نماهنگ تمنا.mp3
3.48M
هر که از عشق تو دیوانه نشد، عاقل نیست!
حسینجان ..🏴پیشاپیش ایام سوگواری را خدمت همه عاشقان حسینی تسلیت عرض میکنم،و بویژه بویژه خدمت امام زمان تسلیت میگویم صاحب عزای این مجلس🥹🖤
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠 #قسمت۶ صدای کلید انداختن به در آمد. آقا جون بود. به مامان سلام کرد و گ
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠
#قسمت۷
همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم.
مامان پرسید: چی شده هی میروی و هی می آیی؟؟
تکیه دادم به دیوار.
آقای بلندی زنگ زده می خواهد دوباره بیاید.
مامان با لبخند گفت: خب بگذار بیاید.
+ برای چی؟؟ اگر می خواست بیاید، پس چرا رفت؟؟
_ لابد مشکلی داشته و حالا که برگشته یعنی مشکل حل شده. من دلم روشن است. خواب دیدم شهلا. دیدم خانه تاریک بود، تو این طرف دراز کشیدی و ایوب آن طرف، #نور سفیدی مثل نور #ماه از قلب ایوب بلند شد و آمد تا قلب تو.
من می دانم تو و ایوب قسمت هم هستید بگذار بیاید. آن وقت محبتش هم به دلت می نشیند?
اکرم خانم صدا زد:
شهلا خانم باز هم تلفن.
بعد خندید و گفت:
می خواهید تا خانه تان یک سیم بکشیم تا راحت باشید؟؟
مامان لبخند زد و رفت دم در.
من هم مثل مامان به خواب اعتقاد داشتم.
محبت ایوب به دلم نشسته بود اما خیلی دلخور بودم.
مامان که برگشت هنوز می خندید.
_ گفتم بیاید شاید به نتیجه رسیدید.
گفتم: ولی آقا جون نمی گذارد، گفت من به این دختر بِده نیستم.
ایوب قرارش را با مامان گذاشته بود.
وقتی آمد من و مامان خانه بودیم، آقاجون سر کارش بود.
رضا مثل همیشه #منطقه بود و زهرا و شهیده مدرسه بودند.
دست ایوب به گردنش آویزان بود و از چهره اش مشخص بود که درد دارد?
مامان برایش پشتی گذاشت و لحاف آورد.
ایوب پایش را دراز کرد و کاغذی از جیبش بیرون آورد.
_ مامان می شود این نسخه را برایم بگیرید؟؟
من چند جا رفتم نبود.
مامان کاغذ را گرفت.
_ پس تا شما حرف هایتان را بزنید برگشته ام.
مامان که رفت به ایوب گفتم:
+ کار درستی نکردید.
_ می دانم ولی نمی خواستم بی گدار به آب بزنم.
با عصبانیت گفتم:
+ این بی گدار به آب زدن است؟؟ ما که حرف هایمان را صادقانه زده بودیم، شما از چی می ترسیدید؟؟
چیزی نگفت
گفتم:
+ به هر حال من فکر نمی کنم این قضیه درست بشود.
آرام گفت:
_ ” می شود”
+ نه امکان ندارد، آقاجونم به خاطر کاری که کردید حتما مخالفت می کنند.
_ من می گویم می شود، می شود. مگر اینکه…
+ مگر چی؟؟
_ مگه اینکه….خانم جان، یا من بمیرم یا شما…
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠 #قسمت۷ همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم. مامان پرسید: چی شد
💠زندگی نامه ایوب بلندی💠
#قسمت۸
از این همه اطمینان حرصم گرفته بود.
+ به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟
_ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقا جون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور?
+ عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم.
_ می خواهم به پدر و مادرم نشان بدهم.
+ من می گویم پدرم نمی گذارد، شما می گویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم.
میخواستم تلافی کنم.
گفت:
_ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور….
عکس نداشتم.
عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش
توی #بله_برون مخالف زیاد بود.
مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت را بگیرند.
دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون…
از چهره ی مادر ایوب هم می شد فهمید چندان راضی نیست.
توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند.
کار ایوب یک جور سنت شکنی بود.
داشت دختر غریبه می گرفت، آن هم از تهران.
ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت:
_ ناسلامتی بله برون من است آ…اخم هایت را باز کن.
دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت #قرآن را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت:
-الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم راضی به این وصلت نیستم چون شرایط پسر شما را می دانم. اصلا زندگی با #جانباز سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی عذاب بکشد، #مهریه ای هم ندارد که بگوییم پشتوانه درست و حسابی مالی دارد.
دایی قرآن را گرفت جلوی خودش و گفت:
– برای آرامش خودمان یک راه می ماند، این که قرآن را شاهد بگیریم.
بعد رو کرد به من و ایوب
– بلند شوید بچه ها، بیایید دستتان را روی قرآن بگذارید.
من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم.
دایی گفت:
– قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به مال و ناموس هم خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید…
قسم خوردیم.
قرآن دوباره بین ما حکم شد.
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
💠زندگی نامه ایوب بلندی💠 #قسمت۸ از این همه اطمینان حرصم گرفته بود. + به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا ش
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠
#قسمت۹
فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود.
هفته تا عقد وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم.
یک دست لباس خریدیم و ساعت و #حلقه.
ایوب شش تا #النگو برایم انتخاب کرده بود. آنقدر اصرار کردم که به دو تا راضی شد.
تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم.
پرسید:
_ گرسنه نیستی؟؟
سرم را تکان دادم.
گفت:
_ من هم خیلی گرسنه ام.
به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد.
دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات.
گفت: بفرما
بسم الله گفت و خودش شروع کرد.
سرش را پایین انداخته بود، انگار توی خانه اش باشد.
چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند.
از این سخت تر، روبرویم اولین مرد نامحرمی، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید.
آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم.
ایوب پرسید
_ نمیخوری؟؟
توی ظرفش چیزی نمانده بود.
سرم را انداختم بالا
_ مگر گرسنه نبودی؟؟
+ آره ولی نمیتونم.
ظرفم را برداشت “حیف است حاج خانم،پولش را دادیم.
از حرفش خوشم نیامد.
او که چند ساعت پیش سر خریدن النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد.
از چلو کبابی که بیرون آمدیم #اذان گفته بودند.
ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را می گرفت.
گفت:
_ اگر #مسجد را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به #نماز
اطراف را نگاه کردم
+ اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟
سرش را تکان داد گفتم:
+ زشت است مردم تماشایمان می کنند.
نگاهم کرد
_ این خانم ها بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه دستور خدا را انجام بدهی خجالت میکشی؟؟
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
#خبرفوری
♦️بعید است قیمت دلار به کمتر از ۴۰ هزار تومان برسد/کاهش یا افزایش قیمت در اختیار دولت است!
حسین راغفر، کارشناس اقتصادی:
🔹بعید میدانم قیمت دلار به کمتر از ۴۰ هزار تومان برسد، البته اگر پایینآمدنی باشد.
🔹کاهش یا افزایش قیمت دلار در اختیار دولت است. اگر گشایشی در دسترسی به منابع خارج از کشور ایجاد شود و ایران بتواند به منابع بیشتر ارزی دسترسی پیدا کند، میتوان به کاهش قیمت دلار امیدوار بود. از جمله ایجاد یا کاهش تنش بین ایران و غرب به ویژه آمریکا، در این روند موثر است.
🔹مردم در سالهای اخیر فقط شاهد افزایش قیمت بودند که متاثر از کسری بودجه و بیانضباطی مالی دولت بوده که راه حل دولتها برای این فقدان، افزایش قیمت ارز بود که روش غلطی است.
