دو روز پیش، چهارشنبه ۲۳ آبان، در مراسم فاطمیهی مدرسه، یکی از دوستان مطلبی نقل کردند که من آن لحظه در مراسم حضور نداشتم.
بعد از مراسم در زدم و وارد کلاس شدم. همینکه روی صندلی چرخدار و چرخشیِ آبی رنگم نشستم، پنج شش تا از بچهها هجوم آوردند و با شور و شوق و چهرهای که شوق و کنجکاوی و تعجب توأمان در آن موج میزد گفتند:«حاجآقا ما امروز یه چیزی شنیدیم که خلاف حرفای شماست! بالاخره کدومش درسته؟!»
من که اصلا نمیدانستم ماجرا چیست پرسیدم:«چی شنیدید؟ خلاف کدوم حرفام؟!»
محمدسجاد، علیرضا و امیرمهدی که بعدا متوجه شدم قبل از بقیه برایشان این سوال ایجاد شده و ذهن بقیهی بچهها را هم درگیر کردهاند، گفتند:«قبلا گفته بودید خدا هم نمیتونه این کلاس رو توی لیوان جا بده چون نمیشه و محال عقلیه. امروز از سخنران مراسم شنیدیم که گفتند: حضرت موسی_علیهالسلام_مورچهای رو دید که نخی به دهان داشت و از دهانش هفتتا شتر با بارشون بیرون اومد! این با حرفای شما جور درنمیاد!»
در دلم کیلو کیلو قند آب شد و حسابی ذوق کردم که طرح و برنامههایم داشت جواب میداد و آنچه را میخواستم حالا داشتم میدیدم. همیشه دغدغهام این بود که روحیهی پرسشگری، تفکر انتقادی، زود قانع نشدن، دنبال دلیل و کشف حقیقت و بحث علمی بودن را در بچههای کلاسم ایجاد کنم. حالا یکی از نشانههایش ظاهر شده بود و من آن لحظه دلم میخواست همانجا روی همان صندلی آبی چرخشیام بنشینم و از شوق و خوشحالی درونیام گریه کنم. چند لحظه فقط با لبخند و چشمانی که برق ذوقزدگی داشت به بچهها خیره ماندم.
ادامه ...👇
همانطور که هفت هشت نفر از بچهها هجوم آورده، دور میزم را گرفته بودند تا پاسخ معمایشان را بگیرند، گفتم:«اول باید اصل داستان رو خودم ببینم تا بتونم جواب بدم.» همانجا داستان را داخل اینترنت پیدا کردم و خواندم. ظاهرا بچهها ماجرا را متفاوت برداشت کرده بودند. داستانی که خواندم صرف نظر از اینکه به لحاظ منبع و سند، صحت و اعتبار دارد یا ندارد که نمیدانم و بررسی نکردهام، از این قرار بود که حضرت موسی مورچهای را نزدیک دریا میبینند که چیزی شبیه به مو یا نخ به دهان دارد، حضرت نخ را میکشند و میبینند که این نخ، سر یک طناب است و مورچه از دل دریا هفت شتر با بارشان را بیرون میآورد که داشته آنها را حمل و نقل میکرده.
به بچهها گفتم:«اونی که شما به من انتقال دادین و گفتین از توی دل و دهان مورچه هفتتا شتر اومده بیرون البته بله با حرفایی که در مورد قدرت خدا زده بودم جور در نمیاد و درست و دقیق ایراد گرفتید.یعنی مورچه به اون کوچیکی نمیشه که هفتتا شتر توی دهان یا دلش جا بشه، نشدنیه خب و ربطی هم به قدرت خدا نداره، چیز بزرگتر محاله داخل چیز کوچیکتر جا بشه. اما چیزی که من خوندم این بود که شترها توی دریا بودن و مورچه داشت اونا رو با خودش میکِشید. البته همینم به طور طبیعی نشدنیه، ولی محال عقلی و مخالف قدرت خدا نیست.یعنی خدا میتونه از قدرت بینهایت خودش، به مورچه قدرتی بده که بتونه هفت تا شتر رو حمل و نقل کنه، اگه داستان این باشه با حرفایی که قبلا دربارهی قدرت خدا گفته بودم جور درمیاد و مشکلی نیست.»
ادامه ...👇
بچهها قانع شدند، جواب معمایشان را گرفتند و با رضایت خاطر سرجاهایشان نشستند تا درس را شروع کنیم.
