eitaa logo
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
1.7هزار دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
11.8هزار ویدیو
545 فایل
به‌نامِ‌خُدا به‌یادِ‌خُدا برایِ‌خُدا 🌟ایتا : @q_sr_nahavand ارتباط با ادمین: @sejjil2023 ارسال نظرات و پیشنهاداتتون https://harfeto.timefriend.net/16940356452107
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ چرا باید عبد خدا باشیم و فقط مطیع او؟ 🌷 سخن خدا در قرآن: ای مردم! اربابی باشید که اولاً خالق شما و خالق همه انسانهای گذشته است؛ نه عبد دیگران. شما با او و مطیع او شدن، در معرض باتقوا شدن قرار می گیرید. ثانیاً اوست که زمین را بستر آرام زندگی شما قرار داد و آسمان را سقف بالای سرتان؛ نه غیر او. ثالثاً اوست که از آسمان برای شما باران می باراند؛ نه غیر او. رابعاً اوست که با آب باران، انواع درختان میوه را برای تأمین روزی شما در زمین می رویاند؛ نه غیر او. پس شما که این چیزها را می دانید، دیگران را شریک خدا ندانید و غیر او و مطیع غیر او نباشید! ✍️ شرح: عبد خدا بودن یعنی انجام و ترک 📖 يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ * الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره، 21 و 22) ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
✍️امیرالمؤمنین علی علیه السلام: دیر اجابت نمودن خداوند، ‌تو را ناامید نکند که همانا بخشش،‌ بسته به مقدار درخواست است. و چه بسا در اجابت دعای تو تأخیر رخ دهد تا درخواست تو طولانی‌تر گردد و بخشش او کامل‌تر شود. چه بسا چیزی را خواسته‌ای و تو را نداده و بهتر از آن را در این دنیا یا آن دنیا داده و یا بهتر آن بوده که آن را از تو باز دارد. چه بسا چیزی را طلب نمودی که اگر به تو می‌داد،‌ تباهی دین و دنیای خود را در آن می‌دیدی. 🔹و فرمودند: گناه مانع اجابت دعا است. 📚قسمتی از نامه ۳۱ نهج البلاغه ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠 #قسمت۴۸ صبح هدی با صدای بلند خداحافظی کرد. ایوب با چشم هدی را دنبال کر
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠 + “خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما می گیرم.” برایت پایش را توی کفشش کرد _ “محمد حسین را هم می برم.” + “او را برای چی؟ از درس و مشقش می افتد.” محمد حسین آماده شده بود. به من گفت: “مامان زیاد اصرار نکن، می رویم یک دوری می زنیم و برمی گردیم.” ایوب عصایش را برداشت. _ “می خواهم کمکم باشد. محمد حسین را فردا صبح با هواپیما می فرستم.” گفتم:” پس لا اقل صبر کن برایتان میوه بدهم ببرید.” رفتم توی آشپزخانه + “ایوب حالا که می روید کی برمی گردید؟” جلوی در ایستاد و گفت: _”محمد حسین را که فردا برایت می فرستم، خودم…..” کمی مکث کرد _”فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم….” تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین آمد که از پیچ کوچه گذشت. ساعت نزدیک پنج صبح بود. جانمازم را رو به قبله پهن بود. با صدای تلفن سرم را از روی مهر برداشتم. سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود. گوشی را برداشتم. محمد حسین بلند گفت: “الو…….مامان” + تویی محمد؟ کجایید شماها؟” محمد حسین نفس نفس می زد. – “مامان ….مامان….ما….تصادف کردیم……یعنی ماشین چپ کرده” تکیه دادم به دیوار + “تصادف؟ کجا؟ الان حالتان خوب است؟” – من خوبم ….بابا هم خوب است….فقط از گوشش خون می آید. پاهایم سست شد. نشستم روی زمین. -الو……مامان….من چی کارکنم؟ آب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض آلود نباشد. + “خیلی خب محمد جان، نترس بگو الان کجا هستید؟ تا من خودم را به شما برسانم.” – توی جاده زنجان هستیم، دارم با موبایل یک بنده خدا زنگ می زنم. به اورژانس هم تلفن کرده ام، حالا می رسد، فعلا خداحافظ…. تلفنمان یک طرفه شده بود. چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی آقای نصیری سر و صدا بیرون می آید. یاد خواب مامان افتادم، یک ماه قبل بود، اذان صبح را می گفتند که مامان تلفن زد: “حال ایوب خوب است؟” صدایش می لرزید و تند تند نفس می کشید. گفتم: “گوش شیطان کر، تا حالا که خوب بوده چطور؟” – هیچی شهلا خواب دیده ام. + خیر است ان شاءالله – دیدم سه دفعه توی آسمان ندا می دهند: “جانباز ایوب بلندی شهید شد” ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠 #قسمت۴۹ + “خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما می گیرم.” برایت پایش را توی
