✍رهبر انقلاب: قضایای اخیر آمریکا تمام نشده و دنبالهدار است
🔹خود صاحبنظران برجسته سیاسی آمریکا میگویند نظام اجتماعی آمریکا از درون پوسیده است و برخی سخن از دوران پسا آمریکا به میان آوردهاند.
🔹اگر شبیه قضایای اخیر آمریکا در هرنقطه دنیا بخصوص در کشورهایی که آمریکا با آنها مشکل دارد، رخ داده بود، آن را رها نمیکردند اما امپراطوری خبری در دست آنها است و تلاش دارند تا ماجرا را تمامشده نشان دهند درحالیکه قضیه تمام نشده و دنبالهدار است.
#امام_خامنهای
#دهه_فجر
#نوزدهم_بهمن
#لغو_تحریم
#برجام
🔰 #منطق_اقتدار
🔆امام خامنهای(مد ظله العالی)✍
💠درباره قضیهی تحریمها اولا در جمهوری اسلامی کسی گوشش بدهکار مهملگویان بدون استحقاق -چه در اروپا چه در آمریکا- نیست.
🔸️ ثانیا اگر بخواهیم منطقی صحبت کنیم آمریکا و سهکشور اروپایی که همه تعهدات برجام را زیرپا گذاشتهاند حق ندارند شرط و شروط بگذارند. آنها به هیچکدام از تعهدات برجامیشان عمل نکردهاند.
🔸️ آن طرفی که حق دارد شرط معین کند، ایران است. چون جمهوری اسلامی به همه تعهدات عمل کرد. ما حق داریم برای ادامه برجام شرط بگذاریم و این شرط را گذاشتیم و گفتیم و هیچکس هم از آن عدول نخواهد کرد.
🔸️ اگر میخواهند ایران به تعهدات برجامی برگردد آمریکا بایستی تحریمها را کلا در عمل لغو کند و ما بعد راستیآزمایی کنیم و ببینیم که درست تحریمها لغو شده، آنوقت به تعهدات برجامی برمیگردیم.
🔺️ این سیاست قطعی جمهوری اسلامی است و مورد اتفاق مسئولان کشور هم هست و از این سیاست برنخواهیم گشت.
عاشقان وقت نماز است
اذان میگویند
موقع رازنیازاست اذان میگویند
عاشقان هرچه خواهیدبخواهید خجالت نکشید
یارمابنده نوازاست اذان میگویند
اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ
اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ
اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ
اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ
حَی عَلَی الصَّلاةِ
حَی عَلَی الصَّلاةِ
حَی عَلَی الْفَلاحِ
حَی عَلَی الْفَلاحِ
حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ
حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ
اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ
لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعا
https://eitaa.com/joinchat/2859466846Ce41ccd90f0
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_شصت_و_چهارم
گفتم: چون این عملیات خیلی سخت است و بعید میدانم موفق بشویم.
گفت : اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم.
گفتم : در عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کاملا وضع فرق میکند و از همه سختتر است، موفق می شویم؟!
حسین خنده ای کرد و با همان تکیه کلام همیشگی اش گفت : حسین پسر غلامحسین به تو می گوید که ما در این عملیات پیروزیم...
می دانستم که او بی حساب حرفی را نمیزند . حتما از طریقی چیزی که می گوید ایمان و اطمینان دارد.
گفتم : یعنی چه از کجا می گویی؟
گفت: بالاخره خبر دارم.
گفتم: خب از کجا خبر داری؟
گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم : کی به تو گفت؟
جواب داد: حضرت زینب.
دوباره سوال کردم.
با خنده جواب داد : تو چه کار داری ، فقط بدان بی بی گفت که شما در این عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم. هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد . نیاز هم نبود توضیح بیشتری بدهد . اطمینان او برایم کافی بود . همان طور که گفتم همیشـه به حرفی که می زد، ایمان داشتم. وقتیکه عملیات با موفقیت تمام به انجام رسید.
یاد حرف آن روز حسین افتادم و به ایمان و قاطعیتی که در کلامش بود و هرگز از این اطمینان به او پشیمان نشدم.
💢راوی: شهید حاج قاسم سلیمانی
💢منبع: کتاب "نخل سوخته" ویژه زندگی شهید حسین یوسف اللهی
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
🌹روضه : ........
