1_16928095544.mp3
16.24M
#قصه_صداها
🎶 قطعه «للّه دَر الخمینی»
(خدا رحمت کند خمینی را و خیرش دهد)
🎙 شاعر، خواننده و نوازنده: یوسف الحسون (ابوعلاء) | اهل فلسطین
سال ابداع: 1979 (1357) | به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی ایران
📚برگرفته از رسانه بافتار
🆔 @Qasas_school
10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 آیینهای انتظار در تاریخ
🔹 در سریال سربداران سکانسی وجود دارد که مردم روستا بامداد هر روز اسبی زین کرده و به روی تپه میآورند به امید انتظار مهدی موعود.
🔸 البته این آیین مختص یا ساخته سربداران نبود و قبل از آنان در سایر مناطق شیعهنشین نیز دیده میشد. مثلا در کاشان و حله.
🔹 درباره این آیین در کاشان آمده: «عجب آن است که در ولایت کاشان، جمعى مىباشند از امامیه و من ایشان را دیدهام، در هر صبح، انتظار ظهور امام خود را مىکشند و یراق پوشیده به اسب سوار شده از شهر، بیرون مىروند به انتظار آنکه صاحب و امام ایشان، ظاهر شود و چون آفتاب بلند مىشود، باز به شهر، عود مىکنند و به یکدیگر مىگویند که امروز هم نشد و همیشه در این انتظار مىباشند».
🔸 ابنبطوطه نیز در توصیف شهر حله مینویسد: "در نزدیکی بازار بزرگ شهر [حله] مسجدی قرار دارد که بر در آن پرده حریری آویزان است و آنجا را مشهد صاحبالزمان میخوانند. شبها پس از نماز عصر، صد مرد مسلح با شمشیرهای آخته، پیش امیر شهر میروند و از او اسبی یا استری زینکرده میگیرند و بهسوی مشهد صاحبالزمان، روانه میشوند. پیشاپیش این چهارپا، طبل و شیپور و بوق زده میشود و از آن صد تن، نیمی در جلوی حیوان و نیمی دیگر در دنبال آن راه میافتند و سایر مردم در طرفین این دسته حرکت میکنند و چون به مشهد صاحبالزمان میرسند، در برابر در ایستاده، آواز میدهند که «بسمالله ای صاحبالزمان بسمالله بیرون آی که تباهی روی زمین را فرا گرفته و ستم فراوان گشته، وقت آن است که برآیی تا خدا بهوسیله تو حق را از باطل جدا گرداند».
منابع پیوست👇
#انتظار #ظهور
🆔 @Qasas_school
🔺پیوست: آیینهای انتظار در تاریخ
📚زبده التواریخ، ج۱، ص: ۴۵۱؛ روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات، ج۲، ص: ۳۸۰ و ج۲ ص: ۲۹؛ معین الدین محمد زمچى اسفزارى، انتشارات دانشگاه تهران؛ نهضت سربداران،پطروشفسکی، ص ۱۱ – ۱۲، ترجمه کریم کشاورز؛ آثار البلاد و اخبار العباد، ص: ۵۰۲ – ۵۰۳؛ رحله ابن بطوطه (ترجمه فارسی)، ج۱، صص: ۲۷۱ – ۲۷۲، مترجم :دکتر محمد علی موحد؛ میرخواند، روضه الصفا فی سیره الانبیاء و الملوک و الخلفا، ج8، ص2524؛ عبدالرزاق سمرقندي، مطلع السعدين و مجمع البحرين، ص427.
🔰 قصه ولادت مهدی
حکیمه (خواهر امام دهم) میگوید حسن بن علی، دنبال من فرستاد و من نزد او رفتم، فرمود: عمه جان امشب که نیمه شعبان است در منزل ما افطار کن؛ زیرا خدای تبارک و تعالی امشب حجت خود را آشکار میکند، او حجت وی در زمین باشد. عرض کردم: مادرش کیست؟ فرمود: نرجس. عرض کردم: فدایت شوم، به خدا در او اثری نیست، فرمود: همین است که به تو میگویم، حکیمه میگوید: آمدم و چون سلام کردم و نشستم نرجس آمد کفش مرا درآورد و گفت: ای سیده من و سیده خاندانم شب خوبی داشته باشی.
گفتم: تو سیده من و سیده خاندان منی، گفتار مرا ناستوده شمرد و گفت: این چه فرمایشی است عمه جان به او گفتم: دختر جانم خدای تعالی امشب پسری به تو کرامت کند که در دنیا و آخرت آقا است؛ اما او خجالت کشید و حیا کرد و چون نماز عشا را خواندم افطار کردم و در بستر خوابیدم و خوابم برد چون نیمه شب شد برخاستم نماز خواندم و فارغ شدم و نرجس در خواب راحت بود و پیشامدی نداشت سپس نشستم تعقیب خواندم و دراز کشیدم و هراسان بیدار شدم و او باز هم خواب بود. سپس برخاست نماز خواند و خوابید. حکیمه میگوید: من در شک افتادم ابومحمد از محل خود فریاد زد عمه جان شتاب مکن این امر نزدیک است.
