودبرگردی ؟
- اره عشق من خیلی زود میام، نیکا نمی دونی چی کشیدم این مدت .
- مگه توام دلت تنگ شده ؟
- آره که دل تنگ شدم ؛ نیکا من از همون روز اول که پا گذاشتم تو خونتون دیوانه ات شدم دختر ،بی محلی خودت من
فراری داد نمی خواستم تحمیل باشم برات ...
- شاید اولش تحمیل بودی ولی خیلی وقت که نیازم شدی تیام !!
می خواستم هر طور شده آرومش کنم .صدای هق هقهاش دیونه ام می کرد .دوست داشتم اللن کنارش بودمو به
آغوش می کشیدمش
- باشه عزیزم فعلا تو آروم باش دیگه گریه نکن خیلی زود میام پیشت
- باشه ،ممنون که زنگ زدی
- خواهش می کنم بانوی جان دل ...
خندید وخندیدنش قلبموآروم کرد .
- پس خداحافظ شب خوش
- خداحافظ عزیز دل...
تماس وکه قطع کردم نفس عمیقی کشیدم از خوشحالی تو پوستم نمی گنجیدم بلند بلند خندیدم دراز کشیدم
ودستهامو زیر سرم گذاشتم ...امشب با خیال آسوده می خوابم فردا باید با اولین پرواز پر بکشم سوی آرام جانم
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت308 #عقدغیابی❤️❤️❤️ - گریه نکن جون دلم ،به خدا همین فردا بلیط میگرم میام قول می دم . تورو خدا
#پارت309
#عقدغیابی❤️❤️❤️
صبح سر حال بیدار شدم حس کردم سبک شدم انگار ازاون همه نگرانی که داشتم چیزی نمانده بود .دوشی گرفته
وصبحانه خوردم ...پیش به سوی دفتر هواپیمایی ...
وقتی رسیدم برای اولین پرواز یعنی سه روز دیگه بلیط گرفتم . از دفتربیرون زدم ،به نیکا زنگ زنگ زدم خیلی زود
برداشت
- الو تیام
لبخند کش داری زدم
- سلام عشقم خوبی بانوی جان ودل ؟
- ممنون شما تو خوبی ؟چی شد کی میایی؟
- میام عزیز دلم برای سه روز دیگه بلیط داشتند
- وای چقد دیر زودتر نمیشه ؟
صداش رنگ غم داشت دلم بی تاب شد.
- نیکا جان ؟نیکای من ؟
بعد ازکمی سکوت جواب داد.
- بله ؟
- گلم سه روز که چیزی نیست زود می گذره .
صدای هق هق ارومش تو گوشم پیچید اخمی به پیشونیم نشست .
- نکن نیکا !نکن این این کارو با قلب بی قرار من ، خواهش می کنم آروم بگیر گل نازم ...
- آخه تیام دیگه طاقت ندارم ،حس می کنم تا بیای من میمیرم .
بااین حرفش دلم می خواست برم اون طرف خط ،دست مشت شده امو به کنار رانم کوبیدم
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت309 #عقدغیابی❤️❤️❤️ صبح سر حال بیدار شدم حس کردم سبک شدم انگار ازاون همه نگرانی که داشتم چیزی
#پارت 310
#عقدغیابی❤️❤️❤️
- لعنت به نیکا لعنت ، خدا نکته عزیز دلم نگو این حرف و تو نمی دونی جون من به جونت بسته اس
با گریه گفت :
اگه بسته اس چرا رفتی ؟چرا من وتنها گذاشتی ؟چرا همش با هدیه وقت گذروندی .
- غلط کردم نیکا غلط کردم عزیز دلم . به خدا هدیه فقط یه دوست بود اگر تو نخوای اونم نیست ...دیشب گفتم که
رفتم تا تو راحت باشی نمی دونستم خودمو نابود می کنم . وتو هم اذیت میشی ببخش منو عزیزم
آروم حرف منو ادامه داد.
- ومنو ...ومنو بیشتر نابود کردی ...
نفسمو فوت کردم .
- باشه عزیز دلم من معذرت می خوام ،دیگه گریه نکن ،به خدا وندی خدا قسم که وقتی صدای گریه یا ناراحتی تو
رو می شنوم یا می بینم آتیش می گیرم ،نکن به قلبم رحم کن دختر ...
- باشه دیگه گریه نمی کنم .
خندیدم که حالشو بهتر کنم !!
- خوب وروجک من بگو چی سوغات بیارم برات ... فکر کرد .
