eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
86 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
791 ویدیو
11 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 رسم است وقتی بزرگی یا مسئول مملکتی رخت سفر را می پوشد و می رود به یادش دسته گلی را بر میز و صندلی او می نهند . عجبا ! هرچه می گردیم دفتر کار سردار سلیمانی را نمی یابیم، میز و صندلی اورا نمی یابیم . خدایا دسته گلهای مان را کجا ببریم؟ کجا بگذاریم؟ راستی دوستان ، شما هیچ عکسی از سردار دارید که پشت میزی نشسته باشد؟ شما هیچ عکسی از سردار سلیمانی دارید که مردم پشت دفتر کارش منتظر باشند تا گلهایمان را آنجا ببریم؟ بله یادمان می آید عمده محل کارش پشت خاکریزها بود و دفتر کارش سنگری بود که از چند گونی خاک پرشده بود . قبل ازهر کاری به این نکته توجه کنید که شهید سلیمانی هیچ وقت به پشت میز نشستن و دستور دادن بسنده نکرد! فرمان حمله و مقاومت نمی داد و بعد خودش پشت جبهه کنار بخاری یا زیر باد کولرگازی بنشیند !... همیشه در دل ماجرا بود . کمی یاد بگیریم !! دل ها بسوزد به حال دسته گلهایی که حسرت نشستن برصندلی حاج قاسم به دل شان ماند ولی عطرشان دنیا گیر شد . ای مرد، عزیز دل، بزرگی عزت و غرورمان ریشه در پشت خاکریز نشینی و سنگر نشینی تو دارد. "شهید سلیمانی" از معدود فرماندهان عالی رتبه سپاه بود که در این دو دهه جایگاه عالی خود را در قلب عموم مردم ایران حفظ کرد و از آلودگیهای سیاسی و اقتصادی و ... در امان ماند، از این رو شهادتش برای عموم بسیار جان سوز است. 📚من هستم ... 🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
❤️دو مدافع 🔰 در اتاق به صدا در اومد... مامان بود... اسماء جان❓ ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود 😱 بلند شدم و در اتاق و باز کردم😕 جانم مامان  😑 حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید از جاش بلند شد و خجالت زده گفت بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون ب مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓😖 چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓😐 هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود 😔 نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن ک دلت نمیخواد برن😏 اخمے کردم و گفتم وااا مامان من کے گفتم...☹️ صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم 😣 رفتیم تا بدرقشون کنیم مادر سجادی گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو❓😊 با تعجب نگاهش کردم  نمیدونستم چی باید بگم که مامان به دادم رسید حاج خانم با ی بار حرف زدن که نمیشہ ان شاءاللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد☺️ سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن اصـلا انگار آدم دیگہ اے شده بود قــرار شد ک ما بهشون خبر بدیم که دفہ ے بعد کے بیان بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم🌾 نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز  تزئین شده بود من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم😅 شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴 صب که داشتم میرفتم دانشگاه🛣 خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رودر رو بشم  😅 داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود یخ کردم 😰 فقط تو خونہ خودمون شیر بودم😒 خانم محمدی......❓ سرمو برگردوندم سرشو انداخت پاییـݧ و گفت سلام خانم محمدے صبتوݧ بخیر 😊 موقعے ک باهام حرف میزد سرش  پاییـݧ بود اصـݧ فک نکنم تاحالا چهره ے منو دیده باشہ   پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم😶 _سلام صبح شما هم بخیر ایـݧ و گفتم و برگشتم ک ب راهم ادامہ بدم صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید 😑 میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم راستش...من...😑 انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید (دوستش آقای محسنی بود) پسر پر شرو شور دانشگاه☺️ رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ  خانم محمدے روزتون بخیر سجادے چشم غره اے براش رفت😠ت و از مـݧ عذر خواهے کرد و دست محسنے رو گرفتو رفت 🚶 خلاصہ ک تو دلم کلے ب سجادے بدو بیراه گفتم😖 اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب ک تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان ☹️ داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ  عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مث پیر زنها❓😆 اخمے بهش کردم 😠 گفتم علیک سلام  بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد😣 خندیدو گفت:اوه اوه اینطور ک معلومه دیشب  یه اتفاقاتی افتاده. 😂 یارو کچل بود زشت بود نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدابگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم😂 دستشو گرفتم وگفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالا ها احتیاج داری  ب ایـݧ فک. تازه اول جوونیتہ 😜 تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مث مـݧ جا خورد 😳 تو کلاس یه نگاه ب من میکرد یہ نگاه ب سجادے بعد میزد زیر خنده. 😂 نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے بودم خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