حکیمه میگوید: نشستم و مشغول قرائت سوره سجده و یس شدم، در این میان بود که نرجس هراسان بیدار شد. بر بالین او جستم و گفتم: چیزی را احساس میکنی؟ گفت آری ای عمه به او گفتم: خود را جمع کن دل آسوده دار امر همان است که به تو گفتم. حکیمه میگوید: من و او را یک لحظه از خود رفتگی عارض شد و به آواز مولای خود به خود آمدم و جامه را از روی نرجس عقب زدم و مولای خود را دیدم که در حال سجده است و مواضع سجودش بر زمین است. او را برگرفتم دیدم پاک و نظیف است. ابومحمد فریاد زد پسرم را نزدم بیاور عمه جان! او را نزد وی بردم دستش را زیر دوران و پشتش گذاشت و دو پایش را روی سینه خود جا داد و دو دستش را بر دو چشم و دو گوش و بندهای او کشید. سپس فرمود: ای پسر جانم سخن بگو. نوزاد لب به سخن گشود و فرمود: اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و ان محمدا رسول اللَّه سپس بر امیرمؤمنان و هر یکی از امامان تا پدرش درود فرستاد...
امام فرمود: او را نزد مادرش ببر تا به او سلام کند و به نزد من آور، پس او را نزد مادرش بردم، به مادرش سلام کرد، سپس او را برگرداندم در مجلس امام گذاردم. فرمود: ای عمه روز هفتم که شد نزد ما بیا. حکیمه فرمود: بامدادان رفتم که به امام سلام عرض کنم، پرده را بالا زدم تا از آقای خود تفقد کنم او را ندیدم گفتم: فدایت شوم چه شد آقای تازه تولد یافتهی من؟ فرمود: ای عمه او را به آن کس سپردم که مادر حضرت موسی او را به او سپرد.
حکیمه گفت: روز هفتم که شد به نزد آن حضرت رفتم و سلام کردم و نشستم. امام فرمود: پسرم را به نزد من بیاور، پس من آقایم را در حالیکه در پارچهای بود به نزد آن حضرت بردم با او مانند روز اول رفتار کرد، سپس فرمود: سخن بگو: گفت: اشهد ان لا اله الا الله و صلوات بر محمد و امیرالمؤمنین و امامان تا پدرش (صلواتاللهعلیهماجمعین) فرستاد و این آیه را تلاوت کرد: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْاَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَروُنَ». موسی بن محمد بن قاسم، راوی حدیث گفت: این سرگذشت را از عقید خادم پرسیدم گفت: حکیمه راست فرموده است.
📚 الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای۳۸۱ه)، کمال الدین و تمام النعمة، ص۴۲۴، ناشر:اسلامیة تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۹۵ه؛ صافی، لطف الله، منتخب الاثر، ج۲، ص۳۹۴- ۳۹۶.
#نیمه_شعبان #موعود #امام_زمان
🆔@Qasas_school
🔰 گردشگران خارجی و میل به بیحجاب دیدن زن ایرانی
🔸️حجاب ایرانیان برای سیاحان خارجی همیشه مسئله بوده است. تا جایی که پیر لوتی که در عصر مظفرالدین شاه به ایران آمد در حسرت دیدن یک زن بیحجاب بود. تا آنکه خلاصه در همسایگی خود با دیدن رختهای موجود در پشتبام خوشحال شد که امروز زن این خانه برای برداشتن این البسه به پشت بام خواهد آمد و او را خواهد دید.
🔹در نقل او آمده: «نوکر من با شتاب و با حال مخصوص وارد اتاق شده، گفت: خانم روی پشت بام است و آمده جورابهای سبز خود را ببرد. من باعجله دنبال او رفتم و دیدم خانم آنجاست و از پشت سر، خیلی جذاب و فریبنده بود.
وی خود را در لباس چیت و موهایش را در پارچه ابریشمی مستور کرده بود. اما سرانجام که سر خود را برگرداند گو اینکه با چشمان حیلهگر خود به ما چنین گفت: "همسایهها بیخود زحمت نکشید."
من دیدم که آن خانم، پیرزنی است هفتادساله. دندانهایش همه ریخته و پیرترین فرد خانه است. واقعا ما تا چه اندازه سادهلوحیم که تصور میکنیم خانم زیبایی روی پشت بام میآید تا در معرض خطر دیده شدن قرار گیرد!»
📚 برگرفته از کتاب "زن ایرانی به روایت سفرنامه نویسان فرنگی"؛ میترا مهرآبادی
🆔 @Qasas_school