هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق 3 🍃♥️🍃
سرت را پایین انداخته گفتی: در بمباران هوایی به روستایمان زن و دو فرزندم مجروح شدند. بیشتر به آنها سر میزنم. یک مغازه هم در خیابان آزادگان دارم. وقتی حوصلهام سر میرود. به پارک میآیم.
توی دلم گفتم: آخجون مغازهاش نزدیک خانه ماست. گفتم: کلاس قرآن میروم. چند تا سوره حفظ شدهام. بابام میگه وقتی خواستی بیحوصله شوی، قرآن بخوان. میخوای سورهای که حفظم برات بخوانم. با تکان سر تایید کردی. وقتی خواندم، برایم دست زدی. و صلوات فرستادی.
مغازه تو سر راهم در رفتن به دالقرآن نونهالان مطهر بود. وقتی دوستانم میخواستند خوراگی بخرند میگفتم: خوراکیهای مغازه لطف الله خوشمزه است.
با آنها میآمدم. تو مشغول فروختن بودی. احساس میکردم ناراحتی، ناراحت میشدم. اگر خوشحال بودی، خوشحال میشدم.
به مامان میگفتم: بریم از آقا لطف الله خرید کنیم. به این ترتیب مشتری شدیم، با این تفاوت من مشتری دیدن تو بودم و مامان بیخبر از نیت من، مشتری اجناس تو بود.
وقتی برای خرید با مادر میآمدیم، به او میگفتم: صبر کن مشتریهایش بروند.
اگر تنها میآمدم، منتظر میشدم تا مشتریها بروند. یادته اولین بار تنها برای خرید مدادرنگی آمده بودم. تو یک بسته آوردی و من بستهای با رنگ دیگر خواستم و تو عوض کردی. آنقدر با انگشت نشان دادم تا مجبور شدی مرا بقل کنی تا خودم یکی بردارم.
وقتی خم شدی تا بقلم کنی، پریدم بقل تو و دستهایم دور گردنات حلقه کردم. با خنده گفتی: خانوم چهکار میکنی؟ (ادامه در ق 4)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق 4 🍃♥️🍃
در جواب گفتم: ترسیدم بیافتم. بعد از بلند شدن گفتی: خوب حالا کدام را انتخاب میکنی؟ من که دوست داشتم بیشتر در بقل تو بمانم، منمنکنان گقتم: دارم فکر میکنم که کدام را انتخاب کنم.
یادته یک بار در پارک به تو گفتم: کاشکی هم سن بودیم تا با هم بازی میکردیم. گفتی: بابا بزرگها هم با نوههای خود بازی میکنند. چون نمیخوستم تو بابا بزرگم باشی، در جواب گقتم: من دو تا بابا بزرگ دارم. یگی بابای مامانم و آن یکی بابای پدرم.
یادته یک روز تو را در مغازه کمی خوشحال دیدم. با خوشحالی پرسیدم: چه خبر شده؟ گفتی: دخترم کمی حالش خوب شده آوردم خانه. گفتم: من و مامانم جمعهها به پارک میرویم. دخترت را بیار بازی کنم.
گفتی: او کوچک و هنوز دستاش در کچ است. گفتم: باشه من مواظباش میشوم.
گفتی: وقتی مامانش هم از بیمارستان مرخص شد، میگویم بیاورد تا با هم بازی کنید. سرم را پایین انداختم، گفتم: میخواهم تو هم بیاوری. گفتی: باشد.
