eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
87 دنبال‌کننده
4هزار عکس
787 ویدیو
11 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
صادق یک سپاهی همه فن حریف بود. با وجود سن کمش در هر رسته و حیطه ای تخصص داشت. روحیه صادق همچون نظامی ها نبود. علاقه زیادی به گل و گیاه داشت؛ یکی از اتاق های خانه را به گلدان هایش اختصاص داده بود و دائم به آنها رسیدگی می کرد. در رشته های راپل (سنگ نوردی صخره نوردی) غواصی، غریق نجات، قایقرانی، کاراته، راگبی، مربیگری و داوری فوتبال، پاراگلایدر و سقوط آزاد فعالیت داشت و اعتقاد داشت باید آنقدر توانمند باشم که در هر زمینه ای که نظام و اسلام نیاز دارد، بتوانم مؤثر باشم. بسیار شوخ طبع و مهربان بود، حتی برخی اوقات مادرش به او تذکر می داد که در بحث های جدی شوخی نکند، اما او همیشه با شوخ طبعی پاسخ می داد. با کودکان کودک بود و با بزرگان بزرگ! شاید این گونه به نظر بیاید که ریاضت محض داشت و فقط نماز و قرآن می خواند، از دنیا بریده بود، اما صادق این گونه نبود به هر کاری در جای خود می رسید از عبادت گرفته تا تفریحات! چون فردی اجتماعی بود به همین خاطر اکثراً دیر به خانه می آمد و جر و بحث های مادر و فرزندی سر دیر آمدنش بین شان پیش می آمد. خیلی وقت ها شده بود که از پدرش هم پنهان می کردم و برخی اوقات پدرش می خوابید و من هم چنان منتظر او می شدم، با وجود اینکه از خودش مطمئن بودم اما نگران هم می شدم. صادق خشک مقدس نبود، اما به واجباتش هم عمل می کرد مثلاً وقتی روزه مستحبی می گرفت به همه اعلام نمی کرد، چندین بار خانواده دیده بودند که با زبان روزه به استخر رفته حتی برای آنها هم سئوال شده بود که «چرا روزه به استخر می روی؟» گفته بود: «تا اذان کنار استخر بودم و بعد اذان سرم را زیر آب بردم.» همه چیز در زندگی صادق جای خودش را داشت! مانند تمام افراد عادی بود حتی می توانم بگویم برخی زمان ها شده بود که نماز صبح اش قضا شود یا به سختی بیدارش می کردند، اما در مقابل شبهایی هم با خواندن نماز شب با خدا مأنوس می شد. مردم داری را می توانم مهم ترین ویژگی صادق بود. هوش سرشاری داشت و کافی بود تصمیم بگیرد در یک حوزه ورود کند، در کمترین مدت زمان به تبحر کافی دست می یافت و در خیلی از موارد از بقیه اطرافیانش جلو می زد. صادق عاشق خدا بود. ارادت خاصی به اهل بیت(ع) داشت. صادق ذره ای به مادیات ارزش قائل نبود فقط در حدی به دنبال مادیات بود که معاش عادی زندگی اش را تأمین کند و تا لحظه مرگ مادیات نتوانست صادق را به سمت خود بکشاند.