اینکه من یک ماه و نیم پیش یک بحث اعتقادی را مطرح کرده بودم و حالا بعد از اینهمه مدت بچههای ده سالهی کلاسم با یک مورد که به نظرشان خلاف آن آمده برخورد کردند، در ذهنشان تحلیل کردند، با تفکر و نگاه انتقادی به آن ایراد گرفتند و با کنجکاوی چندبار بین من و آن دوست عزیز سخنران رفت و آمد کردند تا جواب بگیرند و حقیقت را کشف کنند، برای من خیلی ارزشمند است و این را یک تجربه و اتفاق کم نظیر در سن این بچهها میدانم.
به امید موفقیت و رشد روزافزون دانشآموزان عزیزم که مایهی افتخار و مباهاتم هستند.
تاریخ نگارش: جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳
#نوید_نیّری
#تجربه_نگاری
#خاطره_نویسی
#کلاس_چهارم_شهید_بالازاده
باسمه تعالی
چند روز پیش، از سید محمدصادق، دانش آموز کلاس پنجم، نامهای محبتآمیز را همراه با یک هدیه دریافت کردم. نامهی پاسخ به محبت و قدردانی از مهربانی و همدلی که هفتههای پیش نسبت به او داشتم. یک روز که بچههای کلاسم مهارت داشتند و به کارگاه مهارت رفته بودند، داشتم در راهرو قدم میزدم که دیدم محمدصادق با حالتی که انگار درد دارد و با چهرهای ناراحت تنها روی یکی از صندلیها نشسته. پرسیدم چه شده؟ گفت: حاجآقا دلم خیلی درد میکنه! رفتم آبدارخانه، کمی عرق نعنا داخل آبجوش ریختم و مقداری هم نبات زعفرانی به آن اضافه کردم و به او دادم. چند دقیقه بعد دوباره که دیدمش گفت حالش خوب شده الحمدلله. وقتی نسبت به دانشآموزان خصوصا در شرایط سخت و در مشکلاتشان مهربانی و درک و همدلی داشته باشیم، آنها محبت و توجه ما را فراموش نمیکنند و روی آنها اثرگذار است حتی اگر دانش آموز کلاس ما نباشند. یکی از راههای نفوذ به قلب و شخصیت بچهها، این است که آنها مهربانی، همدلی و خیرخواهی ما را نسبت به خود درک و لمس کنند و خصوصا در شرایطی که در تنگنا و سختی قرار دارند و احساس میکنند کسی به فکرشان نیست، از آنها دستگیری کنیم و مایهی آرامش باشیم برایشان.
#نوید_نیّری
#تجربه_نگاری
#خاطره_نویسی
48.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 تقدیم به ساحت قدسی حجاب فاطمی و بانوان چادری
🧑🏻🏫 «ازطرفبچههایکلاسشهیدبالازاده»
شرح نامه ۳۱ نهجالبلاغه.mp3
18.19M
💠 شرح نامه ۳۱ نهجالبلاغه
🌿#جلسه_سیزدهم، ۲۹ آبان ۱۴۰۳
«ارائه شده در کلاس شهید بالازاده»
🎙نوید نیّری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دقایقی از کارگروهی دانشآموزان عزیزم روی درس ریاضی
🔘 روش تدریس بنده، اکتشافیِ گروهی هست، توی این پست مجال نیست که دربارهی روش اکتشافی توضیح بدم ولی جلوههایی از این روش رو میتونید در این چند دقیقه فیلم مشاهده کنید.
از نکات مهم در فیلم: سرگروه از تک تک اعضای گروه نظرشان را با سوال از چراییِ مطلب، میپرسد و هر گفتوگویی بین اعضا رخ میدهد از یکدیگر دلیل میخواهند و با دلیل جواب میدهند. از نکات مثبت دیگر، آرامش و انضباط گروهها هنگام مباحثه است.
#تدریس_اکتشافی
#اندیشهورزی_و_تعاون
#کلاس_چهارم_شهید_بالازاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی از قبض روح که داخل فروشگاه انجام میشه.
🔘 فاصله مرگ و زندگی فقط یک چشم به هم زدنه. گاهی ملکالموت به صورت انسان ظاهر میشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ هشدارهای بیستسال قبل #امام_خامنه_ای دربارهٔ اندلسیکردن ایران:
🔻 تاکستانهایی را وقف کردند تا شراب آنها را بهطور مجّانی در اختیار جوانان قرار دهند! جوانان را به سمت زنان و دختران خود سوق دادند تا آنها را به شهوات آلوده کنند!
