هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق4 🍃♥️🍃
طاهره خانم با ناراحتی گفت:
ـ دلم شور ميزند. حسين خيلي دير كرده.
ـ امروز كه تظاهرات خيلي آرام بود. تا تو شام را آماده كني، پيدايش ميشود.
ـ شام آماده است. فقط منتظر تو و حسين بودیم.
حسن كه مشغول تمرين شعارها بود، پرسيد: بايد بگردد آزاد چي؟
ـ فرودگاه مهرآباد.
ـ فرودگاه مهرآباد...
وقتي كه حسن شعار را خوب ياد گرفت، گفت: بابا شعار آخري چي بود؟
ـ پسرم خوب گوش كن:
« سحـر ميشه، سحـر مـيشه، سياهـيها بـدر مـيشـه»
«مخواب آرام، تو يك لحظه، كه خون خلق هدر ميشه»
حسن هم با دقت گوش ميداد تا ياد بگيرد. در اين موقع حسين هم از راه رسيد.
طاهره خانم براي شام آبگوشت پخته بود. فاطمه در حال انداختن سفره بود. طاهره خانم گفت: چرا دير كردي؟
ـ بعد از شام ميگم.
بعد از شام حسين رو به پدر كرد و گفت: شنيدي كه در تظاهرات موقع سخنراني روحاني چه گفت؟
ـ بله شنيدم. منظور؟
ـ ميگفت فردا امام خمینی به ایران ميآيد. به همت مردم سراسر ایران، مخصوصا مردم تهران، فرودگاه به روي امام باز شده است.
حسن كه در گوشهاي از اتاق نشسته و شعارها را تكرار ميكرد، وقتي اين حرف را شنيد، پيش آنها آمد.
مشهدي جعفر با خوشحالي گفت: با آمدن امام انتظار چندين سالهيه مردم به پايان ميرسد.
حسين گفت: ميخواهم فردا به تهران بروم. علت دير آمدنم قرار با دوستان بود كه چگونه به تهران برويم.
ـ فردا من به تهران ميروم. تو در پيش مادرت و بچهها بمان.
حسن دست پدر را گرفت. به طرف خود كشيد. گفت: پدر جان من را هم با خودت ببر. (ادامه در ق4)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق5 🍃♥️🍃
ـ نميتوانم پسرم. فردا تهران خيلي شلوغ ميشود. بيشتر مردم براي استقبال از رهبر انقلاب به تهران ميروند.
حسين با ناراحتي گفت: اجازه بده من هم برم.
ـ نه پسرم.
ـ آخه با دوستانم هماهنگ كرديم.
ـ احتمال دارد كه گرفتاري پيش آيد. شما خيلي جوان هستي. صبح به دوستانت اطلاع بده كه...
حسين ميخواست براي استقبال از رهبر رهایی بخش به تهران برود. ولي با اصرار پدر مجبور شد كه در ده بماند. پدر، حسن را هم راضي كرد كه در ده بماند و قول داد از تهران چيز خوبي برايش بياورد.
صبح زود، موقعي كه هوا گرگ و ميش بود، مشهدي جعفر و چند نفر آماده يه رفتن بودند و جلوي ميني بوس جمع شده بودند. بعد از خداحافظي، سوار ميني بوس شدند. ماشين حركت كرد.
موقع حركت مردم براي سلامتي امام خميني و مسافرين صلوات فرستادند. همهی مسافرين خوشحال بودند و عجله داشتند كه هر چه زودتر به مقصد برسند. يكي از مسافرين گفت: اگر ميني بوس بال در ميآورد و ما را زودتر به مقصد ميرساند، خيلي بهتر میشد.
چند كيلومتري كه رفتند جادهيه خاكي تمام شد و به جاده يه اصلي كه آسفالت بود، رسيدند.
مسافرين دو تا دو تا يا سه تا سه تا، مشغول گفتوگو بودند. از هر دري سخن مي راندند. يك دفعه راننده ماشين را به بغل جاده كشاند و ايستاد. ميني بوس پنچر شده بود.
همه يه مسافرين از جمله مشهدي جعفر خيلي ناراحت شده بودند. همه از ماشين پياده شده و ميخواستند به راننده كمك كنند تا زودتر چرخ پنچر را با زاپاس تعويض كنند تا زودتر به مقصد برسند.
