کاش جان هر انسانی در هر جای این کره خاکی برایمان مهم بود؛ چه عراق و یمن، چه پاکستان و افغانستان و چه در اوکراین و بوسنی.
کاش آنقدر که شعار حقوق بشر سر میدهیم همانقدر هم به جان انسان و ارزشهای انسانی و اخلاقی بها میدادیم.
🆔 @qahramani
🍂
🔻 #فرنگیس
🔸خاطرات فرنگیس حیدرپور (۱
🔹بقلم: مهناز فتاحی
کانال حماسه جنوب، ایتا
•┈••✾❀🔸❀✾••┈•
مادرم همیشه میگفت: «چقدر شری تو، فرنگ! اصلاً تو اشتباهی دنیا آمدی و باید پسر میشدی. هیچ چیزت به دخترها نرفته. دختر باید آرام و باحیا باشد، متین و رنگین...»
وقتی میدید به حرفش گوش نمیدهم، میگفت: «فرنگیس، مردی گفتند، زنی گفتند... کاری نکن هیچ مردی برای ازدواج نیاید سراغت! دختر باید سنگین و رنگین باشد.»
وقتی مادرم اینطوری نصیحتم میکرد، حرصم میگرفت. اصلاً هم دلم نمیخواست سنگین و رنگین باشم. چه اشکال داشت شلوار پسرانه پا کنم و چوپان باشم؟ چه اشکال داشت شبها دخترها را توی تاریکی بترسانم و خودم بخندم؟ چه اشکال داشت وقتی برای بازی میرفتیم سمت قبرستان، با هر بهانهای، پسرها را بترسانم و آنان را فراری دهم و خودم همانجا بنشینم و بهشان بخندم؟
اصلاً بگذارید قصۀ زندگیام را از اول برایتان تعریف کنم. از وقتی خودم را شناختم، همیشه در دل کوه بودم. زمان بچگی، تا فرصت گیر میآوردم، میدویدم سمت کوهها و راحت از چغالوند بالا میرفتم. کوه چغالوند را خیلی دوست داشتم. همیشه تا پای کوه میدویدم و با سرعت میرفتم بالا. پشت سرم را هم نگاه نمیکردم. دلم میخواست زمانی پشت سر را نگاه کنم که همه چیز کوچک شده باشد.
روی چغالوند که میرفتم، روی تختهسنگ بزرگی که خیلی دوستش داشتم، مینشستم. انگشتانم را گره میکردم و از بین انگشتها، روستایمان آوهزین را میدیدم. خوشم میآمد، وقتی میدیدم روستای به آن بزرگی، توی دو تا انگشتم جا شده است.
همان وقتها بود که یک روز دیدم توی ده، همۀ مردم میروند و میآیند. خانوادۀ داییهایم خوشحال بودند و حرف میزدند. از دخترداییام پرسیدم چی شده؟» گفت: «میخواهیم برویم زیارتِ قدمگاه.»
ذوق کردم و پرسیدم: «ما هم میآییم؟» گفت: «نه!»
وقتی شنیدم با آنها نمیرویم، اشک توی چشمم جمع شد. بعد فهمیدم همۀ فامیل یک جیپ کرایه کردهاند. فرمان تنها کسی بود که جیپ داشت و تنها رانندۀ روستا بود. وقتی ماشینِ فرمان میآمد، با بچهها دنبالش راه میافتادیم و سر تا پایمان خاکی میشد. همهمان دوست داشتیم پشت ماشین بدویم و با آن مسابقه بدهیم.
همه داشتند آماده میشدند بروند. داشتم دیوانه میشدم. پرسیدم:
همهتان میروید؟» گفتند: «آره.»
میخواستند به چم امام حسن بروند. چم امام حسن، قدمگاهی است که هر کس حاجتی داشت، به آنجا میرفت. شنیده بودم امام حسن عسگری(ع) از آنجا رد شده. به همین خاطر، آنجا قدمگاهی درست کرده بودند.
به سمت خانه دویدم و فریادزنان گفتم: «دالگه، همه دارند میروند زیارت. ما هم برویم؟»
مادرم با ناراحتی نگاهم کرد و با عصبانیت گفت: «همه پول دارند. ما چطور برویم؟ پولمان کجا بود!»
حرفش انگار آب سردی بود که روی تنم ریخت. وقتی قیافه و چشمهای اشکآلودم را دید، کمی ساکت شد و با ناراحتی ادامه داد: «روله، من از تو بیشتر دلم میخواهد بروم زیارت، اما رویم سیاه، چه کنم با دست خالی. نباید پول کرایۀ ماشین داشته باشیم؟ نباید غذایی درست کنیم؟»
بعد هم بدون اینکه یک کلام دیگر بگوید، پشتش را به من کرد و رفت. برگشتم و جلوی درِ خانه، زانوها را بغل کردم و نشستم. زیرچشمی، به دخترداییهایم نگاه میکردم که هی این طرف و آن طرف میرفتند و شادی میکردند.
دلم میخواست من هم با آنها بروم زیارت. بچهها توی کوچهها میگشتند و دست میزدند و میگفتند میخواهیم برویم زیارت. هر کدام با خوشحالی کاری میکردند. من فقط حرص میخوردم و بغض بیخ گلویم را فشار میداد.
