- من مجبورم؛ میفهمی؟ من اون آدم مرفهی نیستم که بتونم آزادانه دنبال علایقم برم، از فرهیختگی دم بزنم و بین کلیشه ی علم بهتره یا ثروت بلافاصله علم رو انتخاب کنم. من تو نیستم که بتونم بین چیزی که دارم و چیزی که ندارم انتخاب کنم، تریبون رو دست بگیرم و بدون دغدغه ی اینکه ظلم چیه، فقر چیه، داد بزنم و تحلیلش کنم. انتخاب من بین نیاز هامه. بین دو چیز که ندارم و یکیش برای زندگیم حیاتی تره. نه اینکه دوست نداشته باشم؛ نه. ولی رو به روی من میکروفونی نیست که ارتعاشات صوتیم رو چندین برابر کنه، پشت سرم هم خاندانی رو ندارم که بهم بگه:"هی، مگه چند بار زندگی میکنی؟" و بعد ایده هام رو تبدیل به میلیارد ها عدد توی حساب بانکی بکنه. من فقط یه حنجره دارم؛ که اون رو هم با پول نخریدم. فقط یک جفت پا دارم، که اونا خودشون قراره تنهایی مسیر رو طی کنن. و من، فقط یک آدمم؛ که توی این ناکجا آباد بی همه چیز حتی نمیدونه دقیق چی میخواد.
با این حال، اقتضای "چاره ی دیگه ای ندارم" اینجا مشخص میشه، نه؟
-z
روزایی که تا شب مدرسه ام: ✨️✨️✨️🎀🎀🎀💞💞✨️💯💯
روزایی که میام خونه: 💀🕸🕸⛓️💀⛓️⚰️🪦💀🚫🚫🚩🚩💀💀🚩🚩
+ چیزی شده؟ ناراحتی؟ تو معمولا تو کارای خونه کمک نمیکردی
- نه بابا خوبم همینطوری گفتم یه کاری بکنم (*سینک را محکم تر میسابد)
فقط مولانا میتونه بعد از شونصد بیت شعر گفتن بگه پس سخن کوتاه باید والسلام
مرررررددد اخه کجاش کوتاهه اوننننن