وقتی اتفاقات سوریه شروع شد، بی تابی اش شروع شد. در تمامی این مدت تلاش می کرد رضایتم را برای این سفر کسب کند. از سال گذشته رفتنشان حتمی شده بود و روزش معلوم نبود. من پا به پای او در جریان کارهایش قرار می گرفتم و به نحوی قضیه رفتن به سوریه برایم عادی شده بود، اما این اواخر هر لحظه بودن با صادق برایم ارزشمند بود. چون مطمئن بودم که همسرم به خواسته قلبی اش خواهد رسید. صادق داوطلبانه پیگیر کارهایش بود، اما اوج احساسات و وابستگی های دیوانه وار ما به یکدیگر، برای هر دوی مان عذاب آور بود. وقتی فهمیدم برای رفتن در تلاش است حالم دگرگون شد. گریه کردم، او از علت ناراحتی و اشک هایم سؤال کرد و این پلی شد برای صادق تا برایم از رفتن و وصیت هایش بگوید. از آن به بعد برایمان عادی شده بود، صادق از نبودن هایش حرف می زد و من از دلتنگی های بعد رفتنش. گریه می کردم و خودش آرامم می کرد. پیش از عزیمتش در مدت سه سالی که با هم زیر یک سقف بودیم، کلی برایش مراسم عزا گرفته بودم. مراسمی که جز خدا، من و صادق هیچ شرکت کننده ای نداشت. سال آخر زندگی مان هم دائم دلهره رفتنش را داشتم. در طی این یکی دو سال در پادگان ها افراد اعزامی به سوریه را آموزش می داند و خودشان هم برای رفتن آماده می شدند. یک روز مادر صادق و برادرش با هم بیرون رفته بودند، بحث سر این بود که 50-60 تومان از حقوق شان را کسر کرده اند. مادرشان هم به شوخی می گوید: «جوانان مردم جانشان را بر کف می گیرند و به سوریه می روند، شاید حقوق شما را کسر کردند تا به مدافعان حرم کمک کنند.» گویی هر دو منتظر این حرف مادر بودند که سریعا می گویند: «پس شما هم راضی هستید و اجازه می دهید که ما هم برویم؟!» مادرشان می گوید: «من رضایت داشته باشم یا نداشته باشم شما کار خود را خواهید کرد.»
اولین و آخرین اعزام صادق 9 اسفندماه 1394 بود که هفتم اسفند برای تهیه وسایل و تجهیزات مورد نیاز به تهران رفت. روز آخر که هم زمان با انتخابات مجلس بود، صادق به تهران رفت. اصرار می کردم که یک ساعت دیرتر برو. قرار بود یا یکی از دوستانش با ماشین برود که با هم باشند. دوست داشتم ساعت های آخر جدایی تنها باشیم، ولی شدنی نبود. مهمان زیادی در خانه مان بود. لحظات آخر من سینی آب و قرآن را به دست مادرشوهرم دادم و بدو بدو از پله ها بالا رفتم. تحمل دیدن حرکت ماشینش را نداشتم. رسیدم بالا بعد از یک ساعت رفتم اتاق خواب و دیدم بخشی از وسایلش جا مانده، ساعت نزدیک یک بود. زنگ زدم گفت: «تا یک ربع دیگر می آید»، خیلی خوشحال شدم. گفت: «بگذار در آسانسور بردارم. » قبول نکردم گفتم: «حالا بیا بالا» یادم رفته بود برایش میوه بگذارم همین که گفت دارم می آیم، هر چه خیار داشتیم، گذاشتم برای توی راهشان. با کیک های دوقلوی شکلاتی که فقط با صادق می توانستم بخورم، منتظرش نشستم تا رسید. وسایل را دادم به صادق و دوباره با او وداع کردم. مثل جان کندن بود برایم. من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود. صادق نیروی آزاد بود، هر جا نیاز داشتند حاضر می شد. چون در هر حیطه ای تخصص داشت. صادق همانند پدرش (در دوران جنگ تحمیلی) در سوریه مأمور اطلاعاتی بوده است و چندین عملیات را شناسایی کرده و باعث اضمحلال توطئه های دشمن شده است. صادق حتی الامکان هر روز و گاهی یکی دو روز در میان تماس می گرفت. آخرین بار که با هم حرف زدیم ظهر روز جمعه بود. سوم اردیبهشت ماه 95- روزهای آخر به او می گفتم: «وقت آمدن زنگ نزنی به دوستت که بیاید دنبالت، تا از تهران بخواهی من طاقت دوری ات را ندارم که ماشین بیایی.» همه اش شوخی می کرد و می گفت: «نه پول هواپیما ندارم.» می گفتم: «من برایت می خرم.» می گفت: «ببینیم چه می شود...» تا اینکه در تماس آخر دوباره همین حرف را به صادق گفتم: «لطفاً خبر بده دوست دارم بیایم استقبال مدافع حرم عمه جان.» قبول کرد. این دفعه دیگر شوخی نکرد و گفت: «می آیی جانم!» دیگر کم کم حرف از آمدن بود و برگشتنش. از 9 اسفند تا چهارم اردیبهشت برای من یک عمر گذشت، ولی برای صادق همین 57 روز کافی بود تا به آرزویش برسد. همیشه به من می گفت: «خانم! دعا کن یک جوری شهید بشوم که حتی ذره ای از زمین را اشغال نکنم.» و من می گفتم: «نه من از خدا می خواهم که یک مزاری از تو برای من بماند.»
