در اين شب زیبای عرفه 🌙
وقت نيايش و دعا نمی دانم
آرزویت چیست؟!
اما برای رسیدن به آرزویت،
دستانم رو به آسمان است
پروردگارا
هر آنچه صلاح دوستانم هست؛
برایشان مقدر بفرما
الهی آمين 🙏
التماس دعا ای خوبان خــ♡ــدا 🤲
یا اباصالح:
یه کانال آوردم هلو🍑
همه چی داره 🙃
#رهبرانه
#آهنگهایآقایزمانی🌸
#تلنگر🤩
#رمانجدید😍
#چادرانه_دخترانه
#شهیدانه🌹
#کلیپمذهبی
#جوکولطیفهحلال
#لذتبندگی_ترکگناه
#پروفایل_پسرانه
#پروفایل_دخترانه
#بدون_تعارف😊
#حرف_دل❤️
#ایده
#اموزش_نقاشی_اشپزی_......
اگه نمی تونی گناهت رو ترک کنی این کانال یه مشاور عالی داره 😍
😇پسرویلینکزیرکلیککن👇
@iestadeha
@iestadeha
@iestadeha
📺 پخش دعای عرفه از شبکههای مختلف سیما
💢 شبکه ۱: حجتالاسلام اسلامیفر ساعت ۱۶ حرم امام رضا علیهالسلام
💢 شبکه ۲: استاد حسین انصاریان ساعت ۱۷:۳۰ حسینیه هدایت
💢 شبکه ۳: میثم مطیعی ساعت ۱۷ امامزاده قاضی الصابر
💢 شبکه ۴: حجت الاسلام ضیایی ساعت ۱۷ مسجد جمکران
💢 شبکه ۵: محمد رضا طاهری ساعت ۱۵ کربلای معلی
💢 شبکه آموزش: سعید حدادیان ساعت ۱۷ حرم امام خمینی (ره)
💢 شبکه قرآن: محمد رضا غلامرضازاده ساعت ۱۸ حرم عبدالعظیم علیهالسلام
💢 شبکه افق: مهدی میرداماد ساعت ۱۷ حرم حضرت معصوم
*🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
*میگن هر وقت احساس کردی دعاهای خودت مستجاب نمیشه برو سراغ بنده های خوب خدا..*
*و من امروز اومدم سراغ تک تک شما بنده های خوب خدا...*
*در این روز عزیز التماس دعا*....
🌹🌹🌹🌹
🔻 #ِآخرین_خاکریز - ۴۱
🔅 راوی و نویسنده:
میکائیل احمدزاده
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
ژنرال عراقی برای نشان دادن حسن نیتش دستور داد سرباز عراقی را لخت کرده، در جلو اسرا ۷۵ ضربه شلاق بزنند؛ سپس دستور داد او را به سلول انفرادی ببرند و پس از ۲۴ساعت، به مکان دیگری منتقل کنند.
او با صراحت تمام از تمامی اسرا عذرخواهی و یادآوری کرد که عمل این سرباز می توانست یک فاجعه بزرگ به بار آورد. در پایان نیز به ما قول مساعد داد که بازرسانی برای بازدید از رفتار نگهبانان خواهد فرستاد و درخواست کرد حالا که مدت کمی به تبادل اسرا مانده، دست از اعتصاب غذا برداریم.
ما با این حرکت، قدرت اتحاد و همدلی خودمان را به آنان ثابت کردیم. سرنوشت آن اسیر دلاور بعد از مدتی به شکل دیگری رقم خورد. عراقیها که میدانستند او محبوبیت زیادی بین اسرا دارد، به وسیله دارو او را مسموم کردند و به عمد در اعزامش به بیمارستان سستی کردند تا او به شهادت برسد. ماجرا از این قرار بود که روزی او و چند نفر دیگر را برای کار اجباری در محوطه اردوگاه به بیرون می برند؛ سپس پاکت شیر پاستوریزه به آنان میدهند و می گویند چون شما زیاد کار کرده اید و خسته هستید، این شیرها را بنوشید و داخل آسایشگاه نبرید. افرادی که همراهش بودند، می گفتند او نمی خواست آن شیر را بنوشد. میخواست آن پاکت شیر را برای بیماری در داخل آسایشگاه ببرد که عراقیها او را مجبور به نوشیدن آن کردند. بعد از ساعتی تب و لرز و درد معده که حدود سه ساعت به طول انجامید، به شهادت می رسد. پیکر نحیفش را داخل سجاده ای که خودش از تکه های پارچه ها برای مادر پیرش دوخته بود، پیچاندیم و ساعت ها برایش گریه کردیم؛ سپس جسدش را برای دفن در قطعه اجساد ایرانی بردند. او اهل سمنان بود و در دیار غربت به شهادت رسید.
روزهای پایانی اسارت را پشت سر می گذاشتیم که به وسیله جراید و سربازان عراقی اطلاع پیدا کردیم که رهبر انقلاب بیمار است و لحظات پایانی زندگی سراسر افتخارش را سپری می کند.
رفت و آمد استخبارات شدت پیدا کرده بود و هر روز ما را جمع می کردند و درباره امام و سران حاکم بر ایران و دیگر مسائل سیاسی، سخنرانی می کردند. ما پی برده بودیم که دلیل اضطراب عراقیها، واکنش اسرا هنگام شنیدن خبر رحلت رهبر انقلاب است. از سوی استخبارات عراق به شدت تأکید شده بود که نیروهای امنیتی نظارت کاملی بر اسرا داشته باشند. عراقی ها برای اینکه اوضاع روحی ما را بسنجند، در هنگام آمارگیری می گفتند که همه به امام اهانت کنند. این حرکت اهانت آمیز از سوی عراقیها، منجر به درگیری فیزیکی بین اسرا و مأموران عراقی میشد. خواسته عراقی ها اهانت به رهبر انقلاب و تحقیر کردن ما در بندهای اردوگاه بود. تصمیم ما این بود که چنانچه اتفاقی برای ایشان بیفتد، احساسات قلبی خود را به عراقی ها نشان دهیم. ما در جواب خواسته توهین آمیز عراقیها، همه یک صدا فریاد میزدیم: «مرد است خمینی»
فردای آن روز، فرمانده اردوگاه در هنگام آمار حاضر شد. همه اسرا را در محوطهای بزرگ جمع کردند و گفتند علیه رهبرتان شعار بدهید. همه یک صدا اعتراض کردیم که هرگز چنین توهینی نخواهیم کرد. افسر اردوگاه با گستاخی تمام فریاد کشید: «رهبر شما در حال مرگ است. شما شکست خوردید و دستورات باید اجرا شود. این دستور از رده های بالا برای همه اردوگاهها صادر شده است» سپس ما را با تهدید و زور وادار کردند که شعار بدهیم. ما نیز همه یکصدا شعار دادیم که «مرد است خمینی» و همچنان تکرار می کردیم. عراقی ها خوشحال شده بودند و فریاد می کشیدند بلندتر، بلندتر. ما هم فریادمان را چند برابر می کردیم و شعار خودمان را میدادیم. در پایان فرمانده اردوگاه گفت: «دیدید آسان بود. آفرین بر شما که فهمیدید هر چه می کشید از دست رهبرتان می کشید. به همین خاطر برای قدردانی از این حرکت شما، دستور میدهم امروز سهمیه غذای شما را دو برابر کنند».
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
ادامه دارد