تکیه داده ام به دیوار میله ایِ قفس کوچکی که فقط تویش میتوان نشست
موهایم ژولیده است
چشم هایم گود افتاده و کبود...
نگرانم و مضطرب...
دیگر اشکم در نمی آید!
عین دیوانه هافقط ب یک گوشه خیره شده ام
پلک میزنم
اما آب ، روی قرنیه ام پخش نمیشود
خشک خشک است!
آینه ندارم!
اما گمانم رگ های سرخ کوچک چشمهایم نمایان است...
کف این قفس چیزی نیست
اما من انگار روی میخم؛
وقتی خودم آب شدن قلبم را میبینم
و هیچ کاری از دستم بر نمی آید...
وقتی میله های این قفس گرد را
خودم ساخته ام!
خوب یادم می آید
قفس یک پرنده!
اما بزرگتر...
فقط تا حدی که من تویش جا شوم همین!
خودم ساخته ام!
خودم...
قفسی را که دری ندارد...
خسته ام...
اما تقصیر خودم بود
همه چیز............................ .
ندیدن تو گناهی بود که گردن من است
گردن از مو باریک تر من...
و من به وسعت چندین هزار نسل،
مقصرم...
ندیدنت تقصیر من است...
میله ها را میبینی؟
راستش را بخواهی پشت این میله ها هوا خیلی سرد است...
و داخل، پر از چاقو های رنگارنگ
ولی هیچ کس با التماس،
تو را به من نمیدهد...
مرا ببخش
یا میله ها زیادی قطورند،
یا چاقوی من زیادی کُند...
میدانی!
میله ها نمیبرند!
اما دست من میبرد!
جای زخمش هم زیاد درد میگیرد...
خیلی!...
تقصیر من است...
و من به اندازه چندین هزار نسل
مقصرم...
#فاطمه_بیابانی✍
#بی_قرار🥀 #امامزمان #عید_امید #میلاد_امام_زمان
🆔@qhkarimeh