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠 صدای خانم نصیری را شنیدم، بیدار شده بودند. اشکم را پاک کردم و در زدم. آن قدر به این طرف و آن طرف تلفن کردم تا مکان تصادف و مکان نزدیک ان را پیدا کردم. هدی را فرستادم مدرسه زنگ زدم داداش رضا و خواهر هایم بیایند. محمد حسن و هدی را سپردم به رضا می دانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد و کنار او آرام تر است. سوار ماشین آقای نصیری شدم. زهرا و شوهر خواهرم آقا نعمت هم سوار شدند. عقب نشسته بودم. صدای پچ پچ آرام آقا نعمت و آقای نصیری با هم را می شنیدم و صدای زنگ موبایل هایی که خبرها را رد و بدل می کرد. ساعت ماشین ده صبح را نشان می داد. سرم را تکیه دادم به شیشه و خیره شدم به بیابان های اطراف جاده. کم کم سر وصدای ماشین خوابید. محسن را دیدم که وسط بیابان افسار اسبی را گرفته بود و به دنبال خودش می کشید. روی اسب ایوب نشسته بود. قیافه اش درست عین وقت هایی بود که بعد از موج گرفتگی حالش جا می آمد، مظلوم و خسته. + ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این بچه پیاده است؟ بلند شو…. محسن انگشتش را گذاشت روی بینی کوچکش، هیس کشداری گفت: “هیچی نگو خاله، عمو ایوب تازه از راه رسیده، خیلی هم خسته است. صدای ایوب پیچید توی سرم: “محسن می رود و من تا چهلمش بیشتر دوام نمی آورم. شانه هایم لرزید. زهرا دستم را گرفت. “چی شده شهلا؟” بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود. صدای آقا نعمت را می شنیدم که حالم را می پرسید. زهرا را می دیدم که شانه هایم را می مالید. خودم را می دیدم که نفسم بند آمده و چانه ام می لرزد. هر طرف ماشین را نگاه می کردم چشم های خسته ی ایوب را می دیدم. حس می کردم بیرون از ماشینم و فرسنگ ها از همه دورم. تک و تنها و بی کس با چشم های خسته ای که نگاهم می کند. قطره های آب را روی صورتم حس کردم. زهرا با بغض گفت: “شهلا خوبی؟ تو را به خدا آرام باش” اشکم که ریخت صدای ناله ام بلند شد. “ایوب رفت…من می دانم….ایوب تمام شد…” برگه آمبولانس توی پاسگاه بود. دیدمش رویش نوشته بود: “اعلام مرگ، ساعت ده، احیا جواب نداد” ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب از الوند تا قراویز نویسنده: حسین بهزاد/ گلعلی بابایی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس متن تقریظ مقام معظم رهبری: «به این دو برادر بلندهمت آفرین می‌گویم و از زحمات باارزش ایشان تقدیر می‌کنم و به فتوحات آینده‌شان دل می‌بندم.» معرفی کتاب: كتاب «از الوند تا قراويز» جلد یکم از مجموعه كتاب‌هاي کارنامه عملياتي استان همدان است كه توسط «حسين بهزاد» و «گلعلي بابايي» تدوين و نوشته شده است. كتاب «از الوند تا قراويز» دارای هشت سرفصل است كه فصل نخست آن به معرفي استان همدان و چگونگی شكل گيري نهضت امام خميني(ره)، فصل دوم به شروع درگيري‌هاي كردستان و اعزام رزمندگان همدان به كردستان و بررسي اتفاقات اخير، فصل سوم به اتفاقات آن زمان استان همدان (قبل از شروع جنگ تحميلي)، فصل چهارم به كردستان و ماجراي آزادسازي سنندج، فصل پنجم به ماجراي كودتاي نوژه و چگونگي شكل گيري شبكه براندازي و مقابله با آن، فصل ششم به تشكیل جبهه همدان و شكست كودتاي نقاب و شكست اقدامات آمريکا در طبس، فصل هفتم به موضوع آغاز كننده اصلي جنگ و حمايت آمریكا و شوراي روابط خارجي و فصل هشتم به چگونگي شكل گيري آرايش نظامي عراق براي حمله به ايران اختصاص دارد. ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
گرامیداشت شهدای،مدافع حرم چهارشنبه ۱۸ مرداد /همزمان با نماز مغرب و عشا آستان مقدس شاهزاد محمد 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