راننده زاپاس را آورد. جك را زير ماشين قرار داد. با اهرمي كه در دست داشت شروع به بالا بردن ماشين كرد. اهرم را بالا و پايين ميآورد. ولي ماشين بالا نميرفت با ناراحتي اهرم را ول كرد گفت: جك خراب است. ماشين را بالا نميبرد.
مسافرين از اينكه ماشين پنچر شده خيلي ناراحت بودند. مشهدی حيدر به ساعت خود نگاه كرد با ناراحتي به راننده گفت: ساعت شش و ربع است تكليف چيست؟(ادامه در ق6)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق6 🍃♥️🍃
راننده با ناراحتي نگاه به جك كرد: بدون جك، عوض كردن چرخ امكان ندارد.
يكي ديگر از مسافرین: اگر موقع برگشتن پنچر ميشد. اينقدر ناراحتي نداشت.
يك اتوبوس از كنار مينيبوس عبور كرد. چند قدم جلوتر ترمز كرد. شاگرد بدون معطلي پايين پريد. در حالي كه به طرف مينيبوس ميآمد، گفت: اگر گازوييل تمام كرده ايد؟ ما داريم.
راننده مينيبوس گفت: خيلي ممنون گازوييل داريم. اما جكمان خراب است و نميتوانيم...
شاگرد اتوبوس براي شنيدن بقيه حرف راننده منتظر نشد، به طرف ماشين دويد، از جعبه ابزار آلات جك را برداشت به سرعت برگشت، جك را زير ماشين قرار داد، اهرم را برداشت راننده مشغول باز كردن پيچها شد، زاپاس را انداخت، پيچها را سفت كرد، همه خوشحال شدند، شاگرد جك را برداشت مشهدي جعفر به شاگرد اتوبوس گفت: خيلي زحمت كشيديد.
ـ كاري كه از دستمان برآيد چرا نكنيم.
ـ از زحمتتان ممنونيم، اگر كمك شما نبود ما اينجا ميمانديم.
مشهدی حيدر گفت: آدمهاي با معرفت خيلي زياد است، خدا كمكشان باشد.
شاگرد اتوبوس گفت: ماهم براي استقبال از رهبر دور از وطن ميرويم.
راننده گفت: از شما نهايت تشكر را ميكنيم، ان شاء الله با سلامتي به مقصد برسيد خطاب به مسافرين: زودتر سوار شويد.
مسافرين سريع سوار شدند، ماشين به راه افتاد، اتوبوس هنوز ايستاده بود. موقعي كه از كنار اتوبوس ميگذشت به عنوان تشكر بوقي زد، متقابلاً جواب بوق را دريافت نمود.
ساعت هشت صبح به نزديك فرودگاه رسيدند. خيابانهاي اطراف فرودگاه مملو از جمعّيت بود، مانند موج در حركت، خبرنگاران در گوشه و كنار، بالاي ماشين، از پشت بام خانهها مشغول فيلمبرداري از اين واقعه بزرگ تاريخي بودند، عكاسان هم مشغول عكس گرفتن بودند، مردم در حال شعار دادن بودند. (ادامه در ق7)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق7 🍃♥️🍃
ميني بوس دیگر نمیتوانست جلو برود، ایستاد. پياده شدند، در همان دقايق اوّل مشهدي جعفر دوستاناش را گم كرد، او هم مثل ديگران به انتظار ورود رهبر شعار ميداد.
بسياري از مردم از شب آمده بودند، منتظر ورود رهبر كبيرشان بودند. مردم براي ديدن او لحظه شماري ميكردند، خيابانهاي تهران يك پارچه شور و شعور و شادی بود شعار ميدادند:
...گوش به فرمان توييم خميني، تشنه ديدار تويينم خميني»
«زنده جاويد باد، ياد شهيدان ما، راه شهيدان ما»
«الله اكبر، خميني رهبر»
«حزب فقط حزب اله، رهبر فقط روح اله»
«استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي»
«...
هواپيمايي بر فراز فرودگاه ديده شد، سر و صداي مردم چندين برابر شد، بعد از چند لحظه هواپيما از چشم مردم ناپديد گرديد.