🌷 بس کن رباب ، اصلا خیال کن علی اصغر نداشتی.....🌷
#مادران_شهدای_گمنام
#گلزار_شهدا
@Khate_navab
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_سی_ونهم
وارد حرم شدیم...
حس عجیبے داشتم سرگردوݧ تو بیـݧ الحرمیـݧ وایساده بودیم
نمیدونستیم اول بریم حرم امام حسیـݧ یا حرم حضرت عباس
بہ اصرار اردلاݧ اول رفتیم حرم اما حسیـݧ
وارد شدیم
چشمم کہ بہ گبند افتاد بے اختیار اشک از چشمام جارے شد و روزمیـݧ نشستم
علے هم نشست و تو اوݧ شلوغے شروع کرد بہ روضہ خوندݧ
چادرمو کشیدم روصورتمو و با تموم وجودم اشک میریختم
نمیدونم چرا تمام صحنہ هاے اوݧ ۴سال،مث چادرے شدنم
اوݧ خوابے کہ دیدم پیرزنے کہ منتظر پسرش بود
،نامہ اے کہ پسرش نوشتہ بود،
خواستگارے علے
شهادت مصطفے ،خانومش و ...
حتے رفتـݧ علے بہ سوریہ میومد جلوے چشمم
و باعث شدت گریہ ام شده بود.
واے اماݧ از روضہ اے کہ علے داشت میخوند
روضہ ے بے تابے حضرت زینب بعد از شهادت امام حسیـݧ (ع)
قلبم داشت از سینم میزد بیرون
گریہ آرومم نمیکرد
داشتم گریہ میکردم اما بازهم بغض داشت خفم میکرد
نفسم تنگ شده بودو داشتم از حال میرفتم
تو هموݧ حالت چند تا نفس عمیق کشیدم و زیر لب از خدا کمک میخواستم
چادرمو زدم کنار تا راحت تر نفس بکشم
مردم دور تا دور ما جمع شده بودݧ با روضہ ے علے اشک میریختـݧ
اشکام و پاک کردم کہ واضح تر اطرافمو ببینم
بہ علے نگاه کردم توجهے بہ اطرافش نداشت روضہ میخوندو با روضہ ے خودش اشک میریخت
یاد غریبے حضرت زینب و روضہ اے کہ خودش براے خودش میخوندو اشک میریخت افتادم
بغضم بیشتر شد ونفسم تنگ تر
بہ زهرا کہ کنارم نشستہ بود با اشاره گفتم کہ حالم بده
زهرا نگراݧ بطرے آب و از کیفش درآورد و داد بہ مـݧ و بعد شونہ هامو ماساژ داد
روضہ ے علے تموم شد
اطرافموݧ تقریبا خلوت شده بود علے کہ تازه متوجہ حال مـݧ شده بود با سرعت اومد سمتم و با نگرانے گفت:چیشده اسماء حالت خوبہ؟
هنوز اشکاش رو صورتش بود
گفتم:چیزے نیست علے جاݧ یکم فشارم افتاده بود
دستات یخہ اسماء مطمئنے خوبے؟
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
چند روزے گذشت ،سخت هم گذشت از طرفے حرم آقا و روضہ هاش از طرف دیگہ اشکهاے علے کہ دلیلش و میدونستم
میدونستم کہ بعد از شهادت مصطفے یکے از دوستاش براے ردیف کردݧ کارهاے علے اومده بود پیشش
میدونستم کہ بخاطر مـݧ تا حالا نرفتہ الاݧ هم اومده بود از آقا بخواد کہ دل منو راضے کنہ
با خودم نمیتونستم کنار بیام،مـݧ علے و عاشقانہ دوست داشتم ،
دورے و نداشتـنشو مرگ خودم میدونستم ،علے تمام امید و انگیزه ے مـݧ بود
اما نباید آنقدر خودخواه باشم
من وقتے علے و میخوام باید بہ خواستہ هاشم احترام بزارم
تصمیم گیرےخیلے سخت بود
تو هموݧ حرم بہ خدا توکل کردم و از آقا خواستم بهم صبر بده تا بتونم تصمیم درست بگیرمـ
نمیدونم چرا احساس میکردم آخریـݧ کربلایی کہ با علے اومدم .
دل کندݧ از آقا سخت بود .
