🔰بُرنگ؛ برشی برای درنگ
🔷 بندیکت کهلر، اقتصاددان معروف در کتاب «صدر اسلام و زایش سرمایهداری» فارغ از آن ایدهی کلی قابل نقدش، به طور ضمنی به موقعیت ارتقاء یافته زنان در قوانین اسلامی اشاره میکند.
🔶 کهلر ابتدا با توصیف وضعیت زنان تاجر و مستقل در جامعه عرب، نشان میدهد در عین وجود فضای باز برای زنان آزاد و مستقل و نوآور و کارآفرین در آن دوره، اسلام «جایگاه زن» را به طور کلی ارتقاء داده و حتی وی در موردی وضعیت زن در اسلام را با وضعیت زن در اروپا مقایسه میکند و از ارتقاء جایگاه زن سخن میگوید. در ادامه برشی از کتاب بندیکت کهلر را میخوانیم:
📖 «محمد با احکامی که صادر کرد، موقعیت زنان را در کل بهبود بخشید. یک نمونهاش محدود کردن تعداد همسران بود (پیش از آن چنین محدودیتی وجود نداشت)، دیگر اینکه برای نخستین بار برای بیوهها حقوق مالکیت قائل شد و اجبار کردن کنیزان به تنفروشی را حرام کرد. یکی از اصلاحات بنیادینش از میان برداشتن رسم زندهبهگور کردن نوزادان دختر بود که مایهی سوگ و اندوهی هولناک برای والدین عرب بود. [تا جایی این اندوه هولناک بود که حتی فردی با خصوصیات عمربنخطاب میگوید تنها حادثهای که برای آن اشک ریخته، زندهبهگور کردن دخترش بوده است].
زنان عرب بر خلاف زنان اروپا در آن زمان، محق بودند مایملک شخصی داشته باشند. مهریه-مبلغی که شوهر هنگام ازدواج تقبل میکرد- به خود زن تعلق میگرفت.» (صدراسلام و زایش سرمایهداری، ص115 و116)
🔺..و این همه یعنی احکام حقوقی اسلام درصدد ارتقاء جایگاه زن بوده است و این نگاه را میتوان به عنوان یک روح حاکم بر احکام دید که بنا دارد همواره معطوف به ارتقاء کرامت انسانی حکم صادر نماید.
#برنگ
#زن
#صدر_اسلام_و_زایش_سرمایه_داری
🆔 @Qasas_school
🔰مردم زندهاند؟
🔶 رهبر انقلاب در دیدار خانوادههای شهدای خدمت: «قیام ملت ایران در تشییع شهدای خدمت نشان داد ملت ایران زنده و به شعارهای انقلاب وفادار است.»
این سوال خیلی جدی است که: «چطور حضور مردم در تشییع نشان از زنده بودن ملت و وفاداری آنها به شعارهای انقلاب است؟»
برای پاسخ، تاریخ راهگشاست. آنجا که بتوان مقایسهای میان روزهای بعد از رحلت نبی اکرم و وضعیت کنونی جامعه خود داشت. یعنی چه؟
🔷 اگر یکی از شعارهای مهم اسلام را براندازی اشرافیت سیاسی و اقتصادی بدانیم که در دوره جاهلیت تجلی در قریش داشت، به وضوح میتوان دریافت که این شعار آرامآرام در همان سالهای نخست بعد از پیامبر، به شکلی عجیب رنگ باخت و اشرافیت سیاسی و اقتصادی به وضوح خود را ذیل حکومت ظاهرا اسلامی بازسازی کرد و «جمهوریت کشته شد» و «مردم مُردند».
🔶 تاریخ میگوید: 23سال از رحلت پیامبر نگذشته، عثمانبنعفان به قدرت رسید. اگر با زبان علومسیاسی بخواهیم برای شکل حکومت او نامی بیابیم، حکومت او چیزی نبود جز الیگارشی. یعنی حکومت اقلیت برای تامین منافع اقلیت. این را میشود از انتخاب کارگزاران بر شهرهای مهم قلمرو اسلامی به روشنی دریافت.
🔷 به عنوان نمونه:
1-ولیدبنعقبه حاکم کوفه، برادر عثمان از جهت مادری بود. همانی که قرآن او را فاسق خطاب کرد (ر.ک: سوره حجرات آیه6) و همانی که با حالت مستی، نماز صبح را چهار رکعت خواند.