آن موقع دخترت سه سال داشت. یعنی دو سال از من کوچکتر هست. زینب خانم لاغر بود و دوست داشتنی. آن روز بعد از کمی بازی کردن به تو گفتم: دخترت خسته شد. او را بقل میکنی؟ او را بقل کردی. دوباره گفتم: اگر منو هم بقل کنی خسته نمیشوی. خم شدی در حالی که مرا بقل میکردی، گفتی: نه ریحانه جان. داشتی یواش یواش راه میرفتی یک بار به من نگاه میکردی و میخندیدی و یک بار به دخترت. و من خیلی خوشحال بودم. به دخترت گفتم: بابایت را ببوس. وقتی او بوسید، من هم از شوق تو را بوسیدم و تو هر دوی ما را بوسه باران کردی. چقدر یاد آوریاش خوشحال کننده است. (ادامه در ق 5)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق 5 🍃♥️🍃
بعد از آن روز بود که از مادرم اجازه گرفتم تا بیایم و با دخترت بازی کنم. بعضی وقتها از تو اجازه میگرفتم تا دخترت را به خانه پدرم ببرم.
یادت هست من در شش سالگی سخت مریض شده بودم. مادرم مرا در بیمارستان بستری کرده بود. وقتی فهمیدی به بیمارستان آمدی و به مادرم اصرار کردی که برو به خانه و شبها من مراقبت میکنم روزها تو. آن سه شبی که تو مراقبم بودی، راحت درد را تحمل میکردم. حالا میفهمام چرا زود خوب شدم. دیدن تو به من آرامش میداد. احساس میکردم تو دردهای مرا فراری دادی.
یادته مدتی بعد گریهگنان وارد مغازهات شدم. یک چیزی میخواستم بگویم اما گریه نمیگذاشت، تو اشگهای مرا پاک کردی مرا دلداری دادی. وقتی توانستم حرف بزنم، گفتم: مردی آمده با مادرم دعوا میکند.
پرسیدی برای چی؟ گفتم: گرایه خانهاش را میخواهد. بابام هم نیست.
تو هرچه پول در دخل بود، جمع کردی، با من به طرف خانه ما حرکت کردیم. من جلو میدویدم. از هر چند قدم یک بار برمیگشتم، وقتی میدیدم داری میآیی احساس شادی و قدرت میکردم.
وقتی به مرد رسیدی گفتی چه شده است. مرد گفت: گرایه دوماه را ندادهاند. (ادامه در ق 6)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق 6 🍃♥️🍃
تو گفتی: چقدر میشود. مرد گفت: سی هزار تومان. تو سی هزار شمردی و به او دادی.
بعد گفتی: سر هر ماه بیا مغازه و گرایهات را بگیر. مادرم با خجالت گفت: بابای ریحانه را میفرستم مغازه. خدا خیرت بدهد.
وقتی مادرم خوشحال شد. نمیدانید من چقدر خوشحال شدم. از خوشحالی بپر، بپر میکردم.
نمیدانم چرا بعد از مدتی پیش دیگران خجالت میکشیدم با تو حرف بزنم، حتی پیش دخترت زینب خانوم. حس غریبی در من تقویت میشد. که تنها در موقع خرید و یا حرف زدن آن حس آرام میشد.
من دوست داشتم بیشتر با تو حرف بزنم، اما احساس میکردم وقتی کسی هست تو دوست نداری با من حرق بزنی. حس میکردم مرا دوست داری اما موانعی وجود دارد که مانع میشوند. از یک طرف نمیخواستی من ناراحت شوم و از طرف دیگر نمیخواستی دیگران بدانند که من با تو خیلی راحت و خودمانی هستم.
یادته میآمدم و از مغازه تو به مادرم که به خانه دایی یا خاله رفته بود تلفن میکردم. فقط پنج بار صحبت کردهام، بقیه بهانه بود برای دیدن تو. الکی شماره میگرفتم و پجوپج میکردم. چون مادرم گفته: خدا نمیبخشد کسی را که به دیگران ضرر برساند. امیدوارم که حلال نمایید.
