📚 #داستان_آموزنده🌷
روزی نویسنده و هنرمندی طبیعت دوست در جنگل گشت می زد که ناگهان چشمش به پیله ای افتاد که از شاخه ای آویزان بود .او متوجه شد که شفیره داخل پیله در حال پروانه شدن تلاش می کند پیله را باز کرده و بیرون آید.
با خود فکر کرد بهتر است چنین فرصتی را از دست ندهم و این معجزه طبیعت را با چشم خود از نزدیک تماشا کنم... پروانه تقلا می کرد و دست و پای می زد که سوراخ پیله را بزرگ تر کند تا بتواند از آن بیرون آید.
حدود دو ساعت گذشت، اما کار زیادی پیش نبرد، مردی که عاشق طبیعت بود، به ساعتش نگاه انداخت و متوجه شد با این روند شب و تاریک می شود و نمیتواند با چشم خود شکوفایی و آزادی و تولد این پروانه را از محدوده پیله به جنگل بزرگ و زیبا و همراهی او را با سایر پروانه های آزاد ببیند. پس فکر کرد بهتر است به پروانه کمک کند تا زودتر از پیله بیرون بیاید . بنابراین با ناخن انگشتش با دقت گوشه های روزنه پیله را کمی باز کرد و دوباره منتظرانه تماشا کرد.
حدود ده دقیقه دیگر پروانه تلاش کرد و نا گهان از پیله بیرون زد و بال گشود.
مرد بعد از کلی انتظار به وجد آمد و با هیجان و شوق شکوفایی و پرواز پروانه زیبا را تماشا می کرد.
لحظه ای از نگاه شاد مرد به پرواز پروانه نگذشته بود که ناگهان پروانه بیچاره سقوط کرد و به زمین افتاد، بال های پروانه لرزید و هلاک شد.
شوک، تعجب و غم تمام وجود مرد هنرمند را گرفت. مرد گیج شده بود و در اوج حیرت می خواست بداند چرا چنین فاجعه ای رخ داد؟؟؟!!
صبح آن روز نزد زیست شناسان رفت و علت اتفاق را جویا شد.
گفتند: سمومی که در بدن شفیره داخل پیله در حال تبدیل به پروانه شدن یا تکامل است، با چالش و تلاش پروانه برای خارج شدن از پیله رفع و خنثی می شوند. کمک شما برای شکوفایی و پرواز زودتر فرصت سم زدایی را از پروانه گرفت و پرواز آن در هوای آزاد با بدن سمی او را هلاک کرد.
این داستان همان معنای آیه
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا است
هر آینه بعد از سختی آسانی است.
به آنچه خدا برایت پیش آورده صابر باش و تن بده و تسلیم باش تا شیرینی اش ظاهر شود.
#خود_را_به_خدا_بسپار
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
#کانون_مهدویت_زمینه_سازان_ظهور_حضرت_مهدی_عج
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
@kanoon_mahdaviat313
____
📚 #داستان_آموزنده🌷
🔹 عابد خداپرست در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا می کرد. آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا بالا رفته بود که خداوند هر شب به فرشتگانش امر می کرد تا از اطعمه بهشتی، برایش ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت، روزی خدا به فرشتگانش فرمود: امشب برای او چیزی نبرید؛ می خواهم او را امتحان کنم. آن شب عابد هر چه ماند، خبری نشد؛ تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد.طاقتش تمام شد. از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت. از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد. سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت. مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت: ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟ به اذن خدای عز و جل، سگ به سخن آمد و گفت:
من بی حیا نیستم، من سالهای سال، سگ در خانه مردی هستم. شبهایی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم...تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی..
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
#کانون_مهدویت_زمینه_سازان_ظهور_حضرت_مهدی_عج
🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻
@kanoon_mahdaviat313
______
#داستان_آموزنده🌹
"نان ومیوه دل"
دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند.
اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد.
ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند.
ابراهیم گفت:
بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصولش همان شد.
زمان گندم پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید.
در راز این کار حیرت ماند.
اسماعیل گفت:
من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما، برای پرندگان گرسنه ای که چیزی نیست بخورند، هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند ولی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود.
دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود.
💛پس بدان؛
انسان ها "نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را."
برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند.
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌼
#کانون_مهدویت_زمینه_سازان_ظهور_حضرت_مهدی_عج
🌻🌿🌷🌿🌹🌿🌷🌿🌻
@kanoon_mahdaviat313
_____