2- عبداللهبنعامر حاکم بصره، پسردایی عثمان بود که از قضا در پروندهاش سابقه ارتداد هم مشاهده میشود.
3- عبداللهبنابیسرح حاکم مصر، برادر رضاعی عثمان بود که همین انتصاب خشم مصریان را برانگیخت و زمینه قتل عثمان شد.
4- مروانبنحکم مشاور اصلی خلیفه، داماد و پسرعموی عثمان بود. همانی که همراه پدرش توسط پیامبر از مدینه اخراج و تبعید شد.
🔶 این اشرافیت سیاسی که امویان را در طبقه حاکمان قرار میداد، راه را برای ورود غیرامویان چنان میبست که معاویه برای استفاده از شخص زیادبنابیه در منصب کارگزاری کوفه، مجبور شد جلسهای در مسجد ترتیب دهد تا در آن افرادی شهادت دهند زیاد پسر ابوسفیان است. یعنی شهادت بر زنای پدر خلیفه مسلمانان با مادر کارگزار حکومت اسلامی. آن هم صرفا برای آنکه اشرافیت سیاسی برهم نخورد.
عجیب آنکه مردم در مسجد به تماشای این سیرک نشستند... (نشانهای از مرگ).
🔷 علاوه بر این اشرافیت سیاسی، اشرافیت اقتصادی دهشتناکی نیز حاکم شد. بخشی از آن صحابه رسول خدا که روزگاری علیه اشرافیت قریش جنگیده بودند، اکنون خود به قارونهای زمانه بدل شده و تاریخ دربارهی اموال آنها مفصل سخن گفته.
مثلا زبیر برای خود کاخهایی ساخت که مسعودی در سال332 ه.ق مینویسد خانهی بصرهی زبیر اکنون وجود دارد و به عنوان یک هتل محل اقامت تاجران مهم شده است. زبیر وقتی از دنیا رفت، پنجاه هزار دینار پول نقد، هزار اسب و هزار غلام و کنیز از خود به یادگار گذاشت. یا مثلا در طويله عبدالرحمانبنعوف يكصد اسب بود و هزار شتر و ده هزار گوسفند. شاید بتوان گفت یکی از سلاطین دام زمانهی خود بوده که به سبب بهرهمندی از انحصار حق استفاده از مراتع به دست آورده.
🔶 در همین راستا برخی تحلیل میکنند که عثمان تعمد داشت خانهی سادهی پیامبر را به بهانه طرح گسترش مسجدالنبی خراب کند تا امکان مقایسه سادهزیستی پیامبر با خلیفهای تجملاتی چون عثمان از بین برود.
فاجعه چنان وخیم است که به عقیده مستشرقان، خودنمایی متمولان در داخل حکومت، نه تنها اخلاقی نبود که تا بن دندان با دین پیامبر در تضاد بود.
🔷 تلاشهای علی، ابوذر، عبداللهبنارقم و... هم نتیجه نداد و اشرافیت سیاسی و اقتصادی مستقر و تثبیت شد. آن هم در دورانی که از رحلت پیامبر یکی دو دهه بیشتر نگذشته بود.
همین شد که آرامآرام امت اسلام به بستر مرگ افتاد و شعارهای نهضت اسلامی و انقلاب محمدی به فراموشی سپرده شد. وضعیتی که شهید صدر در کتاب «امامان اهل بیت» آن را به خوبی تشریح میکند.
🔶 حالا برویم سراغ انقلاب اسلامی ایران. پس از گذشت چهار دهه، در عین آنکه شکل دولتهای پس از انقلاب روندی سینوسی در نزدیکی و دوری از شعارهای انقلاب داشت، اما دولتی روی کار آمد که با دوری از اشرافیت سیاسی و اقتصادی، شعارهای انقلاب را در راستای «عدالت»، «خدمت به جمهور»، «توجه به مستضعفان»، «استقلال کشور» و... تحقق بخشید.
یادمان نرود روزگاری، علی (علیهالسلام) که مقابل اشرافیت ایستاده بود، شبانه و غریبانه تشییع و تدفین شد و تا سالهای طولانی جای مرقد مطهر او مخفی ماند. یا مثلا ابوذر در ربذه تنها ماند و تنها جان داد. حال اینها را مقایسه کنید با تشییع میلیونی رئیسجمهور شهید تا روشن شود چگونه مردم زندهاند و به شعارهای انقلاب پایبند.