🔻 سیاست امروز، سیاست آندلسی کردن ایران است...
باسمه تعالی
«داروی تلخ»
برخی دانشآموزان نسبت به انجام تکالیف سستی میکردند و چند نفری بودند که معمولا تکلیف نمیآوردند. بارها فرصت دادم و تغافل کردم اما درست نشد.
ابتدای هفتهای که گذشت، به بچهها تکلیفِ نوشتنی داده بودم. این بار در کمال تعجب دیدم تعداد کسانی که تکلیف نیاوردهاند افزایش یافته و جالبتر اینکه سه نفر از شاگردان ممتاز و شاگرد اولهای کلاس هم جزو این دسته بودند. خیلی ناراحت شدم.
این بار به شدت بچههایی که تکلیف نیاورده بودند را توبیخ و بازخواست کردم، با چهرهای جدی و ناراحت، با لحنی توبیخآمیز و بازجویی طولانی برای هر نفر. تقریبا دو سه دقیقه هر کدامشان را توبیخ و بازخواست کردم که چرا تکلیف نیاوردهاید؟ این مسئولیت شما بود! هرچه هم میگفتند قانع نمیشدم و باز سوالم را تکرار میکردم. گفتم این بار تصمیم دیگری دربارهی کسانی که تکلیف نمیآورند و مسئولیت پذیر نیستند خواهم گرفت.
در بازخواستهایم جوابهای متفاوتی دریافت کردم. یکی گفت: نگفتید! و از ریشه انکار کرد. دیگری گفت: نشنیدم. امکان نداشت نشنیده باشد و داشت توجیه میکرد. آنیکی صادقانه گفت: تنبلی کردم و همینطور بهانهها و انکارها ادامه داشت.
گفتم: کسانی که تکلیف نیاوردهاند تا چند روز با من صحبت نکنند و فعلا کاری با آنها ندارم تا بعد ببینم چه میشود.
یکی از بچهها زد زیر گریه. چند نفر دیگر هم نزدیک بود بغضشان بترکد و اشک در چشمشان جمع شده بود و رنگ به رخسار نداشتند. فضا ساکت و سنگین شده بود. یکی دونفر عذرخواهی کردند اما گفتم تا جبران نکنید ارتباط ما درست نخواهد شد.
حفظ ارتباط عاطفیشان با من برای بچهها مهم بود و نمیخواستند توجه و محبت مرا از دست بدهند. از اینکه از چشمم بیفتند میترسیدند. یکی دیگر از بچهها زنگ تفریح نشست و تکلیفش را نوشت. یکی دیگر از بچهها هم که دوست صمیمی اوست مثل برادری بزرگتر و دلسوز کنارش بود و هوای او را داشت. آن دانشآموز نه تنها آن یک صفحه لغتنامه را که تکلیفشان بود در زنگ تفریحِ پس از توبیخ نوشت، بلکه فردایش که آمد تمام صفحات لغتنامه که حدود ۸ صفحه میشد را خودجوش نوشته بود بدون آنکه از او بخواهم.
از آن روز به بعد هروقت میگویم تکلیفها روی میز، همه تکلیف هایشان آماده است و کسی نیست که تکلیف نیاورد جز یک نفر که از اول همینطور بوده اگرچه حالا خیلی بهتر از قبل شده ولی گاهی همچنان سستی میکند و شرایطش خاص است اما میدانم که همین یک نفر هم به زودی خودش را جمع و جور میکند. فردای آن روز دو سه نفر مجددا عذرخواهی کردند و با لبخند و نوازش عذرخواهیشان را پذیرفتم چون داشتند در عمل هم جبران میکردند. رابطه من و بچهها خیلی زود ترمیم شد چون برای ترمیمش تلاش کردند و من هم انعطاف نشان دادم. فعلا هوای رابطهی من و بچهها آفتابی است چون بعد از آن جدیت و اینکه حس کردند اگر مسئولیت پذیر نباشند کم کم توجه و محبت من نسبت به آنها کمرنگ خواهد شد، تکان خوردند و در حال تلاش برای تقویت مسئولیت پذیری در خودشان هستند. امروز هم سرکلاس به بچهها گفتم: میدونید چرا توی کارم جدی هستم و ازتون انتظار دارم شماهم درس و مسئولیتهاتون رو جدی بگیرید و حتی گاهی باهاتون کمی تندی کردم؟ هرکس جوابی داد که جوابهای درستی هم بودند. گفتم درسته، چون بهتون علاقه دارم و خیرخواه شما هستم. میخوام موفق بشید. تلخه مثل دارو، داروی تلخ، ولی آدم برای درمان باید تلخی دارو رو تحمل کنه. اینها را گفتم که اگر سوءتفاهمی در ذهنشان هست برطرف بشود و تصور نکنند که قصد آزار آنها را دارم و از دیدن سختی کشیدن آنها لذت میبرم. خواستم بدانند حتی ناراحتی و سکوتهای سنگین و توبیخهایم از سر محبت و خیرخواهی است.