چه زود آن سالها گذشت. من نه ساله شدم. دیگر با تو کمتر حرف میزدم و کمتر تو را میدیدم. پدر و مادرم گفته بودند که چه کسانی محرم و نامحرم هستند. و تو در دسته نامحرمها قرار گرقته بودی. وقتی میخواستم بیحوصله شوم، قرآن میخواندم. (ادامه در ق 7)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق 7 🍃♥️🍃
وقتی هیفده ساله بودم فهمیدم آن حس غریب چه نوع حسی است. جنس علاقه به تو با جنس علاقه به پدر به مادر و داداشمام فرق میکند. حتی با جنس علاقه به دوستان و معلمان فرق میکند.
وقتی به تو فکر میکنم، انگار چیزی ته دلم روشن شده که خاموشی ندارد. فکر کردن به تو باعث میشود، قلبم حرارتی وصف ناشدنی بگیرد. در آن زمان است که ادامه زندگی برایم آسان میشود. تو مانند ستارهای هستی که قلبم را روشن و گرم نگاه داشتهای.
میدانم با تو بودن لیاقت میخواهد و من ندارم اما آجزانه درخواست مینمایم راهنمایی فرمایید.
حالا شانزه سال از آن خاطرات میگذرد. دعای مادرم در حال اجابت است و من آن خیر هستم که اگر بخواهی الله نسیبات میکند.
درست است که کمتر تو را میبینم ولی بیشتر به تو فکر میکنم. مدتهاست که با آرزویی خواسته به قلبم نفوذ کردهای و صاحب قلبم شدهای. به یاری اوست که دوری تو را تحمل میکنم، زیرا او با صابران است.
من به لطف الله حافظه خوبی دارم. به خاطر استفاده مطلوب، کل قرآن را حفظ کردهام. من به عنوان یک زن تابع کل قرآن هستم.
وقتی الله به مرد اجازه داده تا چهار تا زن میتواند بگیرد و زن فقط یک شوهر در یک زمان داشته باشد. ما دعا میکنیم امام زمان ظهور کند. مگر آن آقا نمیخواهد همین قرآن را اجرا کند؟
من بیشتر جریانهای فکری طرفدار زن را مطالعه کردهام. مخصوصا غربیها را. (ادامه در ق 8)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق 8 🍃♥️🍃
مسلمان واقعی کسی است که تابع کل قرآن و سنت رسوالله است. من فرمان الله را شنیدهام: هر که نافرمانی الله و رسول کند و تجاوز از حدود احکام الهی نماید، او را به آتشی در افکند که همیشه در آن معذب است و همواره در عذاب خواری و ذلت خواهد بود. (سوره نساء4، آیه14)
کسی که از قرآن پیروی میکند پیروی از هوا و هوس نمیکند. من تابع قرآن هستم.
اگر تو سه زن داشتی، مشتاق هستم زن چهارمی تو باشم. در حالی که تو یک زن و آن هم معلول جنک تحمیلی است. تو شانزده سال است که با صبر و حوصله از او مراقبت میکنی و یک بار هم به الله شکایت نکردی. حتا به فکر ازدواج مجدد هم نیافتادی.
دوست دارم ابری باشی و بر این زمین خشگ و تشنه بهباری تا گلهای خوش بو بروید. تو صاحب آرامش دلم هستی، دوست دارم صاحب خانه آرامشام هم باشی.
داستان زندگی من و تو مانند لیلی و مجنون است، با این تفاوت که در آن لیلی ناز میکرد، در این جا تو.
دوستانم مرا سرزش میکنند که چرا فلان جوان را رد کردی؟ نمیدانند عشق یعنی چه. نمیدانند که دلخواهام بهسراغام به عللی نمیآید.
چند تا از دوستان بسیار نزدیکم احساس کردهاند عاشق تو شدهام. سرزنش کرداند که این همه جوان و بهترینها به سراغات میآیند. تو دل به کسی سپردی که بیست سال از تو بزرگتر است. در جواب گفتم: به مجنون گفتند که لیلی سیاه است و زشت. در جواب گفت: اگر از دریچه چشم من به او بنگرید، در او همه حسن خواهید یافت. همچنین دوست دارم با این انتخاب، یک شانس بیشتر به دخترهای جوان بدهم و پسری که میخواهد با من ازدواج نماید، با ناامید شدن به سراغ دختر دیگری میرود. (ادامه در ق 9)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق 9 🍃♥️🍃
الله یکی است، عشق زندگی هم باید یکی و مداوم باشد. عشق الله پسندانه مقدس است. هر روز دل به یکی سپردن که عشق نیست، هرزگی و مد پرستی است.