- اممممم...خودتو
بعدش خندید ومنم از صدای خندیدنش خوشحال شدم ...
- آ قربون نیکای گلم بشم همش بخند ولی یه سوپرایز حسابی برات دارم بانوی جان ودلم
- سوپرایز ؟چیه ؟
گلم فعلا توخیابونم بیش ازاین نمی تونم صحبت کنم وقتی برگشتم می فهمی ...
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت 310 #عقدغیابی❤️❤️❤️ - لعنت به نیکا لعنت ، خدا نکته عزیز دلم نگو این حرف و تو نمی دونی جون من
#پارت311
#عقدغیابی❤️❤️❤️
- باشه به کارت برس خدا حافظ
- خداحافظ عزیز دلم ...
تماس قطع شد گوشی وتو جیب کت چرمم گذاشته وازکنار خیابون قدم بر داشتم هوا صاف وآفتاب با سخاوت زمین
و نورافشانی می کرد .چقدر دنیا قشنگه ،چقدر هوا دلپذیره ...شروع به خرید برای نیکا کردم .ازلوازم آرایشی ،لباس
،شلوار وکفش وکلی چیز دیگه ،وسوپرایزم لباس عروسی بود که چند روزی بود دیده بودم وآرزو داشتم اونو تن
نیکای نازم ببینم ولی با حسرت بهش خیره می شدم ...چون نیکارو دست نیافتنی می دونستم ،اما الان دل نیکا هم با
منه پس می تونم تنش ببینم وبااین لباس در آغوش بکشم .
لباسی ساده با آستین گیپور ودامن پف داری که پشتش پاپیونی بزرگ بود . وکل لباس سنگ دوزی شده بود ...با
خوشحالی وسایلمو جمع کردم .گوشی وبرداشته شماره ی بابا رو گرفتم
- الو سلام بابا
- به سلام آقا تیام بی معرفت خوش می گذره بابا جان ؟
- به خوبی شما بابا جون ،خوبید مامان خوبه ؟
- الحمدالله خوبیم ،چه خبرا ؟
- سلامتی ، بابا مامان هست ؟
- بله پسرم گوشی وداشته باش ...
کمی بعد صدای مامان گوشمو نوازش داد.
- سلام تیامن خوبی پسرم ؟
-سلام مامانی خوبی ،خوشی ؟
- خداروشکر توچطوری
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت311 #عقدغیابی❤️❤️❤️ - باشه به کارت برس خدا حافظ - خداحافظ عزیز دلم ... تماس قطع شد گوشی وتو
#پارت312
#عقدغیابی❤️❤️❤️
- خوبم مامان یه خبر توپ برات دارم .
صداش کمی کرفته شد.
- چه خبری پسرم ؟ کاش خبر خوشت آمادنت باشه این دختر بیچاره داره ذوب میشه از دوریت ،مامانش می گفت بد
جور بی تابه
- نگران نباش مامان من تازه با نیکا حرف زدم حالش خوب خوبه به جای ناراحتی کردند برو عروست ودریاب که به
زودی باید بساط عروسی وراه بندازی منم فردا دارم میام ،می خوام زود داماد بشم
صدای جیغ مامان باعث شد گوشی وکمی دور از گوشم نگه دارم
- الهی من فدای این عروس واین داماد بشم ،واقعا رلست می گی ؟
- بله مامان با نیکا صحبت کردم برو عروست وببر خرید که دارم میام
- خدارو شکر خدارو شکر
صدای بابا ازدور شنیده می شد.
- چی شده آذر؟ چه خبره ؟
مامان با خوشحالی گفت :
- تیام میگه داره بر می گرده ،تااازه میگه بساط عروسی وآماده کنیم با نیکا به نتیجه رسیدن
-صدای بابا بلندتر شد .
- خدارو شکر شرمنده ی برادرم نشدم .
باخدا حافظی از مامان وبابا تماس وقطع کردم ..
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت312 #عقدغیابی❤️❤️❤️ - خوبم مامان یه خبر توپ برات دارم . صداش کمی کرفته شد. - چه خبری پسرم ؟
#پارت313
#عقدغیابی❤️❤️❤️
ساکم و آماده کردم . فردا پرواز داشتم ،باید از دوستانم خداحافظی می کردم .برای خدا حافظی به بیمارستان رفتم
.مارکو، الیسا و هدیه بیمارستان بودند .بعداز خدا حافظی با اونها هدیه تا دم در بیمارستان همرام آمد . اخمهاش در
هم بود وبا لحن تندی گفت :
- چرا می ری ؟ چرا برای همیشه اینجا نمی مونی ؟
همینطور که قدم می زدم پاسخ دادم.