ما برگشتیم اما دلموݧ هنوز تو بیـݧ الحرمیـݧ مونده بود .
اشک چشماموݧ خشک نشده بود و دلموݧ غم داشت
رسیدیم خونہ
بہ همیـݧ زودے دلتنگ حرم شدیم.
حال غریب و بدے بود انگار مارو از مادرموݧ بہ زور جدا کرده بودݧ
علے بے حوصلہ وناراحت یہ گوشہ ے اتاق نشستہ بود و با تسبیح بازے میکرد
رفتم کنارش نشستم
نگاهش نمیکردم تسبیح و ازش گرفتم و گفتم:چرا ناراحتے؟
آهے کشیدو گفت:اسماء خدا کنہ زیارتموݧ قبول شده باشہ و حاجتامونو بگیریم
میدونستم منظورش از حاجت چیہ
با بغض نگاش کردم و گفتم:علے؟
بله خانوم؟
چشمام پراز اشک شدو گفتم:حاجت تو چیہ؟
باتعجب بهم نگاه کرد.
گفت:اسماء چرا گریه میکنی پس؟؟
چشمامو بستم و دوباره سوالمو تکرار کردم
گفت:خوب مـݧ خیلے حاجت دارم قابل گفتـݧ نیست
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:آهاݧ قابل گفتـݧ نیست دیگہ باشہ
بلند شدم برم
ولی مانع رفتنم شد
بینموݧ سکوت بود
چطورے میتونستم بزارم علے بره ،چطورے در نبودش زندگے میکرم.
اگہ میرفت....😭
پنج شنبہ ها باید باکے میرفتم بهشت زهرا؟
.دیگہ کے برام گل یاس میخرید .
.تو چشمام زل زدو گفت :
اسماء چیشده ؟چرا چند وقتہ اینطورے
چرا نمیخواے بگے؟
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهلم
مـݧ میدونم کہ میخواے برے فقط بگو کے؟؟؟
چیزے نگفت
زدم بہ شونش و گفتم :علے با توام .
اشک تو چشماش حلقہ زده و گفت:وقتےکہ دل تو راضے باشہ
برگشتم،پشتمو بهش کردم و گفتم:إ جدے؟؟پس هیچوقت نمیخواے برے
اومد چیزے بگہ کہ گفتم:هیس ،هیچے نگو علے
تو کہ میخواستے برے چرا اصلا زن گرفتے؟؟؟
چرا موقع خواستگارے بهم نگفتے؟؟
اصلا چرا مـݧ؟؟؟
چرا؟؟؟😭
گفت:اجازه هست حرف بزنم؟؟
اولا ؛ کہ هر مردے باید یروزے زݧ بگیره
دوما ؛ اسماء تو کہ میدونے مـݧ عاشقت شدم و هستم باز میپرسے چرا مـݧ؟
اوݧ موقع خبرے از رفتـݧ نبود کہ بخوام بهت بگم.الانش هم اگہ تو راضے نباشے مـݧ جایے نمیرم
آره مـݧ راضے نباشم نمیرے.
اما همش باید ببینم ناراحتے.??
بادیدݧ عکس یہ شهید بغضت میگیره??
ینے مـݧ مانع رسیدݧ بہ آرزوت بشم؟
مـݧ خودخواهم علے؟؟
ݧ ݧ اسماء چرا اینطورے میکنے؟
نمیدونم علے ،نمیدونم
بس کـݧ اسماء
دستم گذاشتم رو سرمو بہ دیوار تکیہ دادم
علے از جاش بلند شد رفت سمت در،یکدفعہ وایساد و برگشت سمت مـݧ
بہ حرکاتش نگاه میکردم
اومد نشست و با ناراحتے گفت:!اسماء ینے اگہ موقع خواستگارے بهت میگفتم کہ احتمال داره برم سوریہ قبول نمیکردے؟؟
نگاهم و ازش دزدیدم و بہ دستام دوختم
قلبم بہ تپش افتاده بود ،نمیدونستم چہ جوابے باید بدم
ناراحت بود
سوالشو دوباره تکرار کرد
ایندفعہ یہ بغضے تو صداش بود طاقت نیوردم و گفتم:
قبول میکردم علے مثل الاݧ کہ...