مدتي نگذشته بود كه از داخل فرودگاه جمعيّت فرياد زدند:
«صل علي محّمد، رهبر ما خوش آمد»
«ديو چو بيرون رود فرشته در آيد»
«خميني، خميني. خوش آمدي، خوش آمدي»
خوش به حال آنهايي كه در داخل فرودگاه، مخصوصاً نزديك هواپيما بودند، آنها براي اوّلين بار او را بعد از سالها دوری ديدند، از او استقبال کرم و شایسته كردند، مشهدي جعفر پيش خود گفت: اي كاش من هم داخل فرودگاه بودم.
مدتي گذشت، ماشين حامل امام از فرودگاه بيرون آمد، مشهدي جعفر سعي كرد به ماشين حامل امام نزديك شود، ولي نميتوانست، جمعّيت آنقدر زياد بود كه راهي براي عبور ماشين هم نبود، همه خوشحال بودند، بعضيها هم از شادي گريه ميكردند و اشكريزان از درگاه خداوند تشكر ميكردند رهبرشان به سلامتي وارد ايران شده است. (ادامه در ق 8)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق8 🍃♥️🍃
تهران حال هواي ديگري داشت، مردم از روزهاي قبل عكسهاي امام را به در و ديوار چسبانده بودند، پرچمهاي الله اكبر، لا اله الا الله همه جا به چشم ميخورد، با پلاكاردهاي گوناگون شهر را زينت كرده بودند. پارچهنوشتههاي زیادی در جاهاي مختلف نسبت كرده بودند. تعداد آنها بيش از حد بود، در دست مردم عكس امام و شهداي انقلاب به چشم ميخورد، شهيداني كه براي پيروزي انقلاب از جان گذشته بودند.
روي يك پارچهای نوشته بودند:«جاء الحق و زهق الباطل»
روي پارچه ديگري اين جمله به چشم ميخورد: «اي بیدار و فريادگر روزگار و اي روح خدا مقدمت گرامي باد.»
روي پارچه ديگري:« خميني خميني، اي رهبر آزادگان به خاگ گلگون و طن خوش آمدي، خوش آمدي»
مسير حركت، از فرودگاه به سوي بهشت زهرا بود، رهبر کبیر انقلاب براي سخنراني عمومي خود، بهشت زهرا را انتخاب نموده بود.
رهبر انقلاب ميخواست اوّل به ديدار کسانی برودكه باعث شده بودند، انقلاب سريع به سوي پيروزي حركت كند.
شهيدان بزرگترين سرمايه خود را در راه حفظ اسلام و استقلال ایران داده بودند، و ادامه نهضت را به زينبهاي زمان سپرده بودند.
رهبر و ما ملت به پا خاسته با آنها عهد و پيمان ببندیم كه: تا جان در بدن داريم راه آنان را ادامه خواهيم داد.
شعارهاي مردم لحظهاي قطع نميشد، در جايي كه شعارها با شدّت بیشتر گفته ميشد و هم همه بيشتر بود، ميشد فهميد كه ماشين به آن جا رسيده است.
گروهي از مردم راه عبور، براي حركت ماشين باز ميكردند. تلاش آنها بيفايده بود، ديگر امكان حركت نبود.
اگر همين طوري پيش ميرفت، امكان داشت تا غروب هم به بهشت زهرا نرسد، ناچار نيروي هوائي بالگردی اعزام كرد.
نيروي هوايي ديگر در كنترل رژيم شاهنشاهی نبود، آنها به انقلابيون پيوسته بودند، با فرود آمدن بالگرد امام سوار شدند، بالگرد به سوي بهشت زهرا پرواز كرد. (ادامه در ق 9)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
نشانی آثار پاکروان: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از ادبیات مواِپا
🍃♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق9 🍃♥️🍃
مشهدي جعفر تا به آن روز آن همه جمعّيت را نديده بود نه تنها مشهدي جعفر بلكه هيچكس نديده بود.
يك نفر ميگفت: در تاريخ نظير چنين استقبالي نبوده است.
مشهدي جعفر در جوابش گفت: در آينده هم نخواهد بود.