- نمی تونم ، همه ی زندگی من ایرانه ،خانواده ام دارایم ودختری که قلبم وصاحب شده .
روبروایستاد ولبهای جمع شده اشو باز کرد هنوز اخم داشت .
تیام توکه گفتی اون دختر بهت علاقه نداده چرا می خوای وقتتو وغرورت وخرج کسی بکنی برای کسی که کوچک
ترین توجهی بهت نمی کنه ؟
ازکنارش رد شدم
- اشتباه فکر می کردم ،نیکا هم دلش با منه االنم دارم می رم ازدواجمونو رسمی کنیم وجشن بگیریم .
دوید ودوباره جلو ایستاد .
- دروغ می گی تیام دروغ!
به چشمهاش خیره شدم وسرموتکون دادم .
- نه دورغی در کار نیست ،من اشتباهی حس کردم دوستم نداره ،ولی اون دختر به خاطر دوری از من کسل وبیمار
شده نمی دونی هدیه برای دیدنش لحظه شماری می کنم .
یهو عصبی شدو فریاد زد .
- دروغه همه ی حرفهایی که می زنی ! باور نمی کنم .تیام بیا وبا من بمون .
اخمی به پیشونیم نشست شکهایی که در مورد هدیه داشتم به واقعیت پیوست
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت313 #عقدغیابی❤️❤️❤️ ساکم و آماده کردم . فردا پرواز داشتم ،باید از دوستانم خداحافظی می کردم .بر
#پارت314
#عقدغیابی❤️❤️❤️
- معلوم هست چی می گی ؟هدیه من نمی تونم با تو باشم .درک کن من عاشق نیکا هستم باورم نمیشه این حرفهارو
تو بزنی !
به خیابون رسیدم وایستادم.ازشدت عصبانیت لبهاش می لرزید باصدای بلندی گفت :
- تیام نباید بری چرا با من ازدواج نمی کنی ؟ما که دوستان خوبی برای هم بودیم .
دیگه حسابی کلافه شده بودم ،با ابروهای در هم کشید وقاطعانه گفتم:
- تمامش کن هدیه !خودت می دونی من اهل هیچ برنامه ای نبودم این چند سالی که اینجا سپری کردم سعی کردم
از راهم منحرف نشم .هدفم فقط درس بود درس ... هیچ وقت کاری نکردم که تو اشتباه کنی ،توفقط دوستم بودی
همین ! مثل بقیه بچه ها ،
بعدشم من به نیکا تعهد دادم وهمسرشم نمی خوام بهش خیانت کنم لطفا این موضوع ودرک کن من بدون نیکا
هیچم ،هیـچ
- باشه برو به سلامت ولی بدون بد کردی با من تیام .
ازخشم صورتم داغ شد .
- چه بدی در حقت کردم ؟ آیا تا حاال بی احترامی از من دیدی ؟یا من بهت قولی دادم ؟
صاف ایستاد وبه چشمهام زل زد .
- نخیر ولی توجهی به علاقه ی من نکردی !
کلافه دستی به موهام کشیدم .
- هدیه تمامش کن کدوم علاقه ؟توکه همیشه دوروبرت شلوغه کی وقت کردی به من فکر کنی من خبر نداشتم ؟
جوابی ندادو چرخید سمت بیمارستان
- برو به سلامت لیاقت تو همون دختر بچه ی بی جنبه اس
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت314 #عقدغیابی❤️❤️❤️ - معلوم هست چی می گی ؟هدیه من نمی تونم با تو باشم .درک کن من عاشق نیکا هست
#پارت315
#عقدغیابی❤️❤️❤️
دستهای مشت شده امو بیشتر فشردم به سختی خودمو کنترل کردم .می دونستم می خواد عصبیم کنه کاری ازم
سربزنه تا قانونی مانع خروجم بشه ،هدیه دختری بود برای چیزهایی که می خواست می جنگید . چرخیدم سمت
خیابون وبرای اولین ماشین دست بلند کردم . عصبی بود تا صبح خواب به چشمم نیامد ...
هرچقدر گذشته رو مرور می کردم ،کاری یا حرکتی نکرده بودم که هدیه برداشت اشتباه کنه ،همیشه در رفتارم
دقت می کردم وهیچ گاه زیاده روی نمی کردم .ته دلم آشوبی نشست ، نیکا تنها دختری بود که به زندگی من وارد
شد ،چه ازبچه گی چه حالا که جان و نفسم شده ،
به فردودگاه که رسیدم قبل ازاینکه گوشیم و خاموش کنم ،به نیکا پیام دادم
- بانوی جان ودل سلام ...