کہ چے؟؟؟؟
بغضم ترکید،توهموݧ حالت گفتم،مثل الاݧ کہ راضے شدم برے...
باورم نمیشد ایـݧ حرفو مـݧ زدم ؟؟
کاش میشد حرفمو پس بگیرم
کاش زماݧ فقط یکدیقہ بہ عقب برمیگشت
علی اون موقع اشک تو چشماش جمع شد
نمیدونمـ از خوشحالی بود یا بخاطر من
تو دلم گفتم
پشیمون شدم از حرفی ک زدم ،چطورےـمیخوای ازت دل بکنم چطورے؟؟؟😭
اسماء اینطورے راضے شدے؟؟؟با گریہ واشک؟؟؟با چشماے غمگیـݧ؟؟؟
فایده اے نداشت مـݧ حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم.
سرمو انداختم پائیـݧ و گفتم:مـݧ تصمیممو گرفتم...
فقط بگو کے میخواے برے؟؟؟
بگو بہ جوݧ علے راضیم برے؟؟
إ علے گفتم راضیم دیگہ ایـݧ حرفا ینے چے؟؟؟
ݧ بگو بہ جوݧ علے
علے دارے پشیمونم میکنیا😞
دیگہ چیزے نگفت ...
علے نمیخواے بگے کے میخواے برے؟؟
آهے کشید و آروم گفت:جمعہ شب
پس واقعیت داشت رفتنش
تو ایـݧ یکے دوماه دنبال کاراش بود...
بہ من چیزی نگفته بود
چرا؟؟؟؟؟
احساس کردم سرم داره گیج میره
نشستم رو صندلے و چشمامو بستم
زماݧ از دستم خارج شده بود
نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده
باصداے آروم کہ کمے هم لرزش قاطیش بود پرسیدم:
علے امروز چند شنبست؟؟؟
چهارشنبہ
فقط سہ روز تا رفتنش زماݧ داشتم.
باید چیکار میکردم؟؟
ما هنوز عروسے هم نکرده بودیم .
قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم وماه عسل بریم پابوس آقا.
جلوے چشمام سیاه شداز رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم..
چشمامو باز کردم همہ جا سفید بود یادم نمیومد چہ اتفاقے افتاده و کجام از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسے نبود
تازه متوجہ شدم کہ بیمارستانم...
با سرعت از تخت اومدم پائیـݧ و سمت در اتاق حرکت کردم، متوجہ سرم تو دستم نشده بودم ، سرم کشیده شد، سوزنش دستم و پاره کردواز دستم خارج شد
سوزش شدیدے و تو تمام تنم احساس کردم
آخ بلندے گفتم، سرم گیج رفت و افتادم زمیـݧ
پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمیـݧ افتاده بودم .
لباسم و کف اتاق خونے شده بود
ترسید و باصداے بلند بقیہ پرستارها،رو صدا کرد
از زمیـݧ بلندم کردݧ و لباسامو عوض کردݧ و یہ سرم دیگہ وصل کردݧ
از پرستار سراغ علے و گرفتم
گفت رفتـݧ دارو هاتونو بگیرݧ الاݧ میاݧ
مگہ چم شده ؟؟؟
افت فشار شدیدو لرزش بدݧ
اگہ یکم دیرتر میاوردنتوݧ میرفتیـݧ تو کما خدا رحم کرده.
لبم و گاز گرفتم و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے بالش بیمارستاݧ چکید.
علے با شتاب وارد اتاق شد
چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریہ کرده هم نخوابیده
بغضم گرفت.خستہ شده بودم از بغض و اشک
کہ ایـݧ روزا دست از سرم بر نمیداشت .
خودمو کنترل کردم کہ اشک نریزم
اومد سمتم رو بہ پرستار پرسید:چیشده خانم???
چیزے نشده
پس همکاراتوݧ...
پرستار حرفشو قطع کرد وخیلے جدے گفت از خودشوݧ بپرسید
آمپول آرام بخشے روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیروݧ
علے گفت:خوبے اسماء؟؟
چیشده؟؟
لبخند تلخے زدم و گفتم:مـݧ چرا اینجام علے؟؟ازکے؟؟؟الاݧ ساعت چنده؟؟
هیچے یکم فشارت افتاده بود
دیروز آوردیمت اینجا ،نگراݧ نباش چیزے نیست
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