مردم به سوي بهشت زهرا به راه افتادند، با هر وسيله نقليهاي كه گير ميآمد و ميشد سوارش شد، سوار ميشدند. مشهدي جعفر هم سوار پشت وانتي شد، پشت وانت پر بود از جمعّيت و چند عكس امام در دست چند نفر وجود داشت، يك خبرنگار هم در بين افرادي كه سوار وانت شده بودنـد ديده ميشد، او ميگفت: اين جمعيّت تمام افراد شركت كننده نيست چون مسير حركت از قبل پيش بيني شده بود، افراد از فرودگاه تا بهشت زهرا، جهت استقبال ايستادهاند.
در پشت وانت افراد شعارهاي قبلي را تكرار ميكردند، با اين ترافيكي كه ايجاد شده بيشتر افراد به موقع نميتوانند به بهشت زهرا برسند، مشهدي جعفر گفت: خدا را شكر كه زنده مانديم و ورود رهبر را ديديم.
ماشين به كندي پيش ميرفت نزديكي بهشت زهرا از ماشين پياده شدند، ديگر امكان نداشت با ماشين پيش رفت، پياده به طرف محل سخنراني حركت كردند.
رهبر انقلاب در قطعه شهدا سخنراني مينمودند. جمعيّت آنقدر زياد بود كه چند ده بلندگو گذاشته بودند تا صدايش را مردم بهتر بشنوند، همه مشتاق شنيدن صداي رهبرشان بودند، با اين حال مشهدي جعفر آنقدر از محل سخنراني دور بود كه صدايش را نميشنيد.
هر لحظه برتعداد جمعيّت افزوده ميشد، مدتي از رسيدن مشهدي جعفر نميگذشت كه سخنراني امام تمام شد، مشهدي جعفر به بقل دستي خود گفت: امام زود سخنراني را تمام كرد.
آن مرد در جواب گفت: خيلي وقت است سخنراني ميكند، شما دير رسيدي.
مشهدي جعفر از ميان مردم عبور كرد، فقط توانست از دور چهره نوراني رهبر را ببيند، او در حال سوار شدن به بالگرد بود،بالگرد به طرف تهران پرواز كرد. (ادامه در ق 10)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
نشانی آثار پاکروان: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق10 🍃♥️🍃
مشهدي جعفر براي ديدن برادرش مشهدي نجف كه در شهر ري سكونت داشت، رفت، ميخواست برادر و خانوادهش را هم ببيند. از احوالات آنها با خبر شود.
با يك تاكسي تا دم كوچه آنها رفت، خيابان و كوچه خيلي خلوت بود، به طرف خانه برادرش رفت، زنگ را به صدا درآورد. دوباره زنگ زد، كسي در را باز نكرد، پيش خود فكر كرد كه ممكن است آنها در خانه نباشند. جهت استقبال از امام رفته باشند، تصميم گرفت تا آمدن آنها قدم بزند،
هر چند خسته بود، ميخواست وسيله مناسبي براي حسن بخرد، يواش يواش راه ميرفت و به مغازهها نگاه ميكرد. همه مغازهها تعطيل بود، اگر هم چيز خوبي را ميديد امكان خريد نبود، برگشت، همينطور كه راه ميرفت، شنيد كه يك نفر از پشت سر ميگويد: عمو سلام.
برگشت به پشت سرش نگاه کرد و برادر زادهاش محمدتقی را ديد: سلام عليكم، آقا محمدتقی.
ـ به خانه نرفتي؟
ـ رفتم، هر چه زنگ زدم كسي در را باز نكردند.
وقتی محمد تقی به عمويش رسید دست داد، بعد صورت يكديگر را بوسيدند، محمدتقی گفت: ما همگي صبح زود براي استقبال از خانه بيرون رفتيم، ممكن است هنوز برنگشته باشند.
دم در خانه رسيدند، محمدتقی كليد را از جيب بيرون آورد، در را باز كرد، كناري ايستاد و گفت: فرمائيد.
وارد خانه شدند. مشهدي جعفر نشست، رضا پشتي آورد و به ديوار تكيه داد و گفت: عمو بفرماييد به پشتي تكيه بدهيد تا من نهار را آماده كنم.
ـ خيلي ممنون، زحمت نكشيد.