من مانند کنیزک مثنوی معنوی مولوی هستم که درباریان او برای شاه میبرنند از فراغ یار بیمار میشود. طبیب دربار بعد از فهمیدن علت بیماری، با توطعهای حساب شده دلبرش را میآورند و کاری میکنند تا دلبرش از محبوبیت بیافتد. به شاه دل ببندد. ولی من اجازه نمیدهم چنین اتفاقی بیافتد.
عزیز و غزال را میشناسی. دوازده ساله بودم که معلم از شاگردان خواست تا شاعری را معرفی کنیم. به دخترت گفتم. او کلیات نسیم شمال تو را به من داد. نسیم داستان دلدادگی عزیز و غزال را در آخر کتاب نوشته است. میخواهم غزالی باشم که نسیم شمال توصیف کرده است.
دوست دارم تهمیتهای باشم که فقط یک شب با همسرش بود. او ندیده عاشق رستم شده بود و دیده. سهراب تهمینه، پدرش را نمیشناخت، اما من میخواهم فرزندم از اول پدرش را بشناسد و یاورش باشد.
یکی از بزرگترین موانع با هم زندگی کردن اختلاف سنی ماست. وقتی من یک ساله بودم اختلاف سنی من با تو بیست برابر بود. حالا شده دو برابر. مهم این است سن مانع نباشد.
خیلی از زنها عاشق جوانتر خود بودند. زلیخا نمونه قرآنی این گونه خانومهاست. بچه که بودم توی دلم آرزو میکردم کاش تو دیرتر متولد میشدی یا من زودتر. اما حالا این مساله برایم حل شده است. پدر شهیدم هم در حضور مادرم این اختیار را داده است که با فرد دلخواهم ازدواج کنم.
برای آدم نابینا الماس با شیشه فرقی ندارد. پس اگر کسی قدر تو ندانست، فکر نکن تو شیشهای اون نابیناست. (ادامه در ق 10)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق 10 🍃♥️🍃
تقدیم به تو که محبتات در خاطرم و خاطراتات در یادم و یادات در دلم زنده است.
امام علی: اگر روزی تهدیدات کردند، بدان در برابرت ناتوانند.اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتات بالاست. اگر روزی ترکات کردند، بدان با تو بودن لیاقت میخواهد.
با ارزشترینها در زندگی این نیست که چه چیز داریم بلکه این است چه کسانی را داریم.
با ارزشترینها در زندگی من این نیست که چه چیز دارم بلکه این است تو را می شناسم. تویی که یک مرد مسلمان واقعی هستی.
دوست دارم دختر و پسر تو بچه من هم باشد. تا زندهام عروس غیر تو نمیشوم.
آیا من آزادم که تصمیم بگیرم با چه کسی زندگی کنم یا نه؟ من تا به حال چندین خواستهگار را رد کردهام. به امید اینکه در خدمت تو باشم.
هر جا که بینمت، موقع رفتن پشت سرت قطرات اشک میپاشم تا هر چه زودتر دوباره بینمت. و دوباره موقع رفتن بدرقه راهت گردد.
خاطرات آشنایی با هزار جلوه، جلوهگر است، انصاف است: چند لشکر به یک نفر.
دلى که خاطرات دارد نیاز به ورق با شریک دارد، امیدوارم یاری فرمایید.
شبها تا صبح از دریجه دلم با یاد تو به ماه زل می زنم.
میدانی چرا بین این همه خاطرات تنها خاطرات تو در دلم بایگانی میشود، چو من عا+شق تو هستم.