خبر آمدنش را ابتدا خاله ام به من داد، اما او هم نمی دانست که شهید شده است. همسر خاله ام صمیمی ترین دوست صادق بود و شنیده بود که شهید شده، ولی به خاله ام نگفته بود. گفته بود صادق برمی گردد، برو کمک محدثه، من هم از شنیدن این خبر خوشحال شدم. تا خاله ام به خانه مان برسد، مادرشوهر و خاله همسرم آمدند، ساعت یک بعد از ظهر بود و من سخت مشغول تمیز کردن خانه بودم. اصلاً به فکرم نرسید که چرا مادر شوهر و خاله جانم باید به خانه ما بیایند. چون هر دو شاغل بودند و در آن ساعت هر دو باید مدرسه می رفتند. مادرشوهرم تا در را باز کردم رفت سمت گلخانه صادق. همسرم قرار بود بیاید و گل ها را یکدست کنیم. بعد از من پرسید: «خبری شده؟ چرا لباس کار پوشیدی؟» گفتم: «خب صادق دارد برمی گردد.» گفت: «می دانی که برمی گردد؟» گفتم: «بله.» مادر شوهرم متوجه شده بود که من خبری از شهادت ندارم. بعد مادرشوهرم نشست و گفت: «تو هم بیا بنشین.» گفتم: «نه لباس عوض کنم بعد.» مادرشوهرم گفت: «صادق مجروح برمی گردد.» من متوجه نشدم یا خودم حواسم نبود. گفتم: «یعنی از دوستانش مجروح شده و صادق او را می آورد؟» گفت: «نه خود صادق مجروح شده.» من باور نکردم. چون صادق آدمی نبود که اجازه بدهد کسی از جراحتش مطلع و ناراحت بشود. چون من در ذوق و شوق آمدنش بودم کمی درکش برایم سخت بود. بعد قسم شان دادم که حقیقت را بگویند و آنها هم گفتند که صادق به آرزویش رسیده است. بعد از شنیدن خبر شهادتش غسل حضرت زینب(س) کردم و لباس های سفیدم را با روسری سفیدی که برای استقبال عشقم خریده بودم، به سر کردم و رفتم پایین طبقه مادرشوهرم و نشستم و شروع به خواندن سوره یاسین کردم. هر شهیدی که قرار باشد از سوریه به کشور بازگردد حداقل سه روز طول می کشد، اما صادق شنبه ساعت 16: 45 به شهادت رسید و یک شنبه ساعت 19 تبریز بود. صادق چهارم اردیبهشت شهید شد و پنجم اردیبهشت به تبریز رسید و ششم اردیبهشت پیکرش از دید ما پنهان شد و زیر خاک رفت. در جنوب منطقه حلب با اصابت بیشترین تعداد ترکش به پشت سرش به شهادت رسیده بود. پشت سرش تخلیه شده بود. او همزمان با شهادت بی بی دو عالم به آرزویش رسیده بود.
صادق وصیت کرده بود که بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن کنم. می گفت برای تشییع کننده هایش که بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلب شان باشم. در مراسماتش به تأکید می گفت: «به جای خرما شیرینی پخش کنید و سر تشییع کنندگانم نقل بپاشید.» از من خواستند در جمع گریه نکنم و زینب وار بایستم. خواست تا ادامه دهنده راهش باشم. خواست تا عاشق ولایت فقیه باشم و بر ارادت و عشقش بر امام خامنه ای تأکید داشت. صادق همیشه این شعر را می خواند که: «کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود/ سّر نِی در نینوا می ماند اگر زینب نبود» صادق می گفت سختی های اصلی را شما همسران شهدا می کشید.»(بدون کمک و همراهی مادر شهید این کارها شدنی نبود.)