ـ مادرم ديروز نهار را آماده كرد، گفت: فردا هر كس زود به خانه آمد، گرم كند.
اعضاي خانه يكي يكي آمدند، آنها خيلي خوشحال بودند، مشهدي نجف كفت: من امروز خيلي خوشحال هستم، به حمدالله رهبرمان به سلامتي آمد، ديدار شما هم اين شادماني را چندين برابر كرد. (ادامه در ق11)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
نشانی آثار پاکروان: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق13 🍃♥️🍃
ـ حالا كه من آمدم، پس تند بيا برويم.
حسن در حالي كه كنار پدر راه ميرفت گفت: پدر جون امام خميني را ديدي؟
ـ بله امّا از دور.
ـ برايم چه خريدي؟
ـ يك اسباب بازي خوب.
ـ چي هست؟
ـ به خانه برسيم ميفهمی.
ـ عمويم را ديدي.
ـ بله، شب در خانهشان بودم.
ـ براي ديدار امام بچهها هم آمده بودند؟
ـ بله.
ـ چرا منو نبردي؟
ـ برايم سخت بود.
ـ براي پدر آن بچهها چي؟
ـ براي آنها زياد سخت نبود.
ـ چرا؟
ـ خانه آنها در تهران بود، مثل خانه ما كه دور نيست.
ـ خيلي خوشحال بودند.
ـ بله پسرم، آنها روي دوش پدرشان سوار بودند، بعضيها را هم مادرشان بقل كرده بودند.
به خانه رسيدند، در حياط باز بود، حسين در حال وضو گرفتن بود، سرش را بالا برد، با ديدن پدر ايستاد سلام كرد، به طرف پدر رفت، طاهره خانم آتش درست ميكرد، تا به كرسي بريزد. به خانه رفتند. حسن از پدرش پرسيد: برايم چه آوردي ؟ زودتر نشانم بده.
ـ چشم همين الان.
مشهدی جعفر ساك را باز كرد . يك مسلسل بيرون آورد. به طرف حسن گرفت گفت: بگير. خوشت ميآید.
ـ بله خيلي زياد.
حسن مسلسل را گرفت از اتاق بيرون رفت مشغول بازي شد. حسين گفت: تعريف كن. خوش گذشت.
ـ بله. چرا كه خوش نگذرد.
طاهره خانم منتقل را آورد و زير كرسي گذاشت. گفت: به مراسم استقبال رسيد يا نه؟
ـ به تقريباً به موقع رسيديم.
حسين گفت: امام خمینی كي از هواپيما پياده شدند؟ (ادامه در ق 14)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
نشانی آثار پاکروان: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق14 🍃♥️🍃
ـ ديروز ساعت نه و...
مكث كوتاهي كرد. مشغول جستجوي داخل ساك شد. تكه كاغذي را بيرون آورد. ادامه داد: ديروز از يك همافر پرسيدم. گفت: امام در ساعت نه و بیست و هفت دقيقه و سی ثانیه پاي بر خاك ميهن اسلامي نهادند.
مشهدي جعفر از آن چه ديده و شنيده بود تعريف ميكرد. حسين زير لب گفت: كاشكي من هم ديروز ـ12 بهمن ـ در تهران بودم.
حسن در حالي كه مسلسل در دستش بود به اتاق برگشت، یک دور در اتاق زد. نزديك در ايستاد .گفت: پدر جون اگر اين مسلسل را چند روز پيش ميآوردي، ميرفتم و شاه را ميكشتم، تا نتواند فرار کند.
پدرش خنديد و گفت: حالا كه شاه فراري شده.
ـ پدر جون فردا با اين مسلسل به تظاهرات ميروم.
مسلسل را بالا گرفت، دستش را روي ماشه مسلسل گذاشت، ماشه را كشيد، صداي تاتاتاق، تتتق، تاتاتاق، تتتق، تاق...
همه خنديدند. مشهدي جعفر گفت: آن ظالمها تو را ميكشند.
حسن دور خود چرخي زد گفت: من هم با اين مسلسل دشمنان را خواهم گشت.
ـ چرا؟
ميخواهم به امام خميني كمك كنم، و با دشمنانش بهجنگام.