✍ سیدمیثم میرتاجالدینی
🆔@Qasas_school
🔰 به مناسبت 30مه| دوشیزه اورلئان
یکم: اعدام دختری 19ساله که پای چوبه دار همه بدی کنندگان را بخشید!
دوم: دختری در لباس رزم و فرماندهی نظامی!
سوم: قوانین اخلاقی در اردوگاه نظامی!
چهارم: کاریزما و تاثیر اخلاقی بر دیگران!
پنجم: آدمفروشی!
ششم: ضعف هنری ما در الگوپردازی!
🆔 @Qasas_school
🔰نامادری پدرخواندهها
⚫ در میان قضاوتهای امیرالمومنین علی علیهالسلام، ماجرایی است مرتبط با دو زنی که بر سر یک طفل دعوا دارند. هر دو ادعا میکنند مادر کودک بوده و این کشمکش را به خیلفه وقت ارجاع میدهند. عمربنخطاب از قضاوت دراینباره در میماند و آن را به علی علیهالسلام حواله میدهد. دو مادر مدعی را نزد مولا احضار میکنند. ابتدا حضرت هر دو را نصیحت میکند و چون موعظه نتیجه نمیدهد، میفرماید: «ارّهای بیاورید!».
دو زن مدعی خوف کرده و میپرسند: «یاابالحسن! ارّه برای چه؟» حضرت میفرماید: «برای آنکه طفل را دو نیم کرده و به هرکدام از شما سهمی بدهم»!
یکی از آن دو زن سکوتی میکند دال بر رضایت و دیگری آه و ناله سر داده و میگوید: «اگر حکم دادگاه چنین است که طفل باید دو نیم شود، من از ادعای خود دست کشیده و راضی به کشته شدن فرزند خود نیستم.»
اینجاست که امیرالمومنین حکم میکند این زن مادر فرزند است. چون اگر دیگری مادرش بود، همانند این زن از حق خود دست میکشید تا فرزندش دو نیم نشده و پاره پاره نشود.
🟡 راستش را بخواهید این داستان که ابنشهرآشوب در مناقب خود ذکر میکند، استعارهای است از رفتار خود امیرالمومنین در ماجرای رسیدن به حکومت و قدرت! آنگاه که میان او به عنوان امام و سایر مدعیان خلافت و نامادریهای امت بر سر حکومت دعوایی درگرفت که حتمی منجر به تکهتکه شدن امت و دونیم شدن اسلام میشد، او اماموار و امّگونه از فرزند و امت خویش دست کشید.
⚫ اما همین علی (علیهالسلام)، در سه نبرد خونین جمل، صفین و نهروان به مصاف نامادرهای مدعی رفت و در یک فقره لیلهالهریر برای از دست ندادن حکومت آنچنان شمشمیر زد و خون ریخت که زبان اشعثبنقیسها به طعن گشوده شد که اگر اینگونه جنگ را ادامه دهیم از نسل عرب بر زمین کسی نخواهد ماند.
🟡 این ماجرا ردّی هم در قصص انبیاء دارد. آنجا که هارون در دورهی غیبت موسی با قومی مواجه شده که گوسالهی طلایی سامری را به خدایی گرفته و نصیحتها راه به جایی نمیبرد. ناگزیر رها میکند تا قوم دوپاره نشود. موسای کلیم هم که از کوه طور بازمیگردد، خشمناک از هارون مطالبهی پاسخگویی در قبال وضع موجود را دارد و با یک جمله گویی ساکت میشود -ولو قانع نشده باشد- و آن یک جمله این است: « إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ» (طه/94) یعنی ترسیدم بگویی میان بنیاسرائیل تفرقه انداختی و امت را دوپاره کردی!
عجیب آنکه همین امت به دستور خداوند برای پذیرفته شدن توبهاش، باید با یکدیگر بجنگند و همدیگر را بکشند: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» (بقره/54)
⁉ اینجاست که ما میمانیم و یک سوال اساسی: «کجا باید به سان مادری دلسوز قدرت را رها کنیم تا خطر را از جان فرزندمان دور نماییم و کجا باید در برابر نامادران مدعی بایستیم ولو به قیمت پارهپاره شدن بخشی از امت!!؟»
🔺 یافتن معیار است که در برهههای سخت سیاسی کشور تشخیص را آسان میکند. آنگاه که نمیدانیم باید رها کرد و از دوشقه شدن جامعه هراسید و یا باید سفت و سخت ایستاد و بر دهان نامادرهای پدرخوانده کوبید!