تفاوتی ندارد خواب باشم یا بیدار؛ زیباترین تصویر پیش چشمانم همیشه در انتظار توست. (ادامه در ق 11)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق11 🍃♥️🍃
تو به من نظر داری، چون در هر بار دیدن خلطره بینظیری را نقاشی میکنی. دلم موزهای است که میخواهم بدون بلیت وارد شده و از این همه هنر آفرینیهایت دیدار نمایید.
هر شب دیدگانم بیتو میبارد.
حواسم وقتی پرت میشود، پیش پای تو میافتد.
من شبیه دخترکی هستم که فقط تو را میخواهد و از بازی با خاطرات تو آرام میگیرد.
دلم بیدام و دانه همسفر توست. روزی که دلم تو را نبیند چه کنم .
قلـب من بوستان پُر گُل و آرزوست تا توانی بچین. در حال بو کردن، نیت کن تا آرزویمان برآورده شود.
دلم میخواد فریاد بزنم بگویم: من خیر هستم، درست مثل دیگر خیرهای الهی.
نگذار دلم براي هميشه يخ بزند.
حرفايي هست که نه ميشود نوشت، نه میشود گفت. حرفايي که فقط بعد از سکوت میشود فهمید.
در تلاطم زندگی حسن است شناگر ماهري بودن در دریای وجودت.
هر جای دنیا میخواهی باش اما هماهنگ با احساسم تا صدای قلبات بشنوم.
روزهایی که میبینمت نفسم باز میشود، روزهایی نمیبینمت چشمه چشمام جاری میشود.
بهترین لحظه، لحظهایست که فکر میکنم: اگر عسل بودی شیرینترین، اگر گل بودی خوشبوترین، اگر شمع بودی روشنترین، بودی.
دلم در حسـرت یـک کلمـه است: بگی با تو هم هستم.
نگران نباش، حال من خوب است، بزرگ شدهام. (ادامه ذر ق 12)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق12 🍃♥️🍃
ديگر آنقدر کوچک نيستم که فقط در خاطراتم حضور داشته باشی و به آن بسنده کنم.
حال و هواي زيبايي در سر ميپرورانم. هوای تو ابری و قطراتت به آرامی مرا خیس میکند. وقتی باران میبارد، آماده شکفتن میشوم. ای ابر من، کاش هميشه باراني بودی. بیتو وجودم عجيب خشک و کويری است.
میدانم دلت ميخواهد یکی تو را درک کند، آن کس منم.
دعوت ميکنم با هم، خاطرات با هم بودن تماشا کنیم. و در آن دورانها قدم بزنيم.
گاه و بیگاه از لبانت صلوات جاری بود.
قسمتی دیگر از دل نوشتههای ریحانه از قسمتی یک نامه: یادت هست یک بار به تو گفتم اگه توانستی این چیزی که در دستم هست باز کنی و ببینی معلوم میشود که زرنگی(هر چه من بزرگتر میشدم توجه تو به من کم و کمتر میشد. حالا آرزو میکنم و آن موقع آرزو میکردم که همان سن بمانم) این یادکاری را میدم به تو. تو در جواب گفتی: من برای این کار خیلی تنبل هستم. اگه ناراحت نمیشی، نگهدار برای خودت. اگه دوست داری به من هدیه کنی بزار روی کتاب. و من همان طور که به تو نکاه میکردم به طرف کتاب حرکت کردم پایم به چیزی گیر کرد من خوردم زمین، و تو بودو بودو آمدی و دستم را گرفتی و بلندم کردی و از خراش دستم که خون میآمد بردی و شستی و با پارچهای بستی، چقدر در دلم خوشحال بودم که تو از دستم هدیه را گرفتی. گلهای آن پارچه هنوز به یادم هست...(یادت هست قبل از جشن حجاب وقتی تو را میدیدم به دور از چشم دیگران با تو دست میدادم.) و تو بخاطر این که دل من نشکند سعی میکردی که ...
