eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
86 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
796 ویدیو
11 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقان وقت نماز است اذان میگویند موقع رازنیازاست اذان میگویند عاشقان هرچه خواهیدبخواهید خجالت نکشید یارمابنده نوازاست اذان میگویند اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ حَی عَلَی الصَّلاةِ حَی عَلَی الصَّلاةِ حَی عَلَی الْفَلاحِ حَی عَلَی الْفَلاحِ حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ عَجِلوُابا لصلاة 👋التمــــــــــاس دعا https://eitaa.com/joinchat/2859466846Ce41ccd90f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 گفتم: چون این عملیات خیلی سخت است و بعید میدانم موفق بشویم. گفت : اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم : در عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کاملا وضع فرق میکند و از همه سختتر است، موفق می شویم؟! حسین خنده ای کرد و با همان تکیه کلام همیشگی اش گفت : حسین پسر غلامحسین به تو می گوید که ما در این عملیات پیروزیم... می دانستم که او بی حساب حرفی را نمیزند . حتما از طریقی چیزی که می گوید ایمان و اطمینان دارد. گفتم : یعنی چه از کجا می گویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم : کی به تو گفت؟ جواب داد: حضرت زینب. دوباره سوال کردم. با خنده جواب داد : تو چه کار داری ، فقط بدان بی بی گفت که شما در این عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم. هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد . نیاز هم نبود توضیح بیشتری بدهد . اطمینان او برایم کافی بود . همان طور که گفتم همیشـه به حرفی که می زد، ایمان داشتم. وقتیکه عملیات با موفقیت تمام به انجام رسید. یاد حرف آن روز حسین افتادم و به ایمان و قاطعیتی که در کلامش بود و هرگز از این اطمینان به او پشیمان نشدم. 💢راوی: شهید حاج قاسم سلیمانی 💢منبع: کتاب "نخل سوخته" ویژه زندگی شهید حسین یوسف اللهی 📚من هستم ... 🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
༻﷽༺؛ قرارِهر‌شب‌مون…(:✨☘️ بخونیم‌دعآی‌فࢪج‌رآ؟☺️📿 -اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآءُوَانْڪَشَفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…! |🌸|…! ·٠•● @qamanoa ●•٠·
🌹روضه : ........ 🌷 بس کن رباب ، اصلا خیال کن علی اصغر نداشتی.....🌷 @Khate_navab
❤️ دومدافع 🔰 وارد حرم شدیم... حس عجیبے داشتم سرگردوݧ تو بیـݧ الحرمیـݧ وایساده بودیم نمیدونستیم اول بریم حرم امام حسیـݧ یا حرم حضرت عباس بہ اصرار اردلاݧ اول رفتیم حرم اما حسیـݧ وارد شدیم چشمم کہ بہ گبند افتاد بے اختیار اشک از چشمام جارے شد و روزمیـݧ نشستم علے هم نشست و تو اوݧ شلوغے شروع کرد بہ روضہ خوندݧ چادرمو کشیدم روصورتمو و با تموم وجودم اشک میریختم نمیدونم چرا تمام صحنہ هاے اوݧ ۴سال،مث چادرے شدنم اوݧ خوابے کہ دیدم پیرزنے