eitaa logo
| الیه راجعون |
547 دنبال‌کننده
95 عکس
93 ویدیو
4 فایل
اشعار،نوشته‌‌ها و دغدغه‌های نوید نیّری | طلبه و معلم ارتباط با من: @ensanrasane
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تعالی «داروی تلخ» برخی دانش‌آموزان نسبت به انجام تکالیف سستی می‌کردند و چند نفری بودند که معمولا تکلیف نمی‌آوردند. بارها فرصت دادم و تغافل کردم اما درست نشد. ابتدای هفته‌ای که گذشت، به بچه‌ها تکلیفِ نوشتنی داده بودم. این بار در کمال تعجب دیدم تعداد کسانی که تکلیف نیاورده‌اند افزایش یافته و جالب‌تر اینکه سه نفر از شاگردان ممتاز و شاگرد‌ اول‌های کلاس هم جزو این دسته بودند. خیلی ناراحت شدم. این بار به شدت بچه‌هایی که تکلیف نیاورده بودند را توبیخ و بازخواست کردم، با چهره‌ای جدی و ناراحت، با لحنی توبیخ‌آمیز و بازجویی طولانی برای هر نفر. تقریبا دو سه دقیقه هر کدامشان را توبیخ و بازخواست کردم که چرا تکلیف نیاورده‌اید؟ این مسئولیت شما بود! هرچه هم می‌گفتند قانع نمی‌شدم و باز سوالم را تکرار می‌کردم. گفتم این بار تصمیم دیگری درباره‌ی کسانی که تکلیف نمی‌آورند و مسئولیت پذیر نیستند خواهم گرفت. در بازخواست‌هایم جواب‌های متفاوتی دریافت کردم. یکی گفت: نگفتید! و از ریشه انکار کرد. دیگری گفت: نشنیدم. امکان نداشت نشنیده باشد و داشت توجیه می‌کرد. آن‌یکی صادقانه گفت: تنبلی کردم و همینطور بهانه‌ها و انکارها ادامه داشت. گفتم: کسانی که تکلیف نیاورده‌اند تا چند روز با من صحبت نکنند و فعلا کاری با آن‌ها ندارم تا بعد ببینم چه می‌شود. یکی از بچه‌ها زد زیر گریه. چند نفر دیگر هم نزدیک بود بغضشان بترکد و اشک در چشمشان جمع شده بود و رنگ به رخسار نداشتند. فضا ساکت و سنگین شده بود. یکی دونفر عذرخواهی کردند اما گفتم تا جبران نکنید ارتباط ما درست نخواهد شد. حفظ ارتباط عاطفی‌شان با من برای بچه‌ها مهم بود و نمی‌خواستند توجه و محبت مرا از دست بدهند. از اینکه از چشمم بیفتند می‌ترسیدند. یکی دیگر از بچه‌ها زنگ تفریح نشست و تکلیفش را نوشت. یکی دیگر از بچه‌ها هم که دوست صمیمی اوست مثل برادری بزرگتر و دلسوز کنارش بود و هوای او را داشت. آن دانش‌آموز نه تنها آن یک صفحه لغت‌نامه را که تکلیفشان بود در زنگ تفریحِ پس از توبیخ نوشت، بلکه فردایش که آمد تمام صفحات لغتنامه که حدود ۸ صفحه می‌شد را خودجوش نوشته بود بدون آن‌که از او بخواهم. از آن روز به بعد هروقت می‌گویم تکلیف‌ها روی میز، همه تکلیف هایشان آماده است و کسی نیست که تکلیف نیاورد جز یک نفر که از اول همینطور بوده اگرچه حالا خیلی بهتر از قبل شده ولی گاهی همچنان سستی می‌کند و شرایطش خاص است اما می‌دانم که همین یک نفر هم به زودی خودش را جمع و جور می‌کند. فردای آن روز دو سه نفر مجددا عذرخواهی کردند و با لبخند و نوازش عذرخواهی‌شان را پذیرفتم چون داشتند در عمل هم جبران می‌کردند. رابطه من و بچه‌ها خیلی زود ترمیم شد چون برای ترمیمش تلاش کردند و من هم انعطاف نشان دادم. فعلا هوای رابطه‌ی من و بچه‌ها آفتابی است چون بعد از آن جدیت و اینکه حس کردند اگر مسئولیت پذیر نباشند کم کم توجه و محبت من نسبت به آن‌ها کمرنگ خواهد شد، تکان خوردند و در حال تلاش برای تقویت مسئولیت پذیری در خودشان هستند. امروز هم سرکلاس به بچه‌ها گفتم: می‌دونید چرا توی کارم جدی هستم و ازتون انتظار دارم شماهم درس و مسئولیت‌هاتون رو جدی بگیرید و حتی گاهی باهاتون کمی تندی کردم؟ هرکس جوابی داد که جواب‌های درستی هم بودند. گفتم درسته، چون بهتون علاقه دارم و خیرخواه شما هستم. می‌خوام موفق بشید. تلخه مثل دارو، داروی تلخ، ولی آدم برای درمان باید تلخی دارو رو تحمل کنه. اینها را گفتم که اگر سوءتفاهمی در ذهن‌شان هست برطرف بشود و تصور نکنند که قصد آزار آن‌ها را دارم و از دیدن سختی کشیدن آن‌ها لذت می‌برم. خواستم بدانند حتی ناراحتی و سکوت‌های سنگین و توبیخ‌هایم از سر محبت و خیرخواهی است. خداوند ما را به پاکی و حرمت این بچه‌ها ببخشد و عاقبت بخیر کند و یادمان نرود که هدف از توبیخ و سردی‌های موقتی هم تربیت است و نباید به کسی نگاهِ از بالا به پایین داشته باشیم حتی بچه‌ها. پایان. نگارش: ۳۰ آبان ۱۴۰۳
4_5857067242520318636.mp3
12.03M
🔸لحظه‌ی دیدار جزئیاتی کمتر شنیده شده از تشرف مشهور علی بن ابراهیم بن مهزیار به محضر امام عصر علیه السلام 📚 كمال الدين، ج۲ ، ص ۴۶۵
باسمه تعالی ابتدای سال با چالش بی‌نظمی و صحبت‌های بی‌موقع بچه‌ها سرکلاس مواجه بودم. به هرحال به اقتضای سنشان دوست دارند در هرحالی به بازی و صحبت با یکدیگر بپردازند و چون اول سال تحصیلی هم بود، هنوز با روش کلاسداری و مدل شخصیتی من آشنا و سازگار نبودند. طبیعی بود که برای مدتی باید مدارا می‌کردم و آرام آرام بچه‌ها را به آداب و نظم کلاس آشنا و ملتزم می‌کردم و این زمان می‌بُرد. بچه‌هایی که بمب انرژی هستند و تازه از کودکی به نوجوانی پا نهاده‌اند را نمی‌شود یک روزه و‌ یک شبه پایبند به قوانین و آداب کرد. حتی ممکن است تا آخر هم به طور کامل همه چیز رعایت نشود. این اقتضای سن و روحیات بچه‌هاست و نباید آن‌ها را به برچسب‌ها و عناوین خاصی متهم و محکوم کرد اما آنچه ضروری است برقراری نظم و انظباط در کلاس برای پیشبرد برنامه‌ها و رسیدن به هدف است. بدون نظم و انظباط نمی‌شود کلاس را اداره و به سمت اهداف حرکت کرد. کم‌کم شروع کرده بودم هفته‌ای یکی دو روز آداب کلاس را به بچه‌ها آموزش می‌دادم و بارها یادآوری می‌کردم. فلسفه‌ی رعایت آداب و قوانین را هم به آن‌ها توضیح می‌دادم که چرا وجود نظم و رعایت آداب ضروری است؟ و اگر نباشد کار پیش نمی‌رود. کودک‌اند، باید تا مدتی بارها برایشان یادآوری شود. اوضاع نسبت به اوایل سال بهتر شده بود اما باز هم گاهی بچه‌ها یادشان می‌رفت که معلم سر کلاس است و تا دقایقی مشغول صحبت با یکدیگر می‌شدند خصوصا موقع ورود من به کلاس و قبل از شروع تدریس، یا ناگهان یک نفر وسط درس، لقمه‌اش را درمی‌آورد و گاز می‌زد، یکی دیگر موقع درس، نقاشی می‌کشید. ادامه ...👇