- وااای سلام داری میای ؟
- بله عشقم دارم میام لپاتو آماده گن برای گاز گرفتن.
- وا دلت میاد ؟
- آره چرا نیاید ؟کم منو نچزوندی ،تازه موهاتم بعد بافت یادم باشه بکشم
چند استیکر خنده دار براش فرستادم و اوهم همین طور ...
هواپیما که بلند شد نفسی ازسر آسودگی زدم ،اشتیاق رسیدن به محبوب هرلحظه بی تاب ترم می کرد .
به آسمان تهران که رسیدیم ،دل تو دلم نبود ،بعداز تحویل ساک ووسایلم به سمت سالن شیشه ای حرکت کردم ،
ازمیان جمعیت قد می کشیدم بلکه نیکارو ببینم ،بابا ،مامان ومادر نیکا رو دیدم ،بیشتر قد کشیدم ولی نیکار ونمی
دیدم قلبم تند می زد قدم تند کردم بلکه زودتر به این انتظار لعنتی خاطمه بدهم . بابا اولین کسی بود که مرا در
آغوش کشید .
- سلام بابا خوبی
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت315 #عقدغیابی❤️❤️❤️ دستهای مشت شده امو بیشتر فشردم به سختی خودمو کنترل کردم .می دونستم می خواد
#پارت316
#عقدغیابی❤️❤️❤️
- سلام پسرم رسیدن بخیر
دستشو فشردم ونگاهی به اطراف کردم .
- ممنونم بابا جان
مامان هم کنار بابا ایستاده بود از گردنم آویز شدو حسابی منوبوسید .
- فدای قد وقامت پسرم بشم ،عزیز دلم خوش آمدی !
منهم بوسیدمش
- سلام مامان ممنونم
بعدش با مادر نیکا احوال پرسی وروبوسی کردم مثل همیشه مهربان ودوست داشتنی بود .
- سلام مامان خوبی .بهتری ؟
- سلامم به روی ماهت ممنونم پسرم خوبم .
نگاهی دیگر به اطراف انداختم ورو به مامان گفتم :
- پس نیکا کو؟
مادر نیکا جواب داد .
- شرکت بود گفت شما برید منم میرسم ،این شد من با بابا مامان شما آمدم .
لبخندی زده دسته ی چرخ دستی که ساکها ووسایل هامو قرار داده بودم گرفتم .
- باشه پس بریم بیرون منتظرش بشیم .
همین طور که به سمت در خروجی می رفتیم ،گوشیم رو از جیب کت اسپرت سفیدم بیرون آوردم بعداز روشن
کردنش ،شماره ی تیام وگرفتم ولی جواب نداد. چندبار تکرار تماس کردم اما جوابگو نبود. دلم به شور افتاد نگاه
نگران مادر نیکا توجه همو جمع کرد .نزدیک ماشین بابا رسیدیم روبه مامان گفت
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت316 #عقدغیابی❤️❤️❤️ - سلام پسرم رسیدن بخیر دستشو فشردم ونگاهی به اطراف کردم . - ممنونم بابا
#پارت317
#عقدغیابی❤️❤️❤️
- هرچقدر زنگ می زنم جواب نمی ده دلم شور افتاد آذر جون !!
تازه متوجه شدم اوهم مدام به نیکا زنگ می زنه .
ساکها پشت ماشبن بابا قرار گرفت ،دیگه چهره ی همه نگران بود روبه بابا گفتم:
- بابا چیزی شده چرا همه نگران به نظر می رسید ؟
مامان زود جواب داد .
- نه پسرم چیزی نشده !
کلافه دست به کمر ایستادم جلوی کتم عقب رفت ،
- یعنی چی آخه خوش گفت : فرودگاه منتظرمه !
بابا دستی روی شونه ام گذاشت .
- نگران نباش پسرم بیا فعال بریم خونه شاید توی ترافیک مونده
نگران دوباره شماره اش وگرفتم ولی جواب نمی داد و اینبار "مشترک مورد نظر در دست رس نمی باشد"
حس اینکه نیکا واقعا منو نخوادو فقط ازروی دلتنگی چیزی گفته باشه منو به حد جنون می کشوند .با نگرانی به
مادرش خیره شدم .
