هدایت شده از سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
🌹🌹 پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم :
انسان تا وقتی که منتظر نماز است در حال نماز است.
#نماز_ادب_خداست🌷
https://eitaa.com/joinchat/2859466846Ce41ccd90f0
التماس دعای فرج
🤔 زن کیست....؟؟؟؟!!!!💖💖
😌اولین کسی که با دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست...😏یک مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو آسیه)
😌اولین کسی که مکه و کعبه را آباد کرد مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو هاجر)
😌اولین کسی که از مبارکترین آب روی زمین زمزم نوشید مرد نبود بلکه یک زن بود...(هاجر خاتون)
😌اولین کسی که به محمد المصطفیﷺ ایمان آورد مرد نبود بلکه یک زن بود... (بانو خدیجه)
😌اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد و شهید شد یک مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو سمیه)
😌اولین کسی که مالش را در راه اسلام داد یک مرد نبود بلکه زن بود....(بانو خدیجه)
😌اولین کسی در قرآن که خداوند از بالای هفت آسمان به حرفش گوش داد یک زن بود نه مرد...(سوره مجادله آیه 1)
😌اولین کسی که سعی صفا و مروه را انجام داد یک مرد نبود بلکه زن بود....(بانو هاجر)
☺️ اولین زنی که با همه مخالفتها وارد معبد اورشلیم شد مریم بود
☺️ تنها کسی که به حمایت از شوهر و امامش میخ در به تنش فرو رفت و دم نزد و شفیع گنهکاران شیعه در روز قیامت است زهرا بود
☺اکنون میلیونها حاجی باید حرکات آن زن را انجام دهند وگرنه حج آنها قبول نمی شود.....
😊واما کسی که کاخ یزید را به لرزه دراورد مرد نبود زینب بود زینب
می نویسیم تا همه بدانند.... *زن_افتخار_است...*
اگر قدر خودش را بداند
تقديم به خانمهای گروه 🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2859466846Ce41ccd90f0
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️دو مدافع
🔰 #قسمــــــت_پنجم
در اتاق به صدا در اومد...
مامان بود...
اسماء جان❓
ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود 😱
بلند شدم و در اتاق و باز کردم😕
جانم مامان 😑
حالتون خوبہ عزیزم
آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید
از جاش بلند شد و خجالت زده گفت
بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون
ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون
ب مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓😖
چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓😐
هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود 😔
نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن ک دلت نمیخواد برن😏
اخمے کردم و گفتم وااا مامان من کے گفتم...☹️
صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم 😣
رفتیم تا بدرقشون کنیم
مادر سجادی
گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو❓😊
با تعجب نگاهش کردم
نمیدونستم چی باید بگم
که مامان به دادم رسید
حاج خانم با ی بار حرف زدن که نمیشہ ان شاءاللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد☺️
سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن
اصـلا انگار آدم دیگہ اے شده بود
قــرار شد ک ما بهشون خبر بدیم که دفہ ے بعد کے بیان
بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم🌾
نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود
من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم😅
شب سختے بود
انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴
صب که داشتم میرفتم دانشگاه🛣
خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ
یا اینکہ نیاد
نمیتونستم باهاش رودر رو بشم 😅
داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد
سجادے بود
یخ کردم 😰
فقط تو خونہ خودمون شیر بودم😒
خانم محمدی......❓
سرمو برگردوندم
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت
سلام خانم محمدے صبتوݧ بخیر 😊
موقعے ک باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهره ے منو دیده باشہ
پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم😶
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ و گفتم و برگشتم ک ب راهم ادامہ بدم
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید 😑
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...😑
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(دوستش آقای محسنی بود)
پسر پر شرو شور دانشگاه☺️
رفیق صمیمیے سجادے بود
اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت
بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر
سجادے چشم غره اے براش رفت😠ت و از مـݧ عذر خواهے کرد و دست محسنے رو گرفتو رفت 🚶
خلاصہ ک تو دلم کلے ب سجادے بدو بیراه گفتم😖
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب ک تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان ☹️
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مث پیر زنها❓😆
اخمے بهش کردم 😠
گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد😣
خندیدو گفت:اوه اوه اینطور ک معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده. 😂
یارو کچل بود زشت بود
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدابگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم😂
دستشو گرفتم وگفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالا ها احتیاج داری ب ایـݧ فک.