⚫ شاید برای یافتن پاسخ نیازمند قصههای بیشتری باشیم. مانند قصهی مادر موسی آنگاه که فرزند خویش را به دل نیل سپرد و سپس چنان نگران شد که نزدیک بود جان موسی را به خطر بیاندازد. این یعنی باید فهمید کجا مادری همچون مادر موسی، راضی میشود جان فرزند خویش را هم به خطر بیاندازد؟
ادامه دارد...
✍سیدمیثم میرتاجالدینی
🆔 @Qasas_school
🔰قدرت، اُمّ و امّت
⚫ در مطلب اخیر (لینک) قصهی مادری را روایت کردیم که برای جلوگیری از دوپاره شدن فرزند دلبندش، دست از او کشید. این شد یک استعاره از رابطهی اُمّ و وَلَد یا امام و امت. اما در طرف مقابل هم تاریخ شواهدی ارائه میکند از مواجهه سخت امیرالمومنین با مدعیان قدرتطلب بر سر حکومت.
🟡 سپس یک پرسش دامنگیر ما میشود: «کجا باید به سان مادری دلسوز قدرت را رها کنیم تا خطر را از جان فرزندمان دور نماییم و کجا باید در برابر نامادران مدعی بایستیم ولو به قیمت پارهپاره شدن فرزند!!؟»
⚫ قرآن قصهی یک مادر را برای ما روایت میکند که برای زنده نگه داشتن فرزندش، او را رها میکند. منظورم قصهی مادر موسی است و طفلی که فرعون دربهدر دنبال اوست برای سلاخی. مادر موسی به سان هر مادر دیگری ترسیده و در این لحظه خداوند به او پیام میدهد: وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ.. فرزند خود را شیر بده و هنگامی که بر جان او ترسیدی که مبادا سربازان فرعون او را بیابند و به قتل برسانند، طفل خود را به دریا بسپار.
🟡 گهوارهی طفل یکراست میرود به سوی کاخ فرعون؛ درحالیکه خواهر موسی از دور اوضاع را رصد میکند. اهالی کاخ طفل را از آب میگیرند و او میشود: « #موسی .. از آب گرفته شده». موسایی که از ترس کشته شدنش به آب سپرده شده بود، اکنون به آغوش خطر و به کانون تهدید ره پوئید.
⚫ اما آل فرعون طفل را نگاه داشتند با این استدلال: وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا.. همسر فرعون گفت این طفل نور چشم من و تو میشود. او را نکش که امید است برای ما نفعی داشته باشد. اصلا میتوان او را به فرزندی گرفت. سپس قرآن تعبیر مهمی به کار میبرد: وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ. یعنی زمین بازی عوض شد و موسی در دل خطر حفظ، و خودش بدل شد به خطری در میان آنها و برای آنها. درحالیکه آل فرعون نمیدانستند.
🟡 خبر به مادر موسی رسید که فرزندت بناست در کاخ فرعون زنده بماند. نورچشم آلفرعون شود و شاید هم فرزندخواندهی فرعون. ناگهان دل مادر موسی خالی شد. او ابتدا از جان موسی میترسید ولی اکنون از اینکه موسی فرعونی دیگر شود هراس داشت. کار به جایی رسید که اگر خداوند «ربط قلبی» برای مادر موسی نمیفرستاد و مرزبانی برای مراقبت از قلب او نمیگذاشت، راز فرزند را طوری آشکار میکرد که فرعون چارهای جز کشتن او نداشته باشد. وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ..
⚫ به راستی موسای نشسته بر سر سفره خوراک علمی و معرفتی فرعون، موسای رشد یافته با تعالیم آلفرعون، موسای هضم شده در دربار فرعون و موسای درخدمت اهداف استکباری فرعون، آیا زنده نماندنش بهتر نیست؟ موسی امکانی بزرگ و مهم بود در دستان طغیانگران و همین برای مادر موسی نگران کنندهتر بود. فرزند کشته شده بهتر است از فرزند عاقبت به شرّ.
