eitaa logo
✍️•|_مرکز مشاوره وفا_|•👨‍👩‍👧‍👦
3.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
🔴مدرس دوره های تربیت فرزند 🟣دوره های شخصیت شناسی واستعدادیابی 🟡مشاوره پیش ازازدواج(نکات مهم خواستگاری) 🔵مهارت های همسرداری و زوج درمانگری 🟢درمان اختلالات عصبی واضطراب،افسردگی ✅ارتباط با کارشناس : @mohsen_zavareh @mohsen_zavareh110
مشاهده در ایتا
دانلود
چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند ،نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند:"استاد شما همیشه یک لبخند روی لبت است و به نظر ما خیلی ارام و خشنود به نظر میرسی لطفا به ما بگو که راز خشنودی شما چیست؟" استاد گفت:" بسیار ساده من زمانی که دراز میکشم ، دراز میکشم.زمانی که راه میروم ، راه میروم.زمانی که غذا میخورم ، غذا میخورم."آن چند نفر عصبانی شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته به او گفتند که تمام این کارها را ما هم انجام !میدهیم, پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟ استاد به آنها گفت:"زیرا زمانی که شما دراز میکشید به این فکر میکنید که باید بلند شوید ،زمانی که بلند شدید به این فکر میکنید که بایدکجا بروید ،زمانی که دارید میروید به این فکر میکنید که چه غذایی بخورید.فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستیدبه این علت است که از لحظه هاتان ، لذت واقعی نمیبریدزیرا همیشه در جای دیگر سیر میکنید و حس میکنید زندگی نکرده اید و یا نمی کنید 🆔@psychologistvafa
✍گرگی و روباهی با همدیگر دوست بودند . روباه از هوش و زیرکی اش و گرگ از زور بسیار و چنگال تیزش بهره می برد. روباه شکار را پیدا و گرگ آن را شکار می کرد . سپس می نشستند و شکاری را که به چنگ آورده بودند ، می خوردند . از بخت بد چند روز شکاری نیافتند .با خودشان گفتند هر یک به راهی برویم شاید چیزی بیابیم و دیگری را آگاه کنیم. گرگ لانه مرغی پیدا کرد و با شتاب خودش را به روباه رساند و گفت که شکار یافتم . روباه شادمان شد و گفت : " چه پیدا کرده ای که این گونه شاد شده ای ؟ جای آن کجاست ؟ " گرگ گفت : " دنبالم بیا تا نشانت بدهم . " گرگ جلو افتاد و روباه هم در پی او. به خانه ای رسیدند . خانه ، حیاط بزرگی داشت و یک مرغدانی هم در گوشه حیاط بود . گرگ ایستاد ، رو به روباه کرد و گفت : " این هم آن شکار . ببینم چه می کنی. " روباه که بسیار گرسنه بود ، شابان به درون حیاط رفت و خودش را به مرغدانی رساند . در گوشه ای نهان شد تا در فرصتی مناسب به مرغدانی حمله کند . درون مرغدانی چند مرغ و خروس چاق بودند. در مرغدانی باز بود و او می توانست به آسانی یکی از مرغها را شکار کرده بگریزد . ولی ناگهان در اندیشه شد و با خود گفت : " در باز است و مرغ چاق در مرغدانی .پس چرا گرگ خودش به مرغدانی حمله نکرده ؟ تاکنون من شکار پیدا می کردم و او شکار می کرد . اکنون چه شده که او شکار به این خوشمزگی را دیده ، ولی کاری نکرده و آمده دنبال من ، بی گمان خطری در کمین است. بهتر است بی گدار به آب نزنم . با این فکرها روباه نزد گرگ برگشت . گرگ تا روباه را دست خالی دید ، خشمگین شد و گفت : " مطمئن بودم که تو توانایی شکار یک مرغ را هم نداری . چرا دست خالی بازگشتی ؟ " روباه گفت : " چیزی نشده . تنها می خواهم بدانم این خانه و این مرغدانی از آنِ کیست و چرا صاحب خانه در مرغدانی اش را باز گذاشته ؟ " گرگ گفت : " این خانه ، خانه شیخ قاضی شهر است که بی گمان کارگرش فراموش نموده در ِ مرغدانی را ببندد . " روباه تا نام قاضی شهر را شنید ؛ گریخت . گرگ شگفت زده شد و دنبال روباه دوید تا به او رسید و از وی پرسید: " چرا می گریزی چه شده ؟ " روباه گفت : " گرسنه بمانم بهتر از این است که مرغ خانه قاضی را بخورم . وقتی كه آن شیخ قاضی پی ببرد من مرغ خانه اش را دزدیده ام ، به مردم می گوید که گوشت روباه حلال است . مردم هم با شنیدن این حکم ، به دنبال روباه ها می افتند و نسل روباه را از روی زمین بر می دارند . گرسنه باشم بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم . " از آن به بعد هر گاه کسی بخواهد از در افتادن با افراد با نفوذ دوری نماید ، این زبان زد را می گوید : حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی 🟡 🟠 🔴 ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ 💫مرکز مشاوره وفا💫 کانال های مارو به دوستانتون معرفی کنید. 👇👇👇 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 @psychologistvafa 🌼کانال تخصصی دوره نوجوانی🌼 @nogavananeh 🌺ارسال سوال ورزرو مشاوره🌺 🆔@Adminvafa ╰─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╯