یقین داشتم که قصد بی‌احترامی یا ناراحت کردن مرا ندارند چون بارها این را ثابت کرده بودند، اما انگار روی خودشان کنترل نداشتند و به این بی‌نظمی و رفتارهای خراب کننده‌ی اوضاع، عادت کرده بودند. از درون کمی حرص می‌خوردم اما هرگز بر سر بچه‌ها داد و فریاد نمی‌کشیدم_تا حالا هم سرشان داد نزده‌ام_، هرگز از کلاس کسی را بیرون نینداختم، هرگز کسی را به دفتر مدرسه نفرستادم و هرگز نامه‌ی دعوت اولیاء به کسی ندادم. آری گاهی اخم می‌کردم، گاهی نگاه معنادار و جدی به آن‌ها می‌انداختم، گاهی آداب را با ناراحتی تذکر می‌دادم.اما هرگز پرخاش نکردم و از کوره در نرفتم. هم مدل و روحیه‌ی من این نیست و هم آثار تربیتی خوبی ندارد. بعد از مدتی موقعی که کلاس بی‌نظم می‌شد، تنها با سکوت نگاهشان می‌کردم، به سکوت و صبوری ادامه می‌دادم تا خودشان متوجه ناراحتی‌ام بشوند. سال‌های قبل هم هرجا بودم روش اصلی‌ام همین بود. با این کار اوضاع رفته رفته بهتر می‌شد. با این حال گاهی کلاس شلوغ می‌شد، بی‌نظم می‌شد یا وسط درس پچ‌پچ می‌شنیدم یا کسی مشغول بازی می‌شد اما وقتی صدای تدریس و صحبتم را متوقف و لحظاتی سکوت می‌کردم، همین سکوت کافی بود تا همه توجه و نگاهشان به من جلب شود تا ببینند چه اتفاقی افتاده؟ ادامه ...👇
اخیرا با جدیت بیشتری رعایت آداب را از بچه‌ها درخواست کردم و گفته بودم که از وضعیت کلاس راضی نیستم. یکی از آداب کلاس این بود که از لحظه‌ی ورود معلم به کلاس همه باید سرجاهایشان نشسته، کتاب درسی روی میز و آماده‌ی شروع درس باشند. یکی دیگر از آداب و قوانین این بود که وسط حرف یکدیگر نپریم. یکی دیگر اینکه وقتی دانش‌آموزی صحبت می‌کند همه به او توجه کنند و مشغول کار دیگری نباشند. یا مثلا قرار گذاشته بودیم کسی اگر سوال و صحبتی دارد حتما اجازه بگیرد و اگر معلم اجازه داد صحبت کند. طبیعتا رعایت همه‌ی اینها برای بچه‌هایی که جور دیگری عادت کرده بودند و جنب و جوش دائمی را دوست داشتند سخت بود. دقایق طولانی پشت میز منظم نشستن و جنب و جوش نداشتن دشوار بود. به خاطر همین گاهی قسمتی از یک زنگ را با بچه‌ها شروع به گفتگو و بازی فکری کردم تا هیجان و انرژی‌شان کمی تخلیه شود و زیاد هم اذیت نباشند. در عین حال، موقع درس و کار جدی، همان سکوت طولانی و معنادارم را داشتم و بچه‌ها به محض اینکه متوجه سکوت و نارضایتی‌ام از بی‌نظمی کلاس می‌شدند خودشان را جمع و جور می‌کردند و کلاس ساکت و منظم می‌شد. این روزها کلاسم رها نیست و اداره‌ی کلاس را در دست دارم. اینکه هنوز هم گاهی برای چند ثانیه از چهل و پنج دقیقه‌ی کلاس، بی‌نظمی و همهمه‌ی صدایی ایجاد شود اجتناب ناپذیر است و بچه‌ها گاهی سهوا کنترل از دستشان خارج می‌شود اما مهم این است که به محض فهمیدن سکوتم فورا منظم و ساکت می‌شوند یا خودشان یکدیگر را ساکت می‌کنند. مثلا یکی می‌گوید: بچه‌ها حاج‌آقا سرکلاسه! آن دیگری به دانش‌آموز قانون‌شکن تذکر می‌دهد و خودشان یکدیگر را توبیخ می‌کنند. گاهی