آفريـن بر تو، ولي حالا كوچـك هسـتي، وقتي بزرگ شـدي، دولت اسلامی آينده يك مسلسل حقيقي به تو ميدهد.
ـ مسلسل حقيقي؟
ـ بله، آن موقع ميتواني، با شجاعت هر چه تمامتر از کشور اسلامی حفاظت كني و به غير از خدا، از هيچكس، از هيچ قدرتي نترسي، مثل جوانان امروز كه از هيچ کسی نميترسند، جان خود را در راه اسلام، به الله هديه ميكنند و شعار ميدهند ـ اشاره به حسن ـ شعارها كه يادت است.
«توپ تانك مسلسل ديگر اثر ندارد/حتي اگر شب و روز بر ما گلوله بارد.»
« تا انقلاب مهدي نهضت ادامه دارد.» (ق پایانی)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#دهه_فجر مبارک #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
نشانی آثار پاکروان: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق1 🍃♥️🍃
« با یاد شهدای رودک مخصوصا شهید محمد تقی شریف»
🍃غروب آفتاب نزديك بود. چند تكه ابر در وسطه آسمان ديده ميشد. پسر كوچكي روي سكوي دم درشان نشسته بود. اسم او حسن بود. او منتظر آمدن پدرش بود. هوا كمكم تاريك ميشد. با كم شدن نور خورشيد، قدرت سرما بيشتر ميشد.
🍃سوز سردي كه بر پشت باد ملايم سوار بود، آهسته آهسته از راه ميرسيد، گرماي روز را ميراند و خودش بجايش مينشست. حسن با ناراحتي غروب آفتاب را تماشا ميكرد. او در فكر پدرش بود. دوست داشت هر چه زودتر بيايد و او را در آغوش بگيرد. پدرش مشهدي جعفر، مرد زحمتکش و مهرباني بود.
🍃مشهدي جعفر از اوايل انقلاب در تظاهرات شركت ميكرد. او مرد با خدايي است. از ستمهاي زمانه ناراحت بود. ميخواست ستمگر از بين برود. او غم و غصههاي زيادي را به ياد داشت. زماني كه جوان بود، آن غمها در سينهاش انباشته شده بود. هيچ وقت نميتوانست آنا را فراموش كند. حالا كه تمام ملت براي سرنگوني رژيم شاه تلاش ميكردند. عقيده داشت كه بايد هر چه توان دارد، كمك كند تا انقلاب به پيروزي برسد.
🍃حسن سردش بود. او به سرما اهميت نميداد، يا اصلا به سرما فكر نميكرد. از حالتي كه روي سكو نشسته بود، به خوبي ميشد آثار سرما را در وجودش مشاهده كرد.
🍃حسن شعارهايي را زير لب زمزمه ميكرد. او اين شعار ها را از پدر و برادر بزرگاش حسين ياد گرفته بود:
🍃« مرگ برشاه، درود بر خميني»
🍃« مرگ بر آمريكا»
🍃« مرگ بر سه مفسدين كارتر، سادات و بگين»
🍃« الله اكبر، خميني رهبر، الله اكبر، خميني رهبر»
🍃« استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» (ادامه در ق2)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق3 🍃♥️🍃
با قدمهاي بلندي كه برمي داشت، زود به خانه رسيد. در حياط، حسن را زمين گذاشت. خودش را آمادهي وضو گرفتن كرد. در حالي كه آب را با آفتابه روي دستش ميريخت، از زنش پرسيد: حسين آمده؟
ـ مگر با شما نبود؟
ـ چرا، اما توي ماشين ما نبود.
حسن پرسيد: داداش حسين چرا نيامد؟
ـ دير نكرده، صبر كن تا چند لحظه ديگر ميآيد.
ـ شعار هايي كه را كه ياد گرفتي، يادم بده.
ـ اول نمازم را بخوانم، بعد يادت ميدهم.