🔺 ناب دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند. اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد. ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند. ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصولش همان شد. زمان گندم پاشی زمین ، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید. در راز این کار حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما، برای پرندگان گرسنه ای که چیزی نیست بخورند، هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند ولی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. پس بدان؛ انسان ها "نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را." برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند. 🟢(ص)🌺 🟣(ع)💫 🔵🌺 🟡 🟠 🔴 ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ کانال های مارو به دوستانتون معرفی کنید. 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 @psychologistvafa 🌼کانال تخصصی دوره نوجوانی🌼 @nogavananeh 🌺ارسال سوال ورزرو مشاوره🌺 🆔@Adminvafa ╰─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╯
💞✨💞✨💞 مرد جوانی، از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. ماه‌ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‌های یک نمایشگاه به شدت توجه‌اش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می‌کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ‌التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می‌دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بالاخره روز فارغ‌التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی‌اش فراخواند و به او گفت: «من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی‌نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم.» سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: «با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می‌دهی؟» کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد. سال‌ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده‌ای فوق‌العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ‌التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرافی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می‌ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب، تاریخ روز فارغ‌التحصیلی‌اش بود و روی آن نوشته شده بود: «تمام مبلغ پرداخت شده است.» 〰〰🌸🌞🌸〰〰 @psychologistvafa 〰〰🌸🌝🌸〰〰
🌱 امام صادق(علیه السلام) روایت کردند که حضرت رسول اکرم فرمود: از کشتن زنبور عسل، مورچه، قورباغه، گنجشک، هدهد و پرستو بپرهیزید. زنبور عسل را به این سبب که پاکیزه می‌خورد و پاکیزه پس می‌دهد، حیوانی است که خدای ارجمند به او وحی کرد... مورچه به این دلیل که مردم در روزگار حضرت سلیمان‌ بن‌ داوود(علیه السلام) به قحطی گرفتار شدند، پس هنگامی که به سوی نماز باران خواهی می‌رفتند، مورچه‌ای را دیدند که روی دو پای خود ایستاده دست‌هایش را به سوی آسمان بلند کرده و می‌گوید: “خدایا، ما آفریده‌ای از آفریدگان تو هستیم و از فضل تو بی‌نیاز نیستیم، ما را از نزد خود روزی ده و ما را به گناهان کم‌خردان آدمی زادگان بازخواست منما.” پس سلیمان به مردم گفت: به خانه‌هایتان برگردید که همانا خدا بر اثر دعای دیگران به شما آب داد. قورباغه بدین رو بود که چون بر ابراهیم(علیه