البته خودم به بچه‌ها استراحت می‌دهم و برای چند دقیقه اجازه‌ی صحبت با هم را دارند. حالا کلاسم اوضاع خوبی دارد، رها نیست و با اندکی سکوت و نگاه جدی، کلاس آرام و منظم می‌شود. می‌شود مهربان بود، با بچه‌ها خشونت نداشت و مقتدرانه کلاس را اداره کرد. البته لازمه‌اش توسل به اهل بیت_علیهم‌السلام_، ارتباط عاطفی موثر و مناسب با بچه‌ها و حکومت بر دل‌ها و ذهن‌های آن‌هاست. نگارش: ۱ آذر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 اختلاط زن و مرد در دانشگاه، منکر است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 رهبر معظم انقلاب: 🔹 بنده آدم خشکه‌مقدّسی نیستم که خیال کنند بنده از روی خشکه‌مقدّسی یک حرفی میزنم؛ نخیر، مسئله این است: اختلاط دو جنس از نظر اسلام یک چیز مطلوبی نیست... 🔹 [ اختلاط دو جنس ] در جایی که ضرورتی نداره، اینها ضرر میزند، دلها را خراب میکند... 💐
My recording ۲.mp3
11.41M
💠 شرح نامه ۳۱ نهج‌البلاغه 🌿، ۴ آذر ۱۴۰۳ «ارائه‌‌ شده در کلاس‌ شهید بالازاده» 🎙نوید نیّری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
My recording ۳.mp3
10.2M
💠 شرح نامه ۳۱ نهج‌البلاغه 🌿، ۶ آذر ۱۴۰۳ «ارائه‌‌ شده در کلاس‌ شهید بالازاده» 🎙نوید نیّری
باسمه تعالی امروز بعد از جلسه‌ی آموزش خانواده‌ی استاد جلسه، مادر دانش‌آموزم، مرا در محل نمایشگاه مقاومت در طبقه‌ی دوم مدرسه دیدند و درخواست کردند چنددقیقه‌ای صحبت کنیم. فرزند ایشان دانش‌آموزی است که از ابتدا به تکالیف و آداب توجه چندانی نداشت و نسبت به این موضوعات بی‌تفاوت بود. سال‌های قبل هم همین رویه را داشته. آنطور که مادرش می‌گفتند همیشه و تقریبا هرشب نسبت به تکالیف و درس‌خواندن با اشک و ناله اعتراض می‌کرد. مادرش می‌گفتند: «چیزی که چهار سال دنبالش بودیم را در این چندروز اخیر برای اولین بار از پسرم دیدیم. چند روز است بدون اینکه من چیزی درباره انجام تکالیف به او بگویم و یادآوری کنم، خودش پیگیر تکالیف کلاس است و خودکار به انجام تکالیفش می‌پردازد و نسبت به شما احساس مسئولیت می‌کند. این برای من که چند سال است چنین رفتاری از او ندیده‌ام و آرزوی این احساس مسئولیت و خودجوش تکلیف انجام دادن از او را داشتم خیلی خوشحال کننده و امیدوار کننده است. از لحاظ رفتاری هم نسبت به قبل مقداری آرام و کنترل شده رفتار می‌کند.» سپس تشکر و دعایم کردند. کاری که بنده از ابتدا به مرور با این دانش‌آموز انجام دادم این بود که اولا کوچکترین تلاش‌های او را می‌دیدم و به او هم می‌فهماندم که تلاشش را می‌بینم. دوما به او شخصیت و جایگاه دادم و به او فرصت تدریس به دانش‌آموزان را دادم که به او به نوعی حس خودباوری و جایگاه داشتن می‌داد. سوما در مواقعی او را درک کردم که نیاز به درک کردن داشت.