🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_پانزدهم
💠 اروندکنار
سال ۶۴ در عملیات والفجر ۸ فرمانده ی گردان غواصها بود . این عملیات نهایتا با رشادت همین غواصها به پیروزی و فتح فاو منجر شد .
روایت حال و هوای او در این عملیات هنوز هم خواندنی است : یادش بخیر یکی دو شب قبل از عملیات بود ، حاج قاسم نیروهای عمل کننده و گردانهای عملیاتی را برای آخرین وداع جمع کرده است ؛ سخنانش را با کلام مولا شروع می کند "اعزا...جمجمتک " کاسه ی سرت را به خدا عاریت بسپار، پای بر زمین میخکوب کن، به صفوف پایانی لشکر دشمن بنگر، از فراوانی دشمن چشم پوش و بدان که پیروزی از سوی خدای سبحان است..." .
درطول عملیات ذکر یا بی بی فاطمه الزهرا از زبانش نمی افتد ؛ بارها به سجده می اُفتد و دعا می کند.
در طول عملیات حواسش به مجروحان و پیکرهای شهدا هم هست . احمد جان! به بچه های تعاون سفارش کن مراقب شهدا باشند . نکنه اوضاع تغییر کنه این بچه ها در منطقه ی دشمن جا بمونند! به بچه های بهداری هم بگو از مجروحین خوب مراقبت کنند.
💠شلمچه
سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵ هم فرمانده لشکر ثارالله بود و هم گردان غواصها بود . باز هم یک پیروزی دیگر . در نبود فرماندهان شهیدی چون باقری، همت، باکری، متوسلیان و خیلی های دیگر، چشم امید جبهه ها به امثال قاسم سلیمانی است . او در این سالها چندین بار مجروح شد و تا پای شهادت رفت، اما قسمت چیز دیگری بود.
💠کرمان
جنگ که تمام شد، قاسم به کرمان برگشت . می توانست مثل بعضی دیگر، پوتین را دربیاورد و برود پشت میز . سلیمانی اما آدم نشستن نبود . او حالا به عنوان فرمانده سپاه ثارالله به کرمان برگشته بود. آن زمان، اشرارو قاچاقچیان در مرزهای شرقی فعالیت بسیاری داشتند و امنیت را از شهرها و مناطق مرزی گرفته بودند . حاج قاسم نقشه ای را برای مقابله با این گروهها طراحی کرد تا امنیت به منطقه بازگردد .
یکی از بخشهای این نقشه تعدد نیروهای مقاومت بسیج در مناطق نا امن بود و در کنارش برنامه ای برای سران گروههای متخلف طراحی شده بود . در ابتدای این طرح سران اشرار و قاچاقچیان مسلح در جلسهایی جمع شدند و از طرف کشور و بانمایندگی قاسم سلیمانی تامین گرفتند .
این افراد در مقابل قرار تامین، سوگند خوردند دست از شرارت بردارند و در صورت مشاهده ی موردی آنرا به پاسداران مرزی اطلاع دهند .
این اتفاق باعث شد بخش زیادی از مشکلات مرز های شرقی حل و در استانهایی مانند کرمان امنیت نسبی ایجاد شود .
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️دومدافع
#قسمــــــت_پانزدهم
_إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم
حرفاے اصلیم مونده...
باشہ داداش بگو
فقط یکم زودتر صب باید پاشم و بقیشم کہ خودت میدونے
چیہ انقد زود داداشت و فروختے❓
إ داداش ایـݧ چہ حرفیه❓شما حرفتو بزݧ
راستش اسماء مـݧ بہ مامانینا نگفتم آموزشیم تو یزد دیگہ تموم شد
بخاطر خدمات فرهنگے و یہ سرے کارهاے دیگہ ادامہ ے خدمتم افتاده تو سپاه تهراݧ
_إ چہ خوب داداش،ماماݧ بفهمہ کلے خوشحال میشہ
اره تازه استخدام سپاه هم میشم
فقط یہ چیز دیگہ
چے?
_چطورے بگم اخہ❓إم-إم
بگو داداش خجالت نکش نکنہ زݧ میخواے
اره...
اره❓😳
ینے از یہ نفر چیزه
داداش بگو دیگہ جوݧ بہ لبم کردے.