همانطور که کز کرده بودم، پدرم را دیدم که میآید. وقتی رسید، پرسید: «روله، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟»
تا دست روی سرم کشید، گریهام گرفت. حالا گریه نکن، کی کن. پدرم نشست کنارم و با تعجب نگاهم کرد. هقهقکنان گفتم: «کاکه، مردم میخواهند بروند چم امام حسن. من هم دلم میخواهد بروم.»
خشکش زد. اولش هیچی نگفت، ولی بعد دهن باز کرد و جویدهجویده گفت: «غصه نخور، روله. خدای ما هم بزرگه.»
از جلوی در خانه تکان نخوردم. به چشمه خیره شده بودم و به صدای آدمها گوش میدادم. با خودم میگفتم کاش ماشینِ فرمان خراب شود و هیچ کدامشان نرسند به زیارتگاه!
نمیدانم چه مدت آنجا نشسته بودم که از دور پدرم را دیدم که خوشحال و خندان میآمد. رسیده نرسیده، بلند گفت: «فرنگ... بدو برو حاضر شو. وسایلت را جمع کن که جا نمانی.»
فکر کردم خواب میبینم. نمیدانم از کجا، اما پول سفرم را تهیه کرده بود.
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
ادامه این داستان را در "کانال حماسه جنوب" بخوانید:
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 جنگ اوکراین و منافع آمریکا
ثمراتی که جنگ اوکراین برای برخی از سناتورها و کمپانی های اسلحه سازی آمریکایی دارد، از زبان نماینده کنگره آمریکا.
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روش تبلیغی شهید سید عباس موسوی و حزب الله لبنان
جهاد تبیین 7 اسفند 1400 .pdf
حجم:
3.79M
💠پيشنهاد دانلود
#pdf
❇️خلاصه کتاب #جهاد_تبیین
👌به همراه مستندات تصویری
#جهاد_تبیین
✌️دفتر فرهنگی۵۷:
https://eitaa.com/joinchat/1642528771Cd4c62ac002
💎 گنجینه معرفت
روزی امام حسین (علیهالسلام) در میان اصحاب به سخن ایستادند و خطاب به آنان فرمودند: ای مردم آگاه باشید که همانا خداوند بندگان خود را نیافرید؛ مگر برای این که به او معرفت پیدا کنند؛ پس هرگاه او را بشناسند او را بپرستند و هر گاه او را بپرستند با پرستش او، از پرستش و بندگی هر آنچه جز خداست، بی نیاز گردند.
یکی از یاران سؤال کرد: ای فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پدر و مادرم به فدایت، معرفت خدا چیست؟
فرمود: معرفت و شناخت خداوند به این است که مردم هر زمان، امامی را که باید از او فرمان برند، بشناسند (و از او اطاعت کنند).
📚:
1. شیخ صدوق، علل الشرائع، ج۱، ص۹، قم، مکتبة الداوری، بی تا.
۲. کراجکی، ابوالفتح، کنز الفوائد، ج۱، ص۱۵۱.
۳. حلوانی، حسین بن نصر، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص۸۰، قم، مدرسه الامام المهدی عجّلاللهفرجهالشریف، چاپ اول، ۱۴۰۸.
🆔 @qahramani
🔰 صاحب بصیرت
امام صادق (عليه السلام):
كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ نافِذَ البَصيرَةِ صُلبَ الإيمانِ جاهَدَ مَعَ أبي عَبدِاللّه ِ و أبلى بَلاءً حَسَنا و مَضى شَهيدَا.
عموى ما عبّاس، داراى بينشى ژرف و ايمانى راسخ بود؛ همراه با امام حسين (عليه السلام) جهاد كرد و چه نیکو آزمايش داد و به شهادت رسيد.
📚 عمدة الطّالب، ص ۳۵۶.
🆔 @qahramani
20.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌تمدن نوین و باغ وحشی از انسان ها
🎥موشن جنتلمن های تروریست
🔺قسمت اول
⬅️اثری از میثم ابوالقاسمی
#گروه_مستند_شبکه_افق_سیما
📩 3000141417
🆔 @mostanadofoghtv
امام خمینی (ره):
«صحیفه کامله سجادیه، نمونه کامل قرآن صاعد است و از بزرگترین مناجات عرفانی در خلوتگاه انس است که دست ما کوتاه از نیل به برکات آن است؛ آن کتابی است الهی که از سرچشمه نور اللَّه نشأت گرفته و طریقه سلوک اولیای بزرگ و اوصیای عظیم الشأن را به اصحاب خلوتگاه الهی میآموزد.»
📚صحیفه امام، ج ۲۱،ص ۲۰۹
🆔 @qahramani
📌صدای مردم مظلوم یمن باشیم.
خوب می دانیم که بسیاری از سازمان های حقوق بشری به دست جنگ افروزان غربی ایجاد و اداره می شوند و در این هشت سال کاری جز سکوت برای مردم یمن نکرده اند، اما نمی توان نشست و کاری نکرد.
با ثبت امضای خود در سایت زیر به طریق مذکور، صدای کودکان مظلوم یمن را به گوش سازمان های حقوق بشری برسانیم تا دست کم ناممان در درگان الهی جزو ساکتین نوشته نشود و زبان مطالبه گران حقوق انسان و انسانیت کوتاه نباشد:
https://www.change.org/p/united-nations-security-council-saving-children-of-yemen-by-ending-the-war
*این پویش توسطی دغدغه مندان انقلابی طراحی شده است.
تیکه سنگین خبرنگار بیبیسی به خبرنگاران شبکه ایران اینترنشنال
@AkhbareFori