مثلا یک بار که تکالیف را می‌دیدم و بچه‌ها یکی یکی می‌آمدند تکلیفشان را نشانم بدهند، از من اجازه خواست که پیشم بیاید و خصوصی مطلبی را بگوید. اجازه دادم آمد دم گوشم گفت: «حاج آقا من دیشب نصف تکلیفم رو انجام دادم و‌ نصفش مونده، می‌خواستم انجام بدم اما توی خونه مشکلی پیش اومد و مجبور شدیم بریم بیرون، دیگه نشد ادامه بدم.» با اینکه گاهی فیلم بازی می‌کرد اما با توجه به شواهد و قرائن می‌دانستم این یکی را دروغ نمی‌گوید. از او همان تکلیف نصفه‌اش را پذیرفتم و دیگر آن لحظه که دلیلش را شنیدم جلوی بچه‌ها توبیخش نکردم. در مجموع رویه‌ی ثابتی که به طور یکسان نسبت به دانش‌آموزانم دارم این است که به وقتش به آن ها محبت و مهربانی می‌کنم و نسبت به آن‌ها درک و همدلی دارم و در مواقع مورد نیاز هم آن ها را توبیخ می‌کنم و ناراحتی و نارضایتی ام را به آن‌ها ابراز می‌کنم. فکر می‌کنم این رویکرد بنده یعنی مهربانی و اقتدار در کنار هم، در طول این مدتی که گذشت، او را مانند سایر دانش‌آموزان عزیز و دوست داشتنی‌ام به این نتیجه رسانده که من خیرخواه و دلسوز او هستم و او را درک می‌کنم. به این نتیجه رسیده که بی‌معرفتی‌ است اگر در برابر اینهمه احترام و درک و شخصیتی که برای او قائل شده‌ام، در انجام تکالیف کوتاهی کند و به تحرک و تکاپو افتاده است و البته بچه‌ها به خاطر توبیخ‌ها و جدیت‌های به موقع و اینکه قبلا به آن‌ها گفته‌ام از دانش‌آموزی که مسئولیت پذیر و مودب نیست خوشم نمی‌آید، از بنده حساب می‌برند چون دوست ندارند از چشمم بیفتند.در واقع بچه‌ها هم مرا دوست دارند و ارتباط عاطفی خوبی باهم داریم و هم از من حساب می‌برند. و الحمدلله علی کل حال و صلی‌الله علی محمد و آله اجمعین. تاریخ نگارش: سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسمه تعالی امروز زنگ آخر که به کلاس آمدم، دیدم روی میزم و چندتا از نیمکت‌های بچه‌ها با ماژیک کلماتی نوشته شده که البته کلمات بدی نبودند و موضوعش یک‌ شوخی بود که از قبل بچه‌ها باهم سرکلاس داشتند، اما خب نوشتن با ماژیک روی میز و نیمکت‌ها یعنی کثیف کردن آن‌ها و زحمت پاک کردنشان. تا با چهره‌ای ناراحت نگاهم به نوشته‌ها افتاد، برخی بچه‌ها شروع کردند توبیخ یکدیگر که چرا نوشتی و بچه‌ها تقصیر را گردن نمی‌گرفتند و هرکس می‌گفت من نبودم. با توجه با اینکه این شوخی تنها بین سه نفر مطرح شده بود و روی آن اصرار داشتند که اتفاقا شوخی‌شان روی اعصاب بچه‌های دیگر بود، ذهنم یکی از آن سه نفر را احتمال می‌داد و خود بچه‌ها هم حدس می‌زدند کار چه کسی یا کسانی است. بدون هیچ صحبتی آرام از کلاس بیرون رفتم، از آبدارخانه دستمالی نمناک آوردم و خودم شروع کردم به تمیز کردن نوشته‌های ماژیک مشکی از روی میزها. نه تنها میز خودم بلکه نیمکت‌های بچه‌ها را هم دستمال کشیدم و نوشته‌ها را پاک کردم. وقتی در حال تمیز کردن میزم و خصوصا نیمکت‌ها بودم، سکوت سنگینی کلاس را فراگرفته بود، زیرچشمی به چهره‌‌ی بچه‌ها نگاهی انداختم، چهره‌ها غرق در شرم و ناراحتی و تعجب بود، اما بیش از هرچیزی شرم و خجالت. چندتا از بچه‌ها به آرامی و‌ در حالی که غم و خجالت زدگی را در صدایشان می‌‌شد پیدا کرد، گفتند: «حاج‌آقا! بدید من پاک می‌کنم!» آرام گفتم: «نیازی نیست، خودم تمیز می‌کنم.» سپس دستمال را به آبدارخانه برگرداندم و درس را شروع کردم. چهره‌ی آن دو سه نفر بیش از همه شرمنده بود، اما یک نفر بیش از همه معذب بود.