🦋 [ معجزه‌ی‌چـادر ] . ٬٬💌،، روزگاربـرای‌‌اهل‌بیت‌سختشده‌بود ‌زندگی‌ناجـور‌میچرخـید.. حضرت‌زهرا‌سلام‌اللهعلیه‌،بـه‌‌حضرت‌امیر فرمودن‌:‌ چادرم‌را بگیـر و بـه‌‌اجاره‌بگذار به‌امانـت،تا وضعمان‌بهترشـود،در خانه‌میمانم . ٬٬🌿،، حضرت‌امـیرالمومنین‌علیه‌السلام نیز،این‌چنین‌کـردند.. چادر مادر از جنس‌پشـم‌بـود حضرت‌علی‌‌مقداری‌جـو قرض‌کردند و چادر را بـه‌نزد مرد یهودی،بـه‌امانت‌و رهن‌گزاشتن . ٬٬🌸،، شب‌شد و همسر یهودی‌بـه‌ اتاقی‌که‌چادر آنجا‌بـود رفت.. اتاق‌را،نـوری‌‌چراغان‌کـرده‌بود! دنبال‌ِ‌منشـأ ‌نـور رفت‌ومتوجه‌شد .♥️. . ٬٬🌙،، تمام‌‌قبیلـه‌متوجه‌شدن‌و با چشم‌خود نظاره‌گر این‌معجزه‌زیبا‌ شدند [ این‌بانـو انقدر ‌گرامـی‌‌ومحترمه‌پیش‌خدا کـه‌تنها ″چادرش″ شیعـه‌میکنـه! ] . ٬٬🌍،، با دیدن‌این‌معجـزه‌.. ۸۰ نفر شیعـه‌شد!💥 [ ولایت‌مدار تـر از این‌بانو،والله‌نداریم! ] انقـدر حواسش‌بـه‌امام‌زمانش‌هست‌کـه بـه‌هرنحوی،در راه‌اسلام‌وهدایت‌وتبلیغ پای‌امامش‌می‌ایسته.. 💔 . [ دخـترای‌حضرت‌زهرا.. همین‌یه‌تیکه؛جون‌ها براش‌داده‌شده معجزه‌ها باهاش‌اتفاق‌افتاده باهاش بسیاری‌مسلمان‌شـدن.. ‌جـوری‌بپوشیـدکـه صاحبـش‌ازتون‌راضـی‌باشـه ] . :)♥️ 🌸 🌱 . 🌸 ⃟🌸@qamanoa🌸 ⃟🌸
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 💠ناگفته های جنگ ۳۳روزه همین که روی صندلی نشست ، گفت: بیست سال است که گفتگوی مطبوعاتی انجام نداده ، با یک محاسبه ی سرانگشتی می شود از زمانی که فرماندهی سپاه قدس به او واگذار شده است . این بار اما موضوع گفتگو سبب شد تا حاج قاسم به درخواست ما پاسخ مثبت بدهد ، جنگ ۳۳روزه . صحبت از حاج رضوان که به میان آمد ، آرام آرام رنـگ صدایـش عـوض شـد و بغضش ترکید ، عذرخواهی کرد و گفت قرار دیگری بگذاریم ، دیگر امروز نمی توانم ادامه دهم ، گفت امروز در کشور ما کلمه ی سردار و امیر عرفاً یک سردار به معنای واقعی، شهید عماد مغنیه بود . 📚من هستم ... 🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
@mataleb_mazhabi313 .ogg
130.8K
‌∞♥∞ این‌ جمـعـه هـم بدون یـار گـذشـت 😔 جمعهای دلتنگی یاربرنگشت 😔 ازیوسف زهرا خبری نشد😔
الهاشم: 🌺سردارشهیدسیدعبدالحسین ولی پور.فرمانده گردان لشکر19فجر....شهادت2 اسفند1364.فاو..متولدیاسوج 🌷با سید آمــدیم مرخصی... خانواده من در یکی از روستاهای اطراف بهبهــان بود. وقتــی رسیــدیم, دیــدم دخترم مریض اســت با هم بردیمش بیمارستانی در بهبهان... انجا شــنیدیم عــده ای بیرون از بیمارســتان در حال شعار دادن علیه انقلاب هستند. سید سـریع دوید و رفت داخل انها. وقتی برگشت پیراهنش پاره و ساعتش شکستــه بود. شهربانی همه را جمع کرد و برد کلانــتری. ما هم رفتیم.پدر ومادر کسی که سید را زده بود امدند برای گرفتن رضایت. سید رضایت داد. انها هم با قسم ما را بردند خانه خودشان. پـدر ضارب سریع برای سید یک لباس و یک ساعت خرید. سید قبول نکرد و به جای ان یک نخ ســوزن خواست. لباسش را همانجا دوخت و برگشــت... بعد از سید بود. از همان مـحله رد می شدم. دیدم روی دیوار نوشتــه بود سید عبدالحـسین ولے پور! 🌷🌷 سیدعبدالحسـین ولی پور 🌺🌺🌺🌺🌺صلوات