کہ منتظر پسرش بود ،نامہ اے کہ پسرش نوشتہ بود، خواستگارے علے شهادت مصطفے ،خانومش و ... حتے رفتـݧ علے بہ سوریہ میومد جلوے چشمم و باعث شدت گریہ ام شده بود. واے اماݧ از روضہ اے کہ علے داشت میخوند روضہ ے بے تابے حضرت زینب بعد از شهادت امام حسیـݧ (ع) قلبم داشت از سینم میزد بیرون گریہ آرومم نمیکرد داشتم گریہ میکردم اما بازهم بغض داشت خفم میکرد نفسم تنگ شده بودو داشتم از حال میرفتم تو هموݧ حالت چند تا نفس عمیق کشیدم و زیر لب از خدا کمک میخواستم چادرمو زدم کنار تا راحت تر نفس بکشم مردم دور تا دور ما جمع شده بودݧ با روضہ ے علے اشک میریختـݧ اشکام و پاک کردم کہ واضح تر اطرافمو ببینم بہ علے نگاه کردم توجهے بہ اطرافش نداشت روضہ میخوندو با روضہ ے خودش اشک میریخت یاد غریبے حضرت زینب و روضہ اے کہ خودش براے خودش میخوندو اشک میریخت افتادم بغضم بیشتر شد ونفسم تنگ تر بہ زهرا کہ کنارم نشستہ بود با اشاره گفتم کہ حالم بده زهرا نگراݧ بطرے آب و از کیفش درآورد و داد بہ مـݧ و بعد شونہ هامو ماساژ داد روضہ ے علے تموم شد اطرافموݧ تقریبا خلوت شده بود علے کہ تازه متوجہ حال مـݧ شده بود با سرعت اومد سمتم و با نگرانے گفت:چیشده اسماء حالت خوبہ؟ هنوز اشکاش رو صورتش بود گفتم:چیزے نیست علے جاݧ یکم فشارم افتاده بود دستات یخہ اسماء مطمئنے خوبے؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم چند روزے گذشت ،سخت هم گذشت از طرفے حرم آقا و روضہ هاش از طرف دیگہ اشکهاے علے کہ دلیلش و میدونستم میدونستم کہ بعد از شهادت مصطفے یکے از دوستاش براے ردیف کردݧ کارهاے علے اومده بود پیشش میدونستم کہ بخاطر مـݧ تا حالا نرفتہ الاݧ هم اومده بود از آقا بخواد کہ دل منو راضے کنہ با خودم نمیتونستم کنار بیام،مـݧ علے و عاشقانہ دوست داشتم ، دورے و نداشتـنشو مرگ خودم میدونستم ،علے تمام امید و انگیزه ے مـݧ بود اما نباید آنقدر خودخواه باشم من وقتے علے و میخوام باید بہ خواستہ هاشم احترام بزارم تصمیم گیرےخیلے سخت بود تو هموݧ حرم بہ خدا توکل کردم و از آقا خواستم بهم صبر بده تا بتونم تصمیم درست بگیرمـ نمیدونم چرا احساس میکردم آخریـݧ کربلایی کہ با علے اومدم . دل کندݧ از آقا سخت بود . ما برگشتیم اما دلموݧ هنوز تو بیـݧ الحرمیـݧ مونده بود . اشک چشماموݧ خشک نشده بود و دلموݧ غم داشت رسیدیم خونہ بہ همیـݧ زودے دلتنگ حرم شدیم. حال غریب و بدے بود انگار مارو از مادرموݧ بہ زور جدا کرده بودݧ علے بے حوصلہ وناراحت یہ گوشہ ے اتاق نشستہ بود و با تسبیح بازے میکرد رفتم کنارش نشستم نگاهش نمیکردم تسبیح و ازش گرفتم و گفتم:چرا ناراحتے؟ آهے کشیدو گفت:اسماء خدا کنہ زیارتموݧ قبول شده باشہ و حاجتامونو بگیریم میدونستم منظورش از حاجت چیہ با بغض نگاش کردم و گفتم:علے؟ بله خانوم؟ چشمام پراز اشک شدو گفتم:حاجت تو چیہ؟ باتعجب بهم نگاه کرد. گفت:اسماء چرا گریه میکنی پس؟؟ چشمامو بستم و دوباره سوالمو تکرار کردم گفت:خوب مـݧ خیلے حاجت دارم قابل گفتـݧ نیست چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:آهاݧ قابل گفتـݧ نیست دیگہ باشہ بلند شدم برم ولی مانع رفتنم شد بینموݧ سکوت بود چطورے میتونستم بزارم علے بره ،چطورے در نبودش زندگے میکرم. اگہ میرفت....😭 پنج شنبہ ها باید باکے میرفتم بهشت زهرا؟ .دیگہ کے برام گل یاس میخرید . .تو چشمام زل زدو گفت : اسماء چیشده ؟چرا چند وقتہ اینطورے چرا نمیخواے بگے؟ ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙
❤️ دومدافع 🔰 مـݧ میدونم کہ میخواے برے فقط بگو کے؟؟؟ چیزے نگفت زدم بہ شونش و گفتم :علے با توام . اشک تو چشماش حلقہ زده و گفت:وقتےکہ دل تو راضے باشہ برگشتم،پشتمو بهش کردم و گفتم:إ جدے؟؟پس هیچوقت نمیخواے برے اومد چیزے بگہ کہ گفتم:هیس ،هیچے نگو علے تو کہ میخواستے برے چرا اصلا زن گرفتے؟؟؟ چرا موقع خواستگارے بهم نگفتے؟؟ اصلا چرا مـݧ؟؟؟ چرا؟؟؟😭 گفت:اجازه هست حرف بزنم؟؟ اولا ؛ کہ هر مردے باید یروزے زݧ بگیره دوما ؛ اسماء تو کہ میدونے مـݧ عاشقت شدم و هستم باز میپرسے چرا مـݧ؟ اوݧ موقع خبرے از رفتـݧ نبود کہ بخوام بهت بگم.الانش هم اگہ تو راضے نباشے مـݧ جایے نمیرم آره مـݧ راضے نباشم نمیرے. اما همش باید ببینم ناراحتے.?? بادیدݧ عکس یہ شهید بغضت میگیره?? ینے مـݧ مانع رسیدݧ بہ آرزوت بشم؟ مـݧ خودخواهم علے؟؟ ݧ ݧ اسماء چرا اینطورے میکنے؟ نمیدونم علے ،نمیدونم بس کـݧ اسماء دستم گذاشتم رو سرمو بہ دیوار تکیہ دادم علے از جاش بلند شد رفت سمت در،یکدفعہ وایساد و برگشت سمت مـݧ بہ حرکاتش نگاه میکردم اومد نشست و با ناراحتے گفت:!اسماء ینے اگہ موقع خواستگارے بهت میگفتم کہ احتمال داره برم سوریہ قبول نمیکردے؟؟ نگاهم و ازش دزدیدم و بہ دستام دوختم قلبم بہ تپش افتاده بود ،نمیدونستم چہ جوابے باید بدم ناراحت بود سوالشو دوباره تکرار کرد ایندفعہ یہ بغضے تو صداش بود طاقت نیوردم و گفتم: قبول میکردم علے مثل الاݧ کہ... کہ چے؟؟؟؟ بغضم ترکید،توهموݧ حالت گفتم،مثل الاݧ کہ راضے شدم برے... باورم نمیشد ایـݧ حرفو مـݧ زدم ؟؟ کاش میشد حرفمو پس بگیرم کاش زماݧ فقط یکدیقہ بہ عقب برمیگشت علی اون موقع اشک تو چشماش جمع شد نمیدونمـ از خوشحالی بود یا بخاطر من تو دلم گفتم پشیمون شدم از حرفی ک زدم ،چطورےـمیخوای ازت دل بکنم چطورے؟؟؟😭 اسماء اینطورے راضے شدے؟؟؟با گریہ واشک؟؟؟با چشماے غمگیـݧ؟؟؟ فایده اے نداشت مـݧ حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم. سرمو انداختم پائیـݧ و گفتم:مـݧ تصمیممو گرفتم... فقط بگو کے میخواے برے؟؟؟ بگو بہ جوݧ علے راضیم برے؟؟ إ علے گفتم راضیم دیگہ ایـݧ حرفا ینے چے؟؟؟ ݧ بگو بہ جوݧ علے علے دارے پشیمونم میکنیا😞 دیگہ چیزے نگفت ... علے نمیخواے بگے کے میخواے برے؟؟ آهے کشید و آروم گفت:جمعہ شب پس واقعیت داشت رفتنش تو ایـݧ یکے دوماه دنبال کاراش بود... بہ من چیزی نگفته بود چرا؟؟؟؟؟ احساس کردم سرم داره گیج میره نشستم رو صندلے و چشمامو بستم زماݧ از دستم خارج شده بود نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده باصداے آروم کہ کمے هم لرزش قاطیش بود پرسیدم: علے امروز چند شنبست؟؟؟ چهارشنبہ فقط سہ روز تا رفتنش زماݧ داشتم. باید چیکار میکردم؟؟ ما هنوز عروسے هم نکرده بودیم . قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم وماه عسل بریم پابوس آقا. جلوے چشمام سیاه شداز رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم.. چشمامو باز کردم همہ جا سفید بود یادم نمیومد چہ اتفاقے افتاده و کجام از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسے نبود تازه متوجہ شدم کہ بیمارستانم... با سرعت از تخت اومدم پائیـݧ و سمت در اتاق حرکت کردم، متوجہ سرم تو دستم نشده بودم ، سرم کشیده شد، سوزنش دستم و پاره کردواز دستم خارج شد سوزش شدیدے و تو تمام تنم احساس کردم آخ بلندے گفتم، سرم گیج رفت و افتادم زمیـݧ پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمیـݧ افتاده بودم . لباسم و کف اتاق خونے شده بود ترسید و باصداے بلند بقیہ پرستارها،رو صدا کرد از زمیـݧ بلندم کردݧ و لباسامو عوض کردݧ و یہ سرم دیگہ وصل کردݧ از پرستار سراغ علے و گرفتم گفت رفتـݧ دارو هاتونو بگیرݧ الاݧ میاݧ مگہ چم شده ؟؟؟ افت فشار شدیدو لرزش بدݧ اگہ یکم دیرتر میاوردنتوݧ میرفتیـݧ تو کما خدا رحم کرده. لبم و گاز گرفتم و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے بالش بیمارستاݧ چکید. علے با شتاب وارد اتاق شد چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریہ کرده هم نخوابیده بغضم گرفت.خستہ شده بودم از بغض و اشک کہ ایـݧ روزا دست از سرم بر نمیداشت . خودمو کنترل کردم کہ اشک نریزم اومد سمتم رو بہ پرستار پرسید:چیشده خانم??? چیزے نشده پس همکاراتوݧ... پرستار حرفشو قطع کرد وخیلے جدے گفت از خودشوݧ بپرسید آمپول آرام بخشے روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیروݧ علے گفت:خوبے اسماء؟؟ چیشده؟؟ لبخند تلخے زدم و گفتم:‌مـݧ چرا اینجام علے؟؟ازکے؟؟؟الاݧ ساعت چنده؟؟ هیچے یکم فشارت افتاده بود دیروز آوردیمت اینجا ،نگراݧ نباش چیزے نیست ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙
❤️ دومدافع 🔰 مامانم اینا کجاݧ؟؟؟؟ ایـݧ جا بودݧ تازه رفتـݧ علے امروز پنج شنبست باید بریم بهشت زهرا تا فردا هم زیاد وقت نیست بریم... با تعجب نگاهم کردو گفت:یعنے چے بریم؟؟؟دکتر هنوز اجازه نداده بعدشم مـݧ جمعہ جایے نمیخوام برم . بہ حرفش توجهے نکردم سرمم یکم مونده بود تموم بشہ از جام بلند شدم.سرمو از دستم درآوردمو رفتم سمت لباسام اومد سمتم .اسماء دارے چی کار میکنے؟؟بیا استراحت کن علے مـݧ خوبم ،برو دکترمو صدا کـݧ اجازه بگیریم بریم... کجا بریم اسماء؟؟؟چرا بچہ بازے در میارے؟؟؟ بیا برو سر جات... علے تو نمیاے خودم میریم . لباسامو برداشتم و رفتم سمت در ،دستم و گرفت و مانع رفتـنم شد آه از نهادم بلند شد، دقیقا هموݧ دستم کہ سوزݧ سرم ،زخمش کرده بود و گرفت دستم و از دستش کشیدم و شروع کـردم بہ گریہ کردݧ گریم از درد نبود از،حالے کہ داشتم بود درد دستم و بهانہ کردم اصلا منتظر یہ تلنگر بودم واسہ اشک ریختـݧ علے ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهے میکرد دکتر وارد اتاق شد رفتم سمتش ، مثل بچہ ها اشکامو با آستیـݧ لباسم پاک کردم و رو بہ دکتر گفتم:آقاے دکتر میشہ منو مرخص کنید ؟؟