تازه اول جوونیتہ 😜
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مث مـݧ جا خورد 😳
تو کلاس یه نگاه ب من میکرد یہ نگاه ب سجادے بعد میزد زیر خنده. 😂
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے...
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️دومدافع
🔰 #قسمــــــت_ششم
بعد دانشگاه منتظر بودم ڪ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد...
پکر و بی حوصلہ رفتم خونہ
تارسیدم مامان صدام کرد...
اسماااااا❓
سلام مامان
سلام دخترم خستہ نباشے
سلامت باشے
ایـن و گفتم رفتم طرف اتاقم
مامان دستم و گرفٺ و گفت:
کجا❓چرا لب و لوچت آویزونہ
هیچے خستم 😒
آهان
اسماء جان مادر سجادے زنگ
برگشتم سمتش و گفتم خب❓
مامان با تعجب گفت:چیہ❓
چرا اینقده هولے
خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـن
اخہ مامان ک خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے...
گفت ڪ پسرش خیلے اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید 😊
مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم 😕
گفت اونطورے نگاه نکن😄
گفتم ک باید با پدرش حرف بزنم😄
إ مامان پس نظر من چے❓
خوب نظرتو رو با همون خب اولے ک گفتے فهمیدم دیگہ😉
خندیدم و گونشو بوسیدم 😘
وگفتم میشہ قرار بعدیمون بیرون از خونہ باشه؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:😊
خوبہ والا
جوون هاے الان دیگہ حیا و خجالت نمیدونـن 😒
چیہ ما تا اسم خواستگارو جلوموݧ میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم
دیگہ چیزے نگفتم ورفتم تو اتاق🚶
شب ک بابا اومد مامان باهاش حرف زد👥
مامان اومد اتاقم چهرش ناراحت بودو گفت 😔
اسماء بابات اصـن راضے ب قرار دوباره نیست
گفت خوشم نیومده ازشون...
از جام بلند شدم و گفتم چے❓چرااااااا❓
مامان چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت❓
شوخے کردم دختر چہ خبرتہ
مامان خندید و
رفت بہ مادر سجادے خبر بده
مث ایـن ڪ سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود
خلاصہ قرارمون شد پنج شنبہ 👌
کلے ب مامان غر زدم ک پنجشنبہ مـن باید برم بهشت زهرا ...☹️
اما مامان گفت اونا گفتـن
دیگہ تا اخر هفتہ تو دانشگاه سجادے دورو ورم نیومد
فقط چهارشنبہ ک قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم ...😟
ایـن از کجا میدونست
خدا میدونہ
هرچے ک میگذشت کنجکاو تر میشدم😨
بالاخره پنج شنبہ از راه رسید.....
قرار شد سجادے ساعت۱۰ بیاد دنبالم
ساعت ۹/۳۰ بود
یه مانتو کرمی با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم
ساعت۹:۵۵دیقہ شد 😃
۵ دیقہ بعد سجادے میومد اما مـݧ هنوز مشغول درست کردݧ لبہ ے روسریم بودم
از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم
ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد
وااااااے اومد مـݧ هنوز روسریم درست نشده
گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در
با خنده سلامی کرد😊
سرمو انداختم پاییـݧ و سلامے کردم و نشستم داخل ماشیـݧ🚗
تو ماشیـݧ هر دوموݧ ساکت بودیم
من مشغول ور رفتـݧ با رو سریم بودم
سجادے هم مشغول رانندگے 🚗
اصـݧ نمیدونستم کجا داره میره
بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم کہ باعث شد خندش بگیره😂
با اخم نگاش کردم 😑
نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آینہ ماشیـݧ آویزوݧ کرده بود
اما نتونستم روشو بخونم
بالاخره ب حرف اومد
نمیپرسید کجا میریم❓
😊
منتظر بودم خودتوݧ بگید
بسیار خوب پس باز هم صبر کنید
حرصم درومد اما چیزے نگفتم
جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشیـݧ پیاده شد
از فرصت استفاده کردم
پلاکو گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیوردم
تا اومدم ازش عکس بگیرم ..
از گل فروشے اومد بیروݧ...💐
هل شدم و گوشے از دستم افتاد...😰😰
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