- تا حالا جواب نمی داد الانم در دست رس نیست .
چهره اش نگران تر شد وبا صدای لرزان گفت :
- خدایا به دادم برس دلم شور افتاده بچه امو به تو سپردم
نگاهش وبه نگاهم دوخت ودستمو گرفت ،دستهاش یه تیکه یخ بود
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت317 #عقدغیابی❤️❤️❤️ - هرچقدر زنگ می زنم جواب نمی ده دلم شور افتاد آذر جون !! تازه متوجه شدم ا
#پارت318
#عقدغیابی❤️❤️❤️
- تیام نمی دونی نیکا این چند روز چقدر خوشحال بود وهمش از آمدنت می گفت :
بابا با ابروهای در هم گفت :
- فعلا سوار شید باید زود تر بریم خونه !
می ترسیدم حال مادر نیکا بدتر بشه در عقب ماشین وباز کردم .زیر بازوشو گرفتم :
- نگران نباش مامان حتما تو ترافیک گیر کرده یا گوشیش شارژ نداره ...
به مامان اشاره کردم حواسش بهش باشه مامان هم زود کنارش نشست ودستهاشو گرفت وبا لحن همیشه مهربانش
گفت:
- نگران نباش بذار بریم خونه ببینیم چی میشه
جلو نشستم بابا ماشینوحرکت داد. تا خونه از دلشوره امانم برید به خونه که رسیدم با استقبال رضا کوچولو ومادرش
وطاهره خانم روبرو شدم امام خبری از نیکا نبود .مادر نیکا نگران پرسید
- طاهره جان نیکا خونه نیامده ؟
طاهر خانوم اخمی کرد.
- نه مگه قرار نبود بیاد فرودگاه ؟
با حال زار وی مبل سر راهش نشست وبه ساعت روی دیوار خیره شد .آروم زمزمه کرد .
- وقتی ما راه افتادیم زنگ زد گفت خیلی زود میاد .
چند ساعت گذشت ،ساعت یازده شب رو نشان می داد وخبری از نیکا نشد دیگه نگران حس وحالم نبودم،نگران این
نبود نیکا من وبخواهد یا نخواهد ، نگران سلامتیش شدم . من به کاوه علی زنگ زدم ولی از حالش بی خبر بودند .
بابا گوشیشو از جیب شلوارش بیرون آوردو شماره گرفت .
- الو سلام... النا خانوم نیکا ساعت چند از شرکت بیرون زده ؟... چی؟ چرا ؟....نفهمیدی چی شده ؟...خب چیزی
نگفت ؟...باشه ممنون
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت318 #عقدغیابی❤️❤️❤️ - تیام نمی دونی نیکا این چند روز چقدر خوشحال بود وهمش از آمدنت می گفت :
#پارت319
#عقدغیابی❤️❤️❤️
همه منتظر ونگران چشم به مکالمه ی بابا دوختیم که آخرش خوب به نظر نمی رسید . تماس که قطع شد همه تقریبا
با هم گفتیم :
- چی شده ؟
بابا دستی به ریش جو گندمیش کشید.
- النا می گفت آماده شده بیاد فرودگاه حتی گل سفارش گل داده ،ولی یهو با گریه وناراحتی از اتاقش بیرون زده
هرچقدر النا پاپیچش شده چیزی نگفته واز شرکت بیرون زده
بلند شدم روبروی بابا ایستادم .
یعنی چی شده کسی چیزی بهش گفته یا از چیزی ناراحت شده ؟
بابا اخمی کرد وسرشو تکون داد.مامان نگاهی به من کرد .
- یعنی چی شده ؟
مادر نیکا طاقت از کف داده وگریه سر داد .مدادم دستهاشو در هم گره می کرد .
- الکی دلم شور نمی زد .نمی دونم چرا دلم شور افتاده .
دست مامان وگرفت وبا چهره ی در هم ومچاله شده گفت :
- اگه بلایی سرش بیاد می میرم آذر ...
مامان که چهره ی خودش از نگرانی بی داد می کرد. لبخند زورکیی زدو دستهاشو فشرد .
نگران نباش عزیزم
پیداش میشه خودت می دونی نیکا کمی بازی گوشه !
بی تاب وبی حوصله سالن پذیرایی ودور می زدم فکرم به جایی نمی رسید .وقتی دوستان صمیمیش خبری ازش
نداشتند حتما چیزی شده ؟ با خودم گفتم : نکنه بازم دزدیدنش ؟وای نه خدایا به دادمون برس ...