از دلتنگی دل من چشمههای چشمان جوشان شده است. (ادامه ذر ق 13)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق13 🍃♥️🍃
تو برایم برای همیشه جدیدی، تکراریهایت در خاطراتم محفوظ است. همیشه در زمان حال، حالم از شکوفایی جدید حکایت دارد.
چه خوش خیال است فاصله زمانی و مکانی، به خیال خامشان تو را از من دور کردهاند، اما نمیداند جای تو امن است، اینجا در میان دل من.
در یک جهان پر از میلیاردها نفر، تو تنها کسی هستی که دل من نیاز دارد.
دوست داشتن تو هم دلیل دارد هم قانون هم عمق هم ارتفاع هم عشق هم ایمان هم اختیار هم احترام هم...
روح من عاشق مرام آدمیت توست.
زمانی که به آسمان با هزاران ستاره نگاه میکنم، مرام آدمیت تو یادم میآید، بهخاطر اینکه خاطراتم از مرام تو امید میگیرند و درخشش پیدا مینمایند.
هر خاطرهات کوشهای از دلام را درخشان کرده است. منتظر وجودت هست تا تمام دلم درخشان شود. زمانی کاملا درخشان میشود که با اجازه تو دلام طائفی باشد تا طواف ستون خانواده گردد.
یک دایره دور دل من بکش، دلم میخواهد، تا ابد در محدود تعیین شده تو قدم زنم. … (ادامه ذر ق 14)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا)
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 #دلنوشته_های_ریحانه ق13 🍃♥️🍃
توضیحات: رئزی دختر لطف الله، زینب خانم با من تماس گرفت و قرار ملاقات گذاشت. تعدادی نامه با خود آورده بود. ضمن دادن نامهها گقن: این تعدادی از یک صد چهارده نامه است که ریحانه به پدرم نوشته است. بفیه را هم بعد مطالعه کامل در اختیارت میگذارم
بعد ماجرای بدست آوردن این گونه تعریف کرد: یک روز که حال مادرم وخیم شده بود به مغازه پدرم رفتم و به او گفتم. پدرم کلید مغازه را به داد تا قفل کنم و با عجله راهی خانه شد. من قرآنی که روی میز بود برداشتم تا سر جایش بگذارم، نامهای زیر قرآن بود که فرستنده آن ریحانه بود. کنجکاو شدم آن را برداشته و خواندم. فهمدم که او عاشق پدرم شده و نوشته که به هیچ یک از نامههایش جواب نداده است. کنجکاویم بیشتر شد.
چند تا نامه دیگر نیز پیدا کردم. زود مغازه قفل کرده به سراغ ریحانه رفتم تا دعوایی با آن دوست قدیمی کنم. اما نامههایش نشان از صداقت داشت. برای این که زود قضاوت نکنم. برکشته و دیگر نامهها را هم پیدا کرده و خواندم.
پدرم با سلیقه بایگانی کرده بود. مدتی مخفییانه ریحانه و پدرم را زیر نظر داشتم. حالا به تشویق مادرم، من و برادرم در تلاشیم که این این دو را به هم برسانیم.
قسمتهای کوچکی از نامهها را با اجازه زینب جانم و ریحانه در این متن آورم. امیدوارم روزی بتوانم کل نامهها و حوادث بعد را در رمانی به اطلاع دوستداران ریحانه برسانم تا خوانندهگان از پایانش آگاه شوند.(ق پایانی)
🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا) 5/5/1392
#منتظر_دل_نوشته_های_ناب_ شما هستم. #لبیک_یا_خامنه_ای #تقویت_انقلاب_اسلامی. #حفظ_اسلام #حفظ_انقلاب #حفظ_حجاب #حفظ_زن_زندگی_یه_زهرایی. #ما_ملت_امام_حسینم
ارتباط با نویسنده: @pakravan40
نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan
توجه: استفاده در کانالها و گروهها با حفظ امانت، صلواتی است.