توئیت کرده: ‏فرق ما با ‎شهدا اینه که؛ اونا نیمه‌های شب تو بیابونا دنبال آرزوهاشون دویدن و بهش رسیدن. اما ما فقط یه شب تو سال، اونم می‌شینیم و آرزو می‌کنیم ... برای رسیدن باید دوید.‎
💫پروردگارا! هم در دنیا و‌ هم در آخرت به ما نیکی عطا فرما و ما را از عذاب آتش محفوظ بدار
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 هرگاه به هر امامی سلام دهید خــــــود آن امام جواب ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣ ولی اگر کسی بگوید: ❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣ همه‌ی امامان جواب میدهند … می‌گویند: چه شده است که این فرد نام مادرمان را برده است !؟ السلام علیکِ یا فاطمهُ الزهراء(س) تا ابد این نکته را انشا کنید پای این طومار را امضا کنید هر کجا ماندید در کل امور رو به سوی حضرت زهرا کنید... 🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 https://eitaa.com/joinchat/2859466846Ce41ccd90f0
. 🌷از امامک صادق (ع) روايت شده : هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از قائم‏ ما باشد، و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى‏ بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است: 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨ ✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨ ✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى  الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ  وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨ ✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ  وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨ سه مرتبه بر ران راست خود زده و هر بار میگوییم: 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ https://eitaa.com/joinchat/2859466846Ce41ccd90f0
هدایت شده از روایتگران جهاد و شهادت شهرستان ابرکوه
🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 📢 آمریکا شیطان بزرگ است. 👿 🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 ✍بدعتهای رئیس جمهورها طی چهل سال گذشته ❌❌ و اینکه چرا کشور در وضعیت فعلی قرار گرفته ؟ 📢 در حالی پای در گام دوم انقلاب می گذاریم که بدعتهای رئیس جمهورها طی چهل سال گذشته در انقلاب اسلامی ایران صدمات شدیدی به دنبال خود داشته است که نگاه و گذری بر آنها می تواند چراغ راه آینده کشور باشد. 1⃣هاشمی رفسنجانی: بنیانگذار اشرافی گری، تفکر لیبرالی، اقتصاد لیبرلی، تورم ۴۹درصدی، ✔️نتیجه: 🤔 یاس و ناامیدی و جاماندن قشر ضعیف جامعه در اقتصاد خانوادگی، 2⃣ محمد خاتمی: ❌ سیاستگرائی، سیاست بازی، حزب وروزنامه پروری، فتنه گری، بی حیائی وبدحجابی، جنگ نرم فرهنگی و استحاله فرهنگی، قداست زدایی از دین ومقدسات، جسارت به امام خمینی و سیره انقلابی او، خدشه به ولایت فقیه جسارت به معصومین، تفکر التقاطی، مشاجرات سیاسی روز مره در جامعه، آسیب روحی وروانی به مردم ✔️نتیجه: 📢 سست شدن اعتقاد مردم به حکومت دینی، والویت سیاست نسبت به معیشت مردم ، ونفوذ فرهنگی، 3⃣ احمدی نژاد دور اول: 📢 بنیانگدارخدمت جانانه، خدمت به محرومین وروستاها ومناطق محروم، پیشرفت علمی، مسکن مهر،سهام عدالت؛ هدفمندی یارانه ها، پیشرفت هسته ای واحیاء مراکز هسته ای، و تولید۱۹ هزار سانتریفیوژ، دیپلماسی فعال و تهاجمی، تقویت جبهه مقاومت، تقویت شعارهای انقلاب و امام، عزت ملی و جهانی و انهدام دایره قرمز انحصاری اشرافیها ولیبرالها و ویژه خواری. البته اینها نکات مثبت دولت نهم است. 