🔹افزایش قیمت ارز موجب کسری بودجه دولت در سال بعد و افزایش تورم در آینده میشود و مادامی که این مسیر معیوب توسط دولت دنبال شود، هیچ امیدی به حل مسئله و بهبود وضعیت و قدرت پول ملی وجود نخواهدداشت./ تیترتجارت
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
#خبرفوری
♦️وزیر ارتباطات: کارگروه فیلترینگ درخواست رفع فیلتر گوگل پلی را رد کرد
🔹«عیسی زارعپور» در جمع خبرنگاران اعلام کرد روز گذشته در جلسه کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه، درخواست بازگشایی گوگل پلی توسط وزارت ارتباطات و سازمان نظام صنفی رایانهای مطرح شده است که با آن موافقت نشد.
🔹او با تأکید بر اینکه بایستی در برخی محدودیتها، تجدید نظر شود اظهار داشت که آنها در این زمینه تصمیمگیر نیستند. او پیشتر نیز اعلام کرده بود نظر تخصصی وزارت ارتباطات رفع فیلتر گوگلپلی است.
🔹زارعپور باور دارد بخشی از تجربه بهتر کاربری به محدودیتهایی باز میگردد که برخی از آنها نتیجه تحریمهاست و با سرویسهایی همچون ۴۰۳ سعی در حل این مشکلات دارند.
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
#خبرفوری
♦️استاندارد اجباری قطعات خودرو به ۱۰۰۰ میرسد
رئیس سازمان ملی استاندارد:
🔹تا پایان سال ۱۴۰۲ تعداد استانداردهای اجباری برای قطعات خودرو به یکهزار قطعه میرسد.
🔹زمانی که کار تعیین استاندارد اجباری برای قطعات خودرو را شروع کردیم کمتر از ۵۴ قطعه استانداردسازی شده بود، در حالی که خودرو متشکل از چند هزار قطعه است.
🔹استانداردهای ۸۵ گانه جزو استانداردهای ایمنی و عملکردی است که طبق دستور رئیسجمهور و قانون باید اجرایی شود.
🔹امروز سازمان ملی استاندارد ایران به منظور شکست انحصار موجود، شرایط را برای واردات خودرو بهگونهای رقم زده که میلیونها خودرو میتواند وارد کشور شود./تسنیم
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛
#معرفی_کتاب
کتاب مدال و مرخصی
نویسنده: هدایت الله بهبودی
متن تقریظ مقام معظم رهبری:
«بسم الله الرحمن الرحیم، این یکی از زیباترین و قویترین یادداشتهای جنگ است. متن و ترجمه هر دو قوی است. این سند، مکمّل سندهایی است که از نوک قلم بسیجیان روشندل و باصفا و مظلوم و شجاع ما به یادگار مانده است. 70/9/19»
معرفی کتاب:
كتاب حاضر، مجموعه خاطرات روايي داستاني یک اسير عراقي است كه در يازده خاطره، چشمديدههاي خويش را از سالهاي جنگ بين ايران و عراق به تصوير كشيده است. سالهاي پر از خاطرههاي تلخ و شيرين مقاومتها، رشادتها، سرانجام یک تنه لشكري را به هزيمت واداشتن و شربت شيرين شهادت را لاجرعه سر كشيدن. به راستي چقدر زيباست، شنيدن خاطرات رزمندگان خودي را از زبان كساني كه به ناچار در صف غير خودي قرار داشته و به چشم سر ميديده است. وعده الهي را كه محقق ميشده و سربازانش پلههاي رشادت و شهادت را یکی پس از ديگري ميپيمودهاند. در سالهاي جنگ و دفاع مقدس بسيار بودند اسيران عراقي كه يا خود به اردوگاه دوست آمده يا اسير شده بودند، پس آنگاه كه چشم بر حقيقت گشوده، لب به اعتراف گشوده و خاطراتي را بازگو کردهاند كه مدال و مرخصي یکی از آن خاطرهها است.
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند
┏━━🌹💠🌹━━┓
@q_sr_nahavand
┗━━🌹💠🌹━━┛