🟡 اینجا خداوندی که وعده داده بود: « وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» کاری کرد که موسی سینهی هیچ زنی را نپذیرد و از شیر کسی تغذیه نکند. اینها تمثیلی است از منبع رشد. یعنی موسی بنا نیست در دستگاه فرعون هضم شود. سپس خواهر موسی برای طفلی که حالا نورچشم فرعونیان شده بود، زنی از بنیاسرائیل را پیشنهاد کرد و اینگونه طفل و مادر به یکدیگر رسیدند.
⚫ قدرت، موساست و امّ موسی، امام و بنیاسرائیل، امت. قدرت را باید برای نجات امت که بنیاسرائیل بودند، حفظ کرد اما تا جایی که خود قدرت به ابزاری برای نابودی امت بدل نشود. چنان موسای در دست فرعون، ابزاری میتوانست باشد برای نابودی بیشتر بنیاسرائیل. مادر یکبار فرزند را رها میکند که زنده بماند و یکبار رها میکند که کشته شود چون «نبودن موسی» بهتر از «بودنی شرارتبار» است. اکنون پرسش اصلی را به ذهن بیاوریم و ببینیم این قصه چگونه میتواند قطعهای باشد برای پازل پاسخ ما.
🟡 شاید بشود گفت علیبنابیطالب در سال 10هجری قدرت را رها کرد تا به دامن نامادرانی از جنس خلفا برود اما به این امید که ارتباط قدرت با منبع وحیانی رشد قطع نشود. عاقبت هم در سال 35هجری قدرت به علی بازگشت. اما در صفین اگر قدرت به چنگال معاویه میافتاد، هضم حکومت اسلامی در دستگاه طاغوتی فرعون امت، حتمی بود. تیغی میشد در دست زنگی مست برای نابودی ملت اسلام و امت مسلمان.
هرچند تا اینجا اصل پاسخ روشن شده، ماجرا به همین مقدار ختم نمیشود.. باید از «امت و ملت» هم گفت و به موضوعات روز رسید. پس ادامه دارد...
✍ سیدمیثم میرتاجالدینی
🆔 @Qasas_school
هدایت شده از مدرسه تاریخاندیشی قصص
🔰ماجرای "مرجالبحرین یلتقیان"
از کتاب قاف، متنِ کهنِ سه کتاب تاریخی فارسی
🧩 یکم| دقّ علی
امیرالمومنین علی مَر مقداد اسود را گفت: «هیچ دانی که رسول خدا فاطمه را به نام که میدارد که هیچ خاطب را در حدیث وی اجابت نمیکند؟»
مقداد گفت: «یا علی سخنی با تو بگویم بشنوی؟»
گفت: «آن چیست؟»
گفت: «به همهی دل بدان که رسول فاطمه را جز به نام تو نمیدارد.»
علی گفت: «از کجا میگویی؟ بعد ما صنادید قریش همه آرزومندند که ایشان را اجابت کند، مرا این طمع کی باشد؟»
مقداد گفت: «یا علی یک کار بکن! رسول خدای اکنون در حجره ام سلمه است. تو درشو و بنشین. سخن مگوی. چون رسول خدای گوید به چه شغل آمدهای، تو گو: یا رسول الله، به خواستاری فاطمه آمدهام.»
علی برفت و عرق از وی درمیگشت تا به در حجره رسید. در بکوفت. رسول گفت: «در باز کنید که این دقّ علی است!»
در باز کردند. علی درآمد و با رسول هامزانو بنشست، سر در پیش افگنده و عرق از وی درمیگشت از شرم.
رسول او را گفت: «چه حاجت است که بدین وقت آمدی؟»
علی گفت: «فرزند رسول را همی خواستاری کنم.»
رسول گفت: «کدام را؟»
گفت: «فاطمه را، یا رسول الله.»
رسول سر در پیش افکند ساعتی دیر...
🆔 @Qasas_school
هدایت شده از مدرسه تاریخاندیشی قصص
🧩 دوم| انتظار علی
🔺پس رسول سر برآورد، گفت: «مرحبا و اهلا»
علی همی این بشنید. برخاست. هیچ سخن نیز نگفت و بیرون آمد.
مقداد بر در بود. گفت: «هین یا علی! چه رفت؟»
علی گفت که چه رفت.
مقداد گفت: «یا علی برو با خانه شو و از این مگو تا رسول خدا تو را بخوانَد!»
علی برفت.
روزی چند برآمد.
رسول علی را بخواند.