😐 احمدی نژاد دوردوم: 📢 ابتدا ادامه روش دولت اول، سپس: ناسپاسی از رای مردم، خودخواهی وعدم تمکین از رهنمودهای رهبری، نافرمانی، قلدری، انحراف، مایوس و سرخورده کردن نیروهای وفادار به انقلاب و رهبری، خیمه شب بازی منشور کوروش با استفاده از چفیه بعنوان نماد بسیجی، ادبیات مکتب ایرانی و ملت اسرائیل، رها سازی امور کشور با دسیسه مخالفین، لجبازیهای بی مبنا بویژه با دوقوه دیگر، و بلاخره زمینه سازی بقدرت رسیدن جریان متلاشی شده اشرافی، تکنوکراتها؛ نفوذیها، لیبرالها و فتنه گران در کمین نشسته داخلی زخم خورده ..... 4⃣حسن روحانی: 📢 بنیانگدار اشرافی مدرن و احیاء اشرافی سنتی گذشته و خط هاشمی و خاتمی و نگاه به آمریکا و غرب، حقوقهای نجومی، رانت خواری، مشروع شدن حرامخوری و شکستن قبح آن، وعده های فرضی و خیالی و خلاف واقع، بی برنامه گی، بی عرضگی و بکارگیری افراد سیاسی فرسوده و ثروتمند و بعضا غیر انقلابی؛ راحت طلبی، واداده سیاسی به آمریکا و غرب، بحران سازی، گفتار درمانی بجای پاسخگوئی، محرمانه کاری، نابودی اقتصاد و عزت ملی و نابود کردن روحیه شادابی خانواده ها و عدم تمکین وبهره گیری از رهنمودهای رهبری دریک پرستیژ پیچیده و تورم افسار گسیخته .... ✔️نتیجه: ❌برباد دادن دنیا و دین مردم و در یک جمله: سرقت باورهای دینی وانقلابی مردم و خفت سیاسی و رواج بی عفتی و بی حجابی و متلاشی کردن فرهنگ اسلامی و انقلابی. 📢 توضیح مهم: تمام دولتها در جمهوری اسلامی ایران، ریزشها و رویشهائی داشتند و طی چهل سال گذشته پیشرفتهای بزرگی در کشور انجام شده است، اما آنچه که اشاره شده نقاط ضعف و منفی دولتها می باشد که عامل معضلات و مشکلات امروز کشور است. 🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
°•🌸🌤•° ⚜عالم همہ از طُفیل احمد باشد 💕خلقٺ‌همہ اوسٺ،او ز سرمد باشد ⚜دیگرچہ‌ڪلام وسخنے مےماند 💕وقتے‌ڪه‌علے.ع عبدِمحمد.ص باشد 🌹
°•🌸🌤•° ✨ مــا زنــده ز لٰا اِلــهَ اِلّا اللّهـیـم شـیـعه و مسلمانِ رسـول اللهیم در وادی انتظارِ صاحــب الزّمان تـحـتِ لـوای عـلــی ۜ ولی اللهیم #۵_روز_تا_ولادت_آقا_امیرالمومنین_ع 💠💫💠💫💠💫💠💫💠💫💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 بسیجے توے جنگ چہ فرهنگے چہ نظامے 🍂 باید! بر نفس خود پیروز بشہـ🌸🍃 نباید گره ظہـــــ💚ــــور باشہــ باید زمینہـــ ساز ظـہـــ💚ــــور باشہـــ💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم محمد رضا فخیمی است: «اینجانب بنده گناهکار درگاه خداوند از شما امت شهید پرور تقاضا دارم که مطیع محض ولایت حضرت امام خامنه ای نه در حرف بلکه در عمل [باشید]...»
تقویم دسکتاپی اسفند 99 را منتشر می‌کند.