شاید خودش بود، نمی‌دانم. می‌توانستم کاری کنم که هرکس آن‌کار را کرده خودش را معرفی کند و یا به او بگویم میزها را همانطور که کثیف کرده تمیز کند. راهکارهایی برای پیدا کردن دانش‌آموز مقصر داشتم، اما شاید اگر آن‌گونه رفتار می‌کردم به اندازه‌ی این رفتار که خودم میز و نیمکت‌ها را دستمال کشیدم و تمیز کردم، روی بچه‌ها اثر نداشت و آن عزیزدلی که روی میزها با ماژیک نوشته بود را این‌گونه از کارش پشیمان نمی‌کرد. «و لا موثر فی‌الوجود الّا الله.» نگارش: شنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈••✾•🍃🌻🍃•✾••┈ 🎞| 🎭 دروغی جدید درباره گسترش "عدالت" 💵 افزایش "حقوق" نمونه ای از فریبِ تبلیغاتیِ برخی "خواص بلندپایه" 🎙 استاد آیت الله وفسی ۱۴۰۱.۳.۲۴
نفَس‌هایم سرودِ مرگ می‌خوانند با شادی مبارک باد این مردن، مبارک باد آزادی
My recording ۱.mp3
8.02M
💠 شرح نامه ۳۱ نهج‌البلاغه 🌿، ۱۱ آذر ۱۴۰۳ «ارائه‌‌ شده در کلاس‌ شهید بالازاده» 🎙نوید نیّری
🔻آقای خسروپناه! دوران رهایی‌ست! 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. چند سال پیش در یکی از مدارس، چند جلسه‌ای برای دانش‌آموزان، اخلاق جنسی تدریس کردم؛ اما از تدریس، پا فراتر نهادم و به دانش‌آموزان نزدیک شدم و از دنیای درونی آنها مطلع شدم. عجیب بود؛ نسبت به نسل و دهۀ من، انحراف‌های جنسی، بسیار گسترده شده و آلودگی‌های اخلاقی، ریشه دوانیده بودند. بااین‌حال، این نوجوانان غوطه‌ور در معصیت، مشاور و راهنمای دلسوزی نداشتند که مسأله‌های درونی‌شان را با او در میان بگذارند. یکی از دانش‌آموزان می‌گفت مبتلا به خودارضایی است و‌ مشاور رسمی آموزش‌وپرورش به او گفته هفته‌ای یکبار انجام این عمل اشکالی ندارد. حجم آفت‌ها و انحراف‌ها آنچنان بود که علاج ریشه‌ای و ساختاری می‌طلبید. [دوم]. برای گفتگو با دانش‌آموزان، به یکی از مدارس دخترانه رفته بودم. مشخص بود که به زور و اجبار به نشست آمده بودند. هرچه می‌گفتم در ذهن‌ها جا نمی‌گرفت؛ گویا یک شکاف هویّتیِ بزرگ پدید آمده بود که امکان تفاهم و گفتگو را از میان برده بود. این همه فاصله و زاویه، عجیب بود. پس از برنامه، یکی از دانش‌آموزان کنارم آمد و گفت فقط می‌خواهم به شما بگویم که بسیار دیر آمدید. او درست می‌گفت اما مخاطبش من نبودم؛ نویسنده‌ای که تمام توان خود را در دو دهۀ اخیر، صرف روشنگری و اعتراض و انتقاد و مناظره و تبیین کرده است. [سوم]. در جریان اغتشاشات سال ۱۴۰۱ که برای اولین بار، دامنۀ کشمکش‌ها و تضادها به مدرسه‌ها هم کشیده شد، دخترم که در یک مدرسۀ دولتی تحصیل می‌کرد، به‌شدت از سوی همکلاسی‌هایش مورد فشار و تحقیر قرار گرفت. همکلاسی‌های او که همگی غیرچادری بودند و ذهنیّت منفی نسبت به انقلاب داشتند، چادری‌بودن او و عقاید