السلام) آتش برافروختند، همه جانداران زمین به خدای بزرگ و ارجمند شکایت کردند و از او خواهش کردند که بر آتش آب بریزند، خدا به هیچ یک از آنان اجازه نداد مگر قورباغه که دو سوم پیکر قورباغه در انجام این کار سوخت و تنها یک سوم از پیکرش سالم ماند. شانه به سر (هدهد) به این دلیل بود که او راهنمای سلیمان(علیه السلام) به کشور بلقیس بود. گنجشک به این دلیل که یک ماه راهنمای حضرت آدم(علیه السلام) از سرزمین سراندیب به سرزمین جده بود. و اما پرستو به این سبب که گردش او در آسمان به دلیل اندوه خوردن بر ستم‌هایی است که روا داشتند و عبادت او خواندن «سوره حمد» است و آیا نمی‌بینید که او می‌گوید: «ولاالضالین». 🟡 🟠 🔴 ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ کانال های مارو به دوستانتون معرفی کنید. 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 @psychologistvafa 🌼کانال تخصصی دوره نوجوانی🌼 @nogavananeh 🌺ارسال سوال ورزرو مشاوره🌺 🆔@Adminvafa ╰─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╯
🌸🍃🌸🍃 آورده اند که شیخ جنید بغداد به عزم سفر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او. شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داد و پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می کنی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود طعام چگونه می خوری؟ عرض کرد اول «بسم الله» می گویم و از پیش خود می خورم و لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» می گویم و در اول و آخر دست می شویم. بهلول برخاست و فرمود تو می خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی داند. بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می دانی؟ عرض کرد آری. سخن به قدر می گویم و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می کنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی دانی. پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می دانی؟ عرض کرد آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (ص) رسیده بود بیان کرد. بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز. بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود، هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد و در خواب ، اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد. ✅جنید گفت: جزاک الله خیراً! 🟡 🟠 🔴 ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 @psychologistvafa 🌼کانال تخصصی دوره نوجوانی🌼 @nogavananeh ╰─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╯
در ايام «مالك بن دينار» مردى بود كه تمام عمر خود را در خرابات به سر برده و روى به خير نياورد و انديشه نيكى بر او نگذشت. نيكان روزگار از او حذر كردند، تا وقتى كه فرشته مرگ دست مطالبه به دامن عمرش دراز كرد. او چون دريافت وقت مرگ فرا رسيده‏ نظر در جرايد اعمال خود كرد، نقطه اميدى در آن نديد. به جويبار عمر نگريست شاخى كه دست اميد بر آن توان زد نيافت، آهى از عمق جان كشيد و به سوى ربّ الارباب روى كرد و گفت: «يا مَنْ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ ارْحَمْ مَنْ لَيْسَ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ»  اين را گفت و جان داد اهل شهر به مرگ او شادى كردند و بر جنازه او به شادى گذشتند، او را به بيرون شهر برده به مزبله انداختند و خاك و خاشاك بر جنازه‏اش ريختند. مالك بن دينار را در خواب گفتند: فلانى درگذشته و به مزبله‏اش افكنده‏اند، برخيز او را از آنجا بردار غسل بده و در مقبره نيكان دفن كن. گفت: پروردگارا! او در ميان خلق به بدكارى معروف بود؛ مگر چه چيز به درگاه كبرياى تو آورده كه سزاى چنين كرامتى شده است؟ جواب آمد: چون به حالت جان دادن رسيد كه نامه عمل خود را نظر كرد و چون همه را خطا ديد، مُفلسانه به درگاه ما ناليد و عاجزانه به بارگاه ما نظر كرد، چون دست بر دامن فضل ما زد، بر دردمندى او رحم كرديم و چنان او را بخشيدم كه انگار گناهى نداشته بود، از عذاب نجاتش داديم و به نعمت‏هاى پايدارش رسانديم، كدام درد زده به درگاه ما ناليد كه او را شفا نداديم؟ و كدام غمگين از ما خلاصى طلبيد كه خلعت شادكامى بر او نپوشانديم؟ 📚كتاب داستاهاي عبرت آموز شيخ حسين انصاريان 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 @psychologistvafa