پدر آقاابوالفضل چادر ماشین را از صندوق‌عقب آورد. گوشه‌ی حیاط امامزاده پهن کرد و ما بر رویش نشستیم. خانواده‌هامان ما را تنها گذاشتند. می‌خواستند لحظات اولیه که به هم محرم شدیم، کمی تنها باشیم و صحبت کنیم. کمی دورتر از ما نشستند. نسیم خنکی می‌وزید. روبه‌روی آقا ابوالفضل نشستم. کمتر به چشمانش نگاه می‌کردم و بیشتر چشمم را به خط‌های آبی و سفید چادر ماشین می‌دوختم... هنوز محرمیت ما به یک ساعت نمی‌رسید که اولین زیارت را باهم رفتیم. یک امامزاده در نزدیکی محضرخانه بود. قرار شد برای زیارت، به امامزاده سلطان سید عبدالله برویم. کمتر نگاه به آقا ابوالفضل می‌کردم، از چشم توی چشم شدنش واهمه داشتم. به زیارت رفتیم. یک ضریح کوچک که داخلش پر از نور سبز بود. دستانم را به شبکه‌های ضریح گره زدم و برای فردای زندگی‌مان آرزوهای خوب کردم. چند دقیقه داخل ضریح، زیارت‌نامه و نماز خواندیم و به حیاط امامزاده آمدیم. پدرشوهرم ما را صدا زد. می‌خواست از ما عکس بگیرد. خجالت می‌کشیدم شانه‌به‌شانه‌اش بایستم. بافاصله‌ی چند قدمی هم، ایستادیم. اولین عکس‌های دونفره‌ی ما را پدرش با گوشی‌اش به ثبت رساند. پدر آقاابوالفضل چادر ماشین را از صندوق‌عقب آورد. گوشه‌ی حیاط امامزاده پهن کرد و ما بر رویش نشستیم. خانواده‌هامان ما را تنها گذاشتند. می‌خواستند لحظات اولیه که به هم محرم شدیم، کمی تنها باشیم و صحبت کنیم. کمی دورتر از ما نشستند. نسیم خنکی می‌وزید. روبه‌روی آقا ابوالفضل نشستم. کمتر به چشمانش نگاه می‌کردم و بیشتر چشمم را به خط‌های آبی و سفید چادر ماشین می‌دوختم. چنددقیقه‌ای سکوت بین ما بود و صدای زائرین که گاهی از کنار ما رد می‌شدند و این سکوت را می‌شکستند. آقاابوالفضل بعد از چنددقیقه‌ای صدایش را صاف کرد و گفت: «می‌دونی خانوم، من یک ارادت عجیبی نسبت به مقام معظم رهبری دارم. یک حس غیرت، یک حسی که نمی‌تونم بیان کنم. سعی می‌کنم تمامی حرف‌هاشون رو در زندگی شخصی خودم عملی کنم. اگه هرکسی در زندگی‌اش از سخنان ایشون بهره می‌گرفت و به کار می‌برد، هیچ مشکلی در زندگی و بعدهم در جامعه نبود.» من نگاهش می‌کردم و از حرف زدنش لذت می‌بردم. من شنونده و او گوینده‌ی جمع دو نفره‌یمان بود. تمام وجودم گوش شده بود. دوست نداشتم حتی پلک بزنم. می‌خواستم فقط حرف‌هایش را گوش بدهم و از کنار بودنش لذت ببرم. یک‌ساعتی بیشتر از محرمیت ما نمی‌گذشت. ما کنار یکدیگر نشسته بودیم و فقط صحبت از مقام معظم رهبری بود. شبیه یک کارشناس، سخنان رهبری را در موضوعات مختلف بیان می‌کرد. گاهی هم بین صحبت‌های رهبری، یک مورد را به زیبایی تحلیل می‌کرد. تحلیل‌هایی که شاید من از کمتر جایی دیده یا شنیده بودم. مسائل سیاسی را به‌خوبی درک و تحلیل می‌کرد و در آخر هم می‌گفت: «ما باید چشم و گوش و عملمان به سخنان رهبری باشد. هرچه ایشون گفتن، باید ملاک عمل ما در مسائل مختلف سیاسی باشد». حرف‌هامان گل کرده بود که بزرگ‌ترها بین خودشان تصمیم گرفته بودند به مشهد برویم. آفتاب کم‌کم داشت نور آخرین لحظات خودش را به رخ آسمان می‌کشید و پایین می‌رفت و سرخیِ قشنگی در آسمان از خودش برجا می‌گذاشت. دومین زیارت و اولین سفر؛ سفری ساده، اما شیرین که تک‌تک لحظاتش برایم عزیز و نجیب بود. همیشه برای من اولین‌ها یک جذابیت و حال‌وهوای دیگری داشت. اولین سفر با آقا ابوالفضل که دیگر رنگ و بویش هم برایم ویژه بود. بریده‌ای از کتاب «عزیزتر از جان»؛ شهید مدافع حرم ابوالفضل را‌ه‌چمنی به روایت مهناز ابویسانی (همسر) (صفحه 39 تا 41) نویسنده: کبری خدابخش دهقی انتشارات: نشر بیست و هفت بعثت