مـݧ خوب شدم دکتر متعجب یہ نگاه بہ سرم نصفہ کرد یہ نگاه بہ مـݧ و گفت:اومده بودم مرخصت کنم اما دختر جاݧ چرا سرمو از دستت درآوردے ؟؟ چرا از جات بلند شدے؟؟ آخہ حالم خوب شده بود از رنگ و روت مشخصہ با ایـݧ وضع نمیتونم مرخصت کنم ولے مـݧ میخوام برم.تو خونہ بهتر میتونم استراحت کنم با اصرار هاے مـݧ دکتر بالاخره راضے شد کہ مرخصم کنہ علے یک گوشہ وایساده بود و نگاه میکرد اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردے ؟؟ لبخندے از روے پیروزے زدم لباسامو پوشیدم و از بیمارستاݧ رفتیم بیروݧ بخاطر آرام بخشے کہ تو سرم زده بودݧ یکم گیج میزدم سوار ماشیـݧ کہ شدیم بہ علے گفتم برو بهشت زهرا... چیزے نگفت و بہ راهش ادامہ داد. تو ماشیـݧ خوابم برد ،چشمامو کہ باز کردم جلوے خونہ بودیم پوووووفے کردم و گفتم :علے جاݧ گفتم کہ حالم خوبہ ،اذیتم نکـݧ برو بهشت زهرا خواهش میکنم آهے کشید و سرشو گذاشت رو فرموݧ و تو هموݧ حالت گفت:اسماء بہ وللہ مـݧ راضے نیستم بہ چے؟؟ ایـݧ کہ تو رو تو ایـݧ حالت ببینم .اسماء مـݧ نمیرم کے،گفتہ مـݧ بخاطر تو اینطورے شدم ،بعدشم اصلا چیزیم نشده کہ ،مگہ نگفتے فقط یکم فشارت افتاده؟؟ سرشو از فرموݧ بلند کرد چشماش کاسہ ے خوݧ بود ماشیـݧ رو روشـݧ کرد و حرکت کرد تمام راه بینموݧ سکوت بود . از ماشیـݧ پیاده شدم،سرم گیج میرفت اما بہ راهم ادامہ دادم جاے همیشگیموݧ قطعہ ے سرداراݧ بے پلاک شهیدمو پیدا کردم و نشستم کنار قبرش اما ایندفعہ ݧ از گل یاس خبرے بود ݧ از گلاب و آب علے میخواست کنارم بشینہ کہ گفتم:علے برو پیش شهید خودت ابروهاشو داد بالا و باتعجب گفت:چرا؟؟؟خوب حالا اونجا هم میرم ݧ برو اے بابا،باشہ میرم . میخواستم قبل رفتنش بہ درد و دل کردنش باشهیدش نگاه کنم ،یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو از اوݧ هم خواستہ و بیشتر از اوݧ بہ ایـݧ یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو میگیره . رفت و کنار قبر نشست اول آهے کشید،بعد دستشو گذاشت رو پیشونیش و طورے کہ مـݧ متوجہ نشم اشک میریخت پشتمو بهش کردم کہ راحت باشہ . خودمم میخواستم باشهیدم درد و دل کنم سرمو گذاشتم رو قبر .خاک هاے روے قبرشو فوت کردم از کارم خندم گرفت مثل بچہ ها شده بودم .بیـݧ خنده بغضم گرفت لبخند رو لب داشتم اما اشک میریختم . حالمو نمیدونستم... از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنہ . ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙
❤️ دومدافع 🔰 حالمو نمیدونستم..!!! از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنہ.. کمکم کرد و علے و انتخاب کردم حالا هم اومده بودم علیمو بسپرم بهش ،بگم مواظبش باشہ کمکش کـݧ خوب ازش نگهدارے کنہ . باصداے علے بہ خودم اومدم اسماء بستہ دیگہ پاشو بریم.هوا تاریک شده. بلند شدم ،تمام چادرم خاکے شده بود خاک چادرمو پاک کردم..!! چند قدم ک برداشتم سرم گیج رفت،خواستم زمین بخورم علی عصبانے شد و با صدایے کہ عصبانیت هم قاطیش بود گفت: بیا ،خوبم خوبمت ایـݧ بود؟؟ چیزے نیست علے از گشنگیہ خیلہ خوب بریم ... روبروے یہ رستوراݧ وایساد دیگہ از عصبانیت خبرے نبود نگاهم کردو پرسید: چے میخورے 😊 اوووووووم،فلافل. فلافل؟؟؟؟؟؟ آره دیگہ علے فلافل میخوام آخہ فلافل کہ ... حرفشو قطع کردم .إ مگہ ازمـݧ نپرسیدے؟؟هوس کردم دیگہ خیلہ خب باشہ فلافل و خوردیم و رفتیم سمت خونہ ے علے اینا وارد خونہ کہ شدیم ماماݧ علے زد تو صورتشو گفت :خاک بہ سرم اینجا چی کار می کنید؟ اسماءجاݧ حالت خوبہ دخترم؟؟؟ پشت سر اوݧ بابا رضا اومد و با خنده گفت:سلام،منظور خانم ایـݧ بود کہ خدارو شکر کہ مرخص شدے و حالت خوبہ خوش اومدے دخترم بعد هم رو بہ علے کرد وبا اشاره پرسید :قضیہ چیہ؟ علے شونه هاشو انداخت بالا و گفت:نمیدونم بابا با اصرار خودش مرخصش کردم لبخندے زدم و گفتم:حالم خوبہ نگراݧ نباشید راستے فاطمہ کجاست؟؟ ماماݧ علے دستشو گذاشت رو شونمو گفت:خستہ بود لباسامو عوض کردم .یہ نفس راحت کشیدم گفتم:علےجاݧ وسایلاتو آماده کردے؟؟؟ برگشتم سمتشو دوباره پرسیدم :وسایلاتو جمع کردے؟؟؟ پوفے کرد و سرشو انداخت پائیـݧ ݧ جمع نکردم إ خوب بیا باهم جمعشوݧ کنیم باشہ واسہ فردا الاݧ هم مـݧ خستم هم تو ... حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم و وسایلشو جمع کنم امروز جمعست اسماء نزاشتے بخوابما . پوووفے کردم و گفتم:ببیـݧ علے مـݧ از دلت خبر دارم . میدونم کہ آرزوت بوده کہ برے الانم بخاطر مـݧ دارے ایـݧ حرفارو میزنے و خودتو میزنے بہ اوݧ راه باایـݧ کارات مـݧ بیشتر اذیت میشم پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم چیزے نگفت.از جاش بلند شد و رفت سمت کمد ،درشو باز کردو یہ ساک نظامے بزرگ کہ لباس هاے نظام ے داخلش بود و آورد بیروݧ ساک رو ازش گرفتم ولباس هارو خارج کردم . خوب علے وسایلے رو کہ احتیاج دارے و بیار کہ مرتب بزارم داخل ساک وسایل هارو مرتب گذاشتم. باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم کہ راهیش کنم . _علے ماماݧ اینا میدونـݧ؟؟؟ آره.ولے اونا خیالشوݧ راحتہ تو اجازه نمیدے کہ برم خبر ندارݧ کہ... حرفشو قطع کردم.اردلاݧ چے؟؟؟اونم میدونہ؟؟ سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد اخمے کردم و گفتم:پس فقط مـݧ نمیدونستم؟؟ . اسماء جمع کردݧ وسایل کہ تموم شد .پاشو ناهار بریم بیروݧ. ‌ قبول نکردم . امروز خودم برات غذا درست میکنم پلہ هارو دوتا یکے رفتم پائیـݧ بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد _وارد آشپز خونہ شدم مادر علے داشت سبزے پاک میکرد. سلام ماماݧ إ سلام دخترم بیدار شدے؟؟حالت خوبہ؟؟ لبخندے زدم و گفتم:بلہ خوبم ممنوݧ. ماماݧ ناهار کہ درست نکردید؟؟ ݧ الاݧ میخواستم پاشم بزارم. شماها هم کہ صبحونہ نخوردید.!!؟ ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