🔹مرد کشاورزی اسب پیری داشت که تنها وسیله‌اش برای شخم زدن زمین بود. 🔸روزی اسب از اصطبل فرار کرد و به کوهستان رفت. 🔹همسایه‌ها برای دلداری نزد او آمدند و گفتند: «چه بدشانسی بزرگی!» کشاورز لبخندی زد و گفت: «شاید این‌طور باشد، شاید هم نه.» 🔸چند روز بعد، اسب به همراه چند اسب وحشی دیگر به مزرعه بازگشت. 🔹همسایه‌ها گفتند: «چه خوش‌شانسی بزرگی!» کشاورز لبخند زد و گفت: «شاید این‌طور باشد، شاید هم نه.» 🔸مدتی بعد، پسر کشاورز سعی کرد یکی از اسب‌های وحشی را رام کند، اما از اسب افتاد و پایش شکست. 🔹همسایه‌ها دوباره گفتند: «چه بدشانسی‌ای!» کشاورز باز همان جمله را تکرار کرد: «شاید این‌طور باشد، شاید هم نه.» 🔸چند هفته بعد، پادشاه دستور داد همه جوانان روستا برای جنگ فراخوانده شوند. اما پسر کشاورز به دلیل شکستگی پا، از رفتن به جنگ معاف شد. 🔹همسایه‌ها با شگفتی گفتند: «چه خوش‌شانسی‌ای!» و کشاورز همچنان گفت: «شاید این‌طور باشد، شاید هم نه.» ✅ نکته اخلاقی: قضاوت سریع درباره اتفاقات زندگی می‌تواند باعث شود از حکمت‌های پنهان در آن غافل شویم. گاهی رویدادهای به ظاهر بد، به اتفاقات خوبی منجر می‌شوند و بالعکس. بهتر است با پذیرش وآرامش به زندگی نگاه کنیم و منتظر نتایج نهایی بمانیم. 🟡 🟠 🔴 ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ 💫مرکز مشاوره وفا💫 کانال های ماروبه دوستانتون معرفی کنید. 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 @psychologistvafa 🌼کانال تخصصی دوره نوجوانی🌼 @nogavananeh 🌺ارسال سوال ورزرو مشاوره🌺 🆔@Adminvafa ╰─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╯
🔹روزی شاهزاده‌ای جوان به پدرش گفت: "ای پدر! چرا مردم گاهی نسبت به من بی‌احترامی می‌کنند؟ من که به کسی بدی نکرده‌ام!" 🔸پادشاه، شاهزاده را به اتاقی برد که دیوارهایش با آینه پوشیده شده بود و گفت: "برو وسط اتاق بایست و هر طور که دوست داری رفتار کن." 🔹شاهزاده وسط اتاق رفت و شروع کرد به اخم کردن و نگاه تند به آینه‌ها. ناگهان دید که هزاران چهره عصبانی از آینه‌ها به او خیره شده‌اند. ترسید و گفت: "پدر! اینجا چه خبر است؟ چرا همه عصبانی‌اند؟" 🔸پادشاه خندید و گفت: "حالا لبخند بزن." 🔹شاهزاده لبخند زد و دید که هزاران چهره مهربان به او لبخند می‌زنند. 🔸پادشاه گفت: "زندگی هم مثل این اتاق است. اگر با دیگران با مهربانی و احترام رفتار کنی، همان را دریافت می‌کنی. اما اگر اخم کنی و عصبانی باشی، مردم هم با تو همان‌گونه رفتار خواهند کرد." ✅ نکته اخلاقی: زندگی بازتاب رفتار ما با دیگران است. اگر خوبی و مهربانی کنیم، همان را دریافت خواهیم کرد. 🟡 🟠 🔴 ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ 💫مرکز مشاوره وفا💫 کانال های ماروبه دوستانتون معرفی کنید. 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 @psychologistvafa 🌼کانال تخصصی دوره نوجوانی🌼 @nogavananeh 🌺ارسال سوال ورزرو مشاوره🌺 🆔@Adminvafa ╰─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╯
استخاره! فردی نزد آیةالله‌العظمی سید ابوالحسن اصفهانی رضوان الله تعالی علیه، مرجع بزرگ شیعه آمد و گفت: می‌خواهم خری بخرم که مرا کمک کند. استخاره بگیرید! سید با قرآن استخاره کرد و فرمود: استخاره خوب است. شخص پرسید: سیدنا! چه آیه‌ای آمد؟ سید فرمود: مهم این است که استخاره خوب آمد. از آن شخص اصرار که چه آیه‌ای آمده و از آقا سید ابوالحسن اصفهانی کتمان! بالاخره با اصرار شخص، سید آیه را خواند: قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخيكَ وَ ... . "آیه می فرماید: به زودی قدرتت را به وسیله «برادرت» افزون کنیم😄" 📚کتاب قصص العلما، مرحوم تنکابنی ص۳۵ 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 @psychologistvafa
