قصه های پرغصه
@qeseyeporqose
محمد مهدی ...
جات خالیه ...
اون سر ایران ، فسا، فارس ...
این سر ایران ، شمال ، مازندران ...
راست می گفتی زیاد غصه نخورید خداست که عزت میده ...
اینروزا کلی زائر به نیابت از وجود نازنینت راهی کربلا میشن ...
پولی که سپرده بودی رسید به زائرای امام حسین ...
امسال تکثیر شدی بین ۷۰ نفر و قرارِ ۷۰ تا محمد مهدی رو ببینم تو بین الحرمین ...
قول دادن دغدغه ات که دعا برای ظهور آقا بود رو زیر قبّه ی سیدالشهدا التماس کنن ...
دلشون بند کردن به جاده و هم قدم زینب شدن تا بگن پایِ سید علی ایستادن ، اینو تو وصیت نامه ات هم خواسته بودی ...
یه عده بچه ها زحمت کشیدن بی نام و نشون ، مثل حضرت زهرا که تو شبیه به ایشون شهید شدی ، بدون اسم و اثر ، اسباب زیارت این عاشقای سفر اولی رو فراهم کردن ....
الحمدلله جای پات امسال تو اربعین خیلی پر رنگِ به اندازه ی سرخیِ خونت ...
دل تنگتم محمد مهدی جان ...
دلت شاد و لبت خندون از این اقدام و زیارت ...
اربعین ، باب القبله ، قرارِ ما ...
رفیق جامانده یِ ، وامانده یِ ، دلتنگت
#شهید_محمد_مهدی_فریدونی
#قرارگاه_وصال_اربعین
@vesale_arbaeen
#دلنوشته_مسافر
@qeseyeporqose
#فداکاری_محور_اخلاق_تشکیلاتی
خیلی از بچه ها متاهل بودن و آخر هفته برای مرخصی اقدام می کردن و مشکلی که با آن روبرو بودند این بود که اگر اسمشان در لوحه نگهبانی بود دیگر نمی توانستند از مرخصی استفاده کنند ...
مرسوم بود که متاهل ها با مجردهای گروهان برای مرخصی آخر هفته جابجایی نگهبانی می کردند و در طول هفته به جای آنها نگهبانی می دادند ...
اما او متفاوت بود می آمد جلوی در گروه می ایستاد و خودش به متاهل های گروهان پیشنهاد می داد و چند نگهبانی رو به تنهایی می پذیرفت و حتی نمی گذاشت بچه ها بجایش در طول هفته هم نگهبانی دهند گاهی تا ۲ ماه خانه نمی رفت با آنکه تک پسر خانواده بود ...
خوب که فکر می کنم می بینم اگر تو فداکار بودی ما فقط ادای محضیم ...
از همین حواس جمع بودن های کوچک قصه ی پرواز آغاز می شود ...
#شهید_محمد_مهدی_فریدونی
@qeseyeporqose