اسماء دوستت بود زهرا
خب❓خب
هموݧ کہ باهم یہ بارم رفتید تشیع شهدا...تو بسیج مسجد هم هست
_خب داداش بگو دیگہ
اسماء ازدواج کرده❓
اخ اخ داداش عاشق شدے.ازدواج نکرده
اسماء با ماماݧ حرف میزنے❓
اوووو از کے تاحالا خجالتے شدے❓
حرف میزنے یا❓
اره حرف میزنم پس بگو چرا لاغر شدے
غم عشقے کشیدے کہ مپرس
از رو تخت بلند شد و گفت:
هہ هہ مسخره بگیر بخواب فردا کلے کار داری
_باورم نمیشد اردلاݧ عاشق شده باشہ
ولے خوب مگہ داداشم دل نداشت❓
بعدشم مگہ فکر میکردم سجادے از مـݧ خوشش بیاد.
_ساعت ۱۱بود تقریبا آماده بودم
یہ روسرے صورتے
کمرنگ سرم کردم زنگ خونہ بہ صدا در اومد
از پنجره بیرونو نگاه کردم سجادے داشت با دست موهاشو درست میکرد😂😂😂
خندم گرفتہ بود چہ تیپے هم زده.
_از اتاق اومدم بیروݧ اومدم سلام کنم کہ اردلاݧ عصبانے و با اخم صدام کرد کجا❓
سرجام خشکم زد
خندید و گفت نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوے در ❓
خندیدم و گفتم بووووووودم
دستمو گرفت و تا جلوے در همراهیم کرد
سجادے وقتے منو اردلاݧ دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت توهم
مثلا غیرتے شده بود
خندم گرفت و اردلاݧ ومعرفے کردم
سلام آقاے سجادے برادرم هستـݧ اردلاݧ
انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلاݧ دست داد
_سلام خوشبختم
آقاے محمدے
سلام همچنیـݧ آقاے سجادے
اردلاݧ بهم چشمکے زد و گفت:
خوب دیگہ برید بہ سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست
_تو ماشیـݧ بازهم سکوت بود
ایندفعہ مـݧ شروع کردم بہ حرف زدݧ
خب،خوبید آقاے سجادے❓خوانواده خوبن❓
لبخندے زد و گفت:الحمدوللہ شما خوبید❓
بلہ ممنوݧ
خب شما بگید کجا بریم
خانم محمدے❓
خانم محمدی و اقای سجادی
گفتن اینا رو ببین👆😅😅
مـݧ نمیدونم هر جا صلاح میدونید
روبروے آبمیوہ فروشے وایساد
رفتیم داخل و نشستیم
خوب چے میل دارید خانم محمدے
آب هویج از پرویے خودم خندم گرفتہ بود
آقا دوتا آب هویج لطفا
ان شاءالله امروز دیگہ حرفاموݧ رو بزنیم و تموم بشہ
ان شاءاللہ
خوب خانم محمدے شما شروع کنید
_مـن❓باشہ...
ببینید آقاے سجادے مـݧ نمیدونم شما در مورد مـݧ چہ فکرے میکنید ولے اونقدرام کہ شما میگید مـݧ خوب نیستم.
آهے کشیدم و ادامہ دادم
شما ازگذشتہ ے مـݧ چیزے نمیدونید مـݧ بهاے سنگینے و پرداخت کردم کہ بہ اینجا رسیدم
شاید اگہ براتوݧ تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با مـن...
سجادے حرفمو قطع کرد و گفت:
خواهش میکنم خانم محمدے دیگہ ادامہ ندید مـݧ با گذشتہ ے شما کارے ندارم مـݧ الاݧ شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکہ...
واینکہ چی❓
امیدوارم ناراحت نشید مـݧ نامہ اے رو کہ جا گذاشتید بهشت زهرا رو خوندم
البتہ نمیدونستم ایـݧ نامہ براے شماست اگہ میدونستم هیچ وقت ایـݧ جسارت و نمیکردم
اخرش کہ نوشتہ بودید "اسماء محمدے"
متوجہ شدم کہ نامہ ے شماست
یکے از دلایل علاقہ ے مـݧ بہ شما هموݧ چیزهایہ کہ داخل نامہ بود
فکر کنم
سوالاتتوݧ راجب چیزهایے کہ میدونستم رفع شده
بهت زده نگاهش میکردم
باورم نمیشد با اینکہ گذشتمو میدونہ بازم انقدر اصرار داره بہ ازدواج
سرشو آورد بالا از حالت چهره ے مـݧ خندش گرفتہ بود
_آب هویجا روآوردݧ
لیواݧ آب هویج و گذاشت جلوم وبدوݧ ایـݧ کہ نگاهم کنہ گفت:
بفرمائید اسماء خانم بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم
دلم یجورے میشد...
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