🌸🍃🌸🍃 : 1⃣: ✍یکی از مسائل و نکات بسیار مهم در تاریخ فرقه های باستانی این است که انسان ها در ابتدا چگونه با جنیان ارتباط گرفتند؟ 🔮هرچند در عهد باستان بین جهان آدمیان و جنیان فاصله بود و برای ارتباط با یکدیگر توسط خداوند محدود شده بودند،اما این محدودیت ها اندک بود و شیاطین برای تاثیرگزاری در عالم خلقت و مقابله با آدمیان دست بازتری داشتند، لذا کافی بود فردی از انسان ها به حدی از پلیدی و لجاجت رسیده باشد که شرایط ارتباط با اجنه را پیداکند،آنگاه شیاطین بر او نازل شده و او را مبهوت و مقهور قدرت خویش می ساختند.این شروع پیدایش کهانت و جادوگری در عهد باستان است. 🗿جنیان اولین کاهنان و جادوگران را دقیقا در میان افرادی چون قابیل و کنعان جستجو می کردند،انسان هایی که سودای پادشاهی و سروری در میان قبیله خود را داشته باشند،سپس به او وعده قدرت و شوکت داده و او را به پیروی از خود وا می داشتند. ⚱فرد کاهن پس از پذیرش بندگی شیاطین و اثبات ارادت خود به ایشان به میان قوم خود میرفت و مردم را وادار به پیروی از خود می ساخت. ✴️او با کمک شیاطین دست به اعمال خارق العاده میزد،مثلا اشیا را جا به جا می کرد، انسان ها را دچار توهم ساخته، به آن ها آسیب میزد و گاهی نیز با استفاده از علم شیاطین،برخی بیماری ها را درمان می کرد.این همان عملی است که به آن جادوگری می گوییم. 💢جنیان از فرد کاهن میخواستند که ایشان را به عنوان خدایان و الهه های پدیده های گوناگون به قبیله خویش معرفی کند.از همین جهت است که در تمدن های باستانی شاهد حضور خدایان متعدد هستیم.خدای خورشید،خدای ستارگان، خدای باران،خدای باروری،خدای مرگ و... کار به جایی میرسد که هرودت مورخ یونانی می گوید در کشوری مانند مصر تعداد خدایان از انسان ها بیشتر است. ادامه دارد.... 🟡 🟠 🔴 ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ کانال های ماروبه دوستانتون معرفی کنید. 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 @psychologistvafa 🌼کانال تخصصی دوره نوجوانی🌼 @nogavananeh 🌺ارسال سوال ورزرو مشاوره🌺 🆔@Adminvafa ╰─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╯
🌸🍃🌸🍃 : 2⃣: ❇️: ✍در قسمت قبل گفتیم که توانمندی های محدودی که کاهنان با توسل به شیاطین بدست می آوردند،موجب شد که مردم ساده لوح بی توجه به اندرز های پیامبران،در برابر کاهنان سر تعظیم فرود آورند و کشور هایی پدید آید که جادوگران بر آنها حکومت میکردند.در کتب تاریخ و تمدن این حاکمان را کاهن_شاه می نامند. 🔮این حاکمانِ جادوگر دست به تاسیس تمدن هایی زدند که بر اساس شیطان پرستی بنا شده بود.در این تمدن های شیطانی خاندان نبوت در وحشتناک ترین شرایط ممکن به سر می بردند و بنی آدم خود را به اعمال و رفتاری آلوده ساخته بود که شان و منزلت بشر تا پست ترین درجات ممکن نزول پیدا کرده و از آدم و آدمیت جز نامی باقی نمانده بود.اینک به بررسی مهمترین تمدن های عصر باستان که بر اساس جنگیری و جادوگری بنا شدند می پردازیم تا ببینیم پس از نوح(ع) چه بر سر انسان آمد: 🔅بابل: 🌀تمدن بابل یکی از مهمترین تمدن های عصر باستان است.که در 1800سال پیش از میلاد در بین النهرین به وجود آمد.بزرگترین پادشاه بابل کاهنی بود به نام حمورابی.حمورابی قانون مشهوری دارد که آن را بر روی ستونی سیاه حکاکی کرده.بندهای زیادی از این قانون از شریعت نوح(ع) کپی برداری شده است چرا که همچنان خاطره آن پانصد سال حکومت پس از طوفانِ حضرت نوح، در فرهنگ اقوام آن دوران باقی مانده بود،هرچند ریشه های آن فراموش گشته بود.بند های بسیاری نیز حاوی فرامین شیطانی و باطل است.بر بالای ستون نقش  مردوخ خدای بابلیان حکاکی شده که بر تخت نشسته و حمورابی در حال تعظیم،قانون را از او دریافت می کند.حمورابی خود در ابتدای قانونش ادعا می کند در دیداری که با مردوخ خدای خود داشته،شخصا قانون را از او دریافت کرده است.حال مسئله این است که اگر حمورابی راست میگوید،این چگونه خدایی است که می توان با او دیدار کرد و شخصا قانون را از او دریافت کرد؟! 🌸کانال مرکز مشاوره وفا🌸 @psychologistvafa