وقتي كه وضو گرفت، به خانه رفت. مشغول نماز شد. نمازش كه تمام شد، به طرف كرسي رفت. نشست و لحاف را رويش كشيد. اعلاميهاي از جيبش بيرون آورد. دختر بزرگش فاطمه را صدا كرد. وقتي كه فاطمه آمد، اعلاميه را به او نشان داد. مادرش و بتول هم پيش فاطمه آمدند، تا فاطمه برايشان بخواند. حسن هم رفت کنار پدرش نشست، پدرش لحاف را روي حسن كشيد. طاهره خانم مشغول ريختن چايي بود. وقتي فاطمه خواندن اعلاميه را تمام كرد، گفت: از بيرون چه خبر؟ از روستاهاي ديگر مردم در تظاهرات شركت ميكنند.
ـ بله. تظاهرات به تمام روستاها كشيده شده است.
ـ خبر تازهاي از ورود امام نداري؟
ـ چرا. قرار بود به ايران بيايد. اما مزدوران رژيم ستم شاهنشاهي، فرودگاه را به روي امام بسته بودند.
ـ ميگفتند كه دوباره باز شده است.
ـ انتظاري غير از اين نبود. مردم ايران به خصوص مردم تهران خيلي ناراحـت شده بودند. شعار ميدادند كه:
« اگر خميني دير بياد مسلسلا بيرون مياد»
« بايـد بگــردد آزاد فرودگاه مهـرآباد»
حسن با دقت گوش ميداد تا ياد بگيرد.
ـ با باز شدن فردگاه و آمدن آیت الله خمینی به ایران، سرنگوني رژيم حتمي است.
ـ بله، مردم متحد شده اند. و اين اتحاد مديون رهبري است. در تظاهرات، روحانيان به سفارش امام خمینی مردم را به مقاومت و اتحاد دعوت ميكنند. (ادامه در ق4)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #باشکوهترین_استقبال تاریخ ق3 🍃♥️🍃
با قدمهاي بلندي كه برمي داشت، زود به خانه رسيد. در حياط، حسن را زمين گذاشت. خودش را آمادهي وضو گرفتن كرد. در حالي كه آب را با آفتابه روي دستش ميريخت، از زنش پرسيد: حسين آمده؟
ـ مگر با شما نبود؟
ـ چرا، اما توي ماشين ما نبود.
حسن پرسيد: داداش حسين چرا نيامد؟
ـ دير نكرده، صبر كن تا چند لحظه ديگر ميآيد.
ـ شعار هايي كه را كه ياد گرفتي، يادم بده.
ـ اول نمازم را بخوانم، بعد يادت ميدهم.
وقتي كه وضو گرفت، به خانه رفت. مشغول نماز شد. نمازش كه تمام شد، به طرف كرسي رفت. نشست و لحاف را رويش كشيد. اعلاميهاي از جيبش بيرون آورد. دختر بزرگش فاطمه را صدا كرد. وقتي كه فاطمه آمد، اعلاميه را به او نشان داد. مادرش و بتول هم پيش فاطمه آمدند، تا فاطمه برايشان بخواند. حسن هم رفت کنار پدرش نشست، پدرش لحاف را روي حسن كشيد. طاهره خانم مشغول ريختن چايي بود. وقتي فاطمه خواندن اعلاميه را تمام كرد، گفت: از بيرون چه خبر؟ از روستاهاي ديگر مردم در تظاهرات شركت ميكنند.
ـ بله. تظاهرات به تمام روستاها كشيده شده است.
ـ خبر تازهاي از ورود امام نداري؟
ـ چرا. قرار بود به ايران بيايد. اما مزدوران رژيم ستم شاهنشاهي، فرودگاه را به روي امام بسته بودند.
ـ ميگفتند كه دوباره باز شده است.
ـ انتظاري غير از اين نبود. مردم ايران به خصوص مردم تهران خيلي ناراحـت شده بودند. شعار ميدادند كه:
« اگر خميني دير بياد مسلسلا بيرون مياد»
« بايـد بگــردد آزاد فرودگاه مهـرآباد»
حسن با دقت گوش ميداد تا ياد بگيرد.
ـ با باز شدن فردگاه و آمدن آیت الله خمینی به ایران، سرنگوني رژيم حتمي است.
ـ بله، مردم متحد شده اند. و اين اتحاد مديون رهبري است. در تظاهرات، روحانيان به سفارش امام خمینی مردم را به مقاومت و اتحاد دعوت ميكنند. (ادامه در ق4)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #زن_زندگی_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.