خداوند ما را به پاکی و حرمت این بچهها ببخشد و عاقبت بخیر کند و یادمان نرود که هدف از توبیخ و سردیهای موقتی هم تربیت است و نباید به کسی نگاهِ از بالا به پایین داشته باشیم حتی بچهها. پایان.
نگارش: ۳۰ آبان ۱۴۰۳
#نوید_نیّری
#تجربه_نگاری
#خاطره_نویسی
#کلاس_چهارم_شهید_بالازاده
4_5857067242520318636.mp3
12.03M
🔸لحظهی دیدار
جزئیاتی کمتر شنیده شده از تشرف مشهور علی بن ابراهیم بن مهزیار به محضر امام عصر علیه السلام
📚 كمال الدين، ج۲ ، ص ۴۶۵
باسمه تعالی
ابتدای سال با چالش بینظمی و صحبتهای بیموقع بچهها سرکلاس مواجه بودم. به هرحال به اقتضای سنشان دوست دارند در هرحالی به بازی و صحبت با یکدیگر بپردازند و چون اول سال تحصیلی هم بود، هنوز با روش کلاسداری و مدل شخصیتی من آشنا و سازگار نبودند. طبیعی بود که برای مدتی باید مدارا میکردم و آرام آرام بچهها را به آداب و نظم کلاس آشنا و ملتزم میکردم و این زمان میبُرد. بچههایی که بمب انرژی هستند و تازه از کودکی به نوجوانی پا نهادهاند را نمیشود یک روزه و یک شبه پایبند به قوانین و آداب کرد. حتی ممکن است تا آخر هم به طور کامل همه چیز رعایت نشود. این اقتضای سن و روحیات بچههاست و نباید آنها را به برچسبها و عناوین خاصی متهم و محکوم کرد اما آنچه ضروری است برقراری نظم و انظباط در کلاس برای پیشبرد برنامهها و رسیدن به هدف است. بدون نظم و انظباط نمیشود کلاس را اداره و به سمت اهداف حرکت کرد.
کمکم شروع کرده بودم هفتهای یکی دو روز آداب کلاس را به بچهها آموزش میدادم و بارها یادآوری میکردم. فلسفهی رعایت آداب و قوانین را هم به آنها توضیح میدادم که چرا وجود نظم و رعایت آداب ضروری است؟ و اگر نباشد کار پیش نمیرود. کودکاند، باید تا مدتی بارها برایشان یادآوری شود. اوضاع نسبت به اوایل سال بهتر شده بود اما باز هم گاهی بچهها یادشان میرفت که معلم سر کلاس است و تا دقایقی مشغول صحبت با یکدیگر میشدند خصوصا موقع ورود من به کلاس و قبل از شروع تدریس، یا ناگهان یک نفر وسط درس، لقمهاش را درمیآورد و گاز میزد، یکی دیگر موقع درس، نقاشی میکشید.
ادامه ...👇
یقین داشتم که قصد بیاحترامی یا ناراحت کردن مرا ندارند چون بارها این را ثابت کرده بودند، اما انگار روی خودشان کنترل نداشتند و به این بینظمی و رفتارهای خراب کنندهی اوضاع، عادت کرده بودند. از درون کمی حرص میخوردم اما هرگز بر سر بچهها داد و فریاد نمیکشیدم_تا حالا هم سرشان داد نزدهام_، هرگز از کلاس کسی را بیرون نینداختم، هرگز کسی را به دفتر مدرسه نفرستادم و هرگز نامهی دعوت اولیاء به کسی ندادم. آری گاهی اخم میکردم، گاهی نگاه معنادار و جدی به آنها میانداختم، گاهی آداب را با ناراحتی تذکر میدادم.اما هرگز پرخاش نکردم و از کوره در نرفتم. هم مدل و روحیهی من این نیست و هم آثار تربیتی خوبی ندارد.