🆔 @Qasas_school
هدایت شده از مدرسه تاریخاندیشی قصص
🧩 سوم| دسته قَرَنفُل
🔺علی گفت:
نزد رسول شدم. روی او را دیدم دُرَفشان، چون ماه شب چهارده میافروخت و دستهای قَرَنفُل به دست!
مرا بنشاند و گفت: «یا علی! آن روز که حدیث فاطمه کردی، همان ساعت خواستم که عقد بکنم لکن انتظار کردم فرمان خدای را. اکنون جبریل آمد و مرا خبر آورد که خدای ,رضوان, خازنِ بهشت را فرمود تا بهشت را بیاراست و فریشتگان مقرّب را امر آمد تا بر کرسیهای بهشت بنشستند و ,روحالقدس, به نوبتِ او خواستاری کرد فاطمه را. خدای فریشتگان را گفت: «گواه باشید که من فاطمه زهرا را، بنت حبیب خود محمد مصطفا را به علی دادم.» و بفرمود فریشتگان را تا درّ و یاقوت و مرجانِ بهشت نثار کردند و درختِ طوبا را بفرمود تا نثار کرد بر حورالعین و این دستهی قرنفُل از آن است!»
🆔 @Qasas_school
هدایت شده از مدرسه تاریخاندیشی قصص
🧩 چهارم| ساز بساز
🔺علی شاد بازگشت.
روزِ دیگر نزدیک رسول آمد گفت: «یا رسولالله! تنها اَم. دلم همی بگیرد. صواب بینی که این شادی بر من تمام کنی؟»
رسول گفت: «یا علی مهلت دهی تا شب؟»
علی گفت: «الله و رسوله اعلم.»
رسول گفت: «تو برو اکنون و ساز بساز امشب را، که شب دامادی توست!»
علی گفت: «به حجره آمدم. هیچ چیز ندیدم از اسباب عروسی. در همه حجرهی من مصحفی بود - کلام خدا – و «ذوالفقارِ» عطای مصطفا و مصلّای نماز.
با خویشتن گفتم: چون رسول خدای فرمود که «ساز بساز»، هم تکلّفی بباید کرد.
برفتم کناری چند ریگ بیاوردم و حجره را هموار کردم.
🆔 @Qasas_school
هدایت شده از مدرسه تاریخاندیشی قصص
🧩 پنجم| مواسات فاطمه
🔺و رسول خدای به بازار شد. فاطمه را پیراهنی خرید به چهار دِرَم. بیاورد و در وی پوشانید. و مشّاطه بیامد تا وی را بیاراید.
فاطمه در پیش مشاطه بود که سائلی به در آمد. گفت: «یا اهل بیت الرحمه، برهنهام! با من مواسا کنید به جامهای، چندان که عورت بپوشم تا خدای شما را حلّههای بهشت پوشانَد.»
فاطمه آن بشنید. مر مشّاطه را گفت: «باش تا من کاری بکنم.»
پس آن پیرهن را برکشید و بدان سائل داد.
رسول میآمد. آن پیراهن را بازان سائل دید. هیچ چیز نگفت. نزد فاطمه آمد. گفت: «پیراهن کو یا فرزند؟»
گفت: «به مستحق دادم.»
رسول گفت: «امشب شب عروسی توست. چون کنی؟»
فاطمه گفت: «خدای بهتر داند.»
در ساعت جبریل آمد. گفت: «یا رسولالله، خدایت می سلام کند و همیگوید: "دل شاد دار که هفتاد هزار حلّه لونالون به نام فاطمه کردم در بهشت هریکی از آن بهتر، بلکه رشتهای از آن بهتر از دنیا و هرچه در دنیا چیز است."
رسول به بازار رفت. پیراهنی دیگر بخرید به هشت دِرَم – به نسیه- و در فاطمه پوشانید.
🆔 @Qasas_school
هدایت شده از مدرسه تاریخاندیشی قصص
🧩 ششم| دعوتیها
🔺چون شبانگاه آمد، جبریل آمد با هزار هزار فریشته و میکائیل با هزار هزار فریشته و فاطمه را دست گرفت مصطفا همیآورد تا به خانهی علی، جبریل از راست و میکائیل از چپ. و چون به حجرهی علی رسید، گفت: «یا علی، باز این فرزندِ من چنان زندگانی کن که با پارهای از من – که وی پارهای است از من. شادیِ دل وی شادی دل من باشد و کراهیت دل وی کراهیت دل من باشد.»
این بگفت و بازگشت.
🆔 @Qasas_school