دینی و انقلابی‌اش را به دستاویزی برای بایکوت‌کردن وی و سرزنش و ملامتش تبدیل کرده بودند. فشارها و کنایه‌ها به دخترم در حدی بود که در مدت کوتاهی، نشانه‌های افسردگی در او نمایان گردید. بسیار احساس انزوا و تنهایی می‌کرد و می‌گفت در مدرسه، دوستی ندارد که سبک زندگی و تفکرش مانند او باشد. در اینجا بود که من در این اندیشه فرو رفتم که آیا من مقصرم که به دلیل قرار داشتن در طبقۀ متوسط، توان پرداخت شهریۀ مدرسۀ غیردولتی را ندارم، یا نهادهای فرهنگی و از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی که بی‌خاصیّت و بی‌کفایت هستند؟! [چهارم]. از کنار مدرسۀ دولتی پسرم می‌گذشتم. صدای بلند فحاشی‌های ناموسیِ بسیار رکیک دانش‌آموزان را با یکدیگر شنیدم. گویا با یکدیگر درگیر شده بودند. از پسرم در این باره پرسیدم. پاسخ داد همیشه در مدرسه نزاع هست و هرچه می‌خواهند می‌گویند و یکبار هم که معاون مدرسه می‌خواست اینان را مهار کنند، خودش را کتک زدند. دریافتم مدرسه، رهاست و کنکور و دیوان‌سالاری و شبکه‌های اجتماعیِ غربی و بی‌عملی نهادهای فرهنگی، همه‌وهمه، هویّت را بر باد داده‌اند. نه معاون پرورشی دارند و نه کمترین خبری از کار فرهنگی است و نه معلمان در جهت تربیت تلاشی می‌کنند و ... . به معنی واقعی کلمه، مدرسه رهاست. [پنجم]. حجت‌الاسلام خسروپناه، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، چندی‌ست که به منتقدان کارنامۀ شورا می‌تازد و آنها را بی‌اطلاع و غیرمیدانی و بی‌ادب می‌خواند و به دفاع از شورا می‌پردازد. دیگران را نمی‌دانم اما من از زندگی روزمرّۀ فرهنگی نوشتم، از عینیّت‌های محسوس، از واقعیّت‌های کنونی، از زیر پوست جامعه، از ذهنیّت‌های فرسوده‌شده، از لیبرالیسم فرهنگی، از اغتشاش معنایی و زوال هویّت، از سرمایه‌سالاری در نظام آموزشی، از خاموشی و انحطاط شورای عالی انقلاب فرهنگی، از دوگانگی فرساینده در درون نظام، از منافقان انقلاب و ... . من از آن انقلابی‌هایی نیستم که فرزندانم را از جامعۀ واقعی جدا کنم و به درون گلخانه‌های شبه‌مذهبی که مدرسه نام گرفته‌اند ببرم. همین که انقلابی‌ها، فرزندان‌شان را از مدرسه‌های دولتی جدا کرده‌اند، به معنی شکست نظام در انقلاب فرهنگی نیست؟! مگر بنا نبود توحید در ساخت اجتماعی و زندگی روزمره، مستقر شود و جامعه، به بستری برای کمالات معنوی و ایمانی تبدیل گردد؟! آن‌قدر از واقعیّت‌های جامعه احساس خطر کرده‌اند که برای خود، کلونی‌های آموزشی ساخته‌اند و فقرا و طبقۀ متوسط را در مدارس دولتی رها کرده‌اند. این وضع، نه عدالت است و نه اخلاق. و من در شورای عالی انقلاب فرهنگی، یک مرد نمی‌شناسم که این دردهای عمیق و مزمن را فریاد بزند و یقه چاک بدهد و از کارگزاران فرهنگیِ بی‌کفایت و ضعیف‌النفس، پاسخ و عمل بطلبد. همه با هم تعارف دارند. سیاست، حقیقت را بلعیده و قدرت‌طلبی، خدایی می‌کند و آرمان‌ها، در دهۀ شصت جا مانده‌اند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60