بعد از مدتی موقعی که کلاس بینظم میشد، تنها با سکوت نگاهشان میکردم، به سکوت و صبوری ادامه میدادم تا خودشان متوجه ناراحتیام بشوند. سالهای قبل هم هرجا بودم روش اصلیام همین بود. با این کار اوضاع رفته رفته بهتر میشد. با این حال گاهی کلاس شلوغ میشد، بینظم میشد یا وسط درس پچپچ میشنیدم یا کسی مشغول بازی میشد اما وقتی صدای تدریس و صحبتم را متوقف و لحظاتی سکوت میکردم، همین سکوت کافی بود تا همه توجه و نگاهشان به من جلب شود تا ببینند چه اتفاقی افتاده؟
ادامه ...👇
اخیرا با جدیت بیشتری رعایت آداب را از بچهها درخواست کردم و گفته بودم که از وضعیت کلاس راضی نیستم.
یکی از آداب کلاس این بود که از لحظهی ورود معلم به کلاس همه باید سرجاهایشان نشسته، کتاب درسی روی میز و آمادهی شروع درس باشند. یکی دیگر از آداب و قوانین این بود که وسط حرف یکدیگر نپریم. یکی دیگر اینکه وقتی دانشآموزی صحبت میکند همه به او توجه کنند و مشغول کار دیگری نباشند. یا مثلا قرار گذاشته بودیم کسی اگر سوال و صحبتی دارد حتما اجازه بگیرد و اگر معلم اجازه داد صحبت کند. طبیعتا رعایت همهی اینها برای بچههایی که جور دیگری عادت کرده بودند و جنب و جوش دائمی را دوست داشتند سخت بود. دقایق طولانی پشت میز منظم نشستن و جنب و جوش نداشتن دشوار بود. به خاطر همین گاهی قسمتی از یک زنگ را با بچهها شروع به گفتگو و بازی فکری کردم تا هیجان و انرژیشان کمی تخلیه شود و زیاد هم اذیت نباشند. در عین حال، موقع درس و کار جدی، همان سکوت طولانی و معنادارم را داشتم و بچهها به محض اینکه متوجه سکوت و نارضایتیام از بینظمی کلاس میشدند خودشان را جمع و جور میکردند و کلاس ساکت و منظم میشد.
این روزها کلاسم رها نیست و ادارهی کلاس را در دست دارم. اینکه هنوز هم گاهی برای چند ثانیه از چهل و پنج دقیقهی کلاس، بینظمی و همهمهی صدایی ایجاد شود اجتناب ناپذیر است و بچهها گاهی سهوا کنترل از دستشان خارج میشود اما مهم این است که به محض فهمیدن سکوتم فورا منظم و ساکت میشوند یا خودشان یکدیگر را ساکت میکنند. مثلا یکی میگوید: بچهها حاجآقا سرکلاسه! آن دیگری به دانشآموز قانونشکن تذکر میدهد و خودشان یکدیگر را توبیخ میکنند. گاهی البته خودم به بچهها استراحت میدهم و برای چند دقیقه اجازهی صحبت با هم را دارند.
حالا کلاسم اوضاع خوبی دارد، رها نیست و با اندکی سکوت و نگاه جدی، کلاس آرام و منظم میشود. میشود مهربان بود، با بچهها خشونت نداشت و مقتدرانه کلاس را اداره کرد. البته لازمهاش توسل به اهل بیت_علیهمالسلام_، ارتباط عاطفی موثر و مناسب با بچهها و حکومت بر دلها و ذهنهای آنهاست.
نگارش: ۱ آذر ۱۴۰۳
#نوید_نیّری
#تجربه_نگاری
#خاطره_نویسی
#کلاس_چهارم_شهید_بالازاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 رهبر معظم انقلاب:
🔹 بنده آدم خشکهمقدّسی نیستم که خیال کنند بنده از روی خشکهمقدّسی یک حرفی میزنم؛ نخیر، مسئله این است: اختلاط دو جنس از نظر اسلام یک چیز مطلوبی نیست...
🔹 [ اختلاط دو جنس ] در جایی که ضرورتی نداره، اینها ضرر میزند، دلها را خراب میکند...
💐 #امام_خامنه_ای