eitaa logo
⁦صدا و سیمای مرکز قم
7.8هزار دنبال‌کننده
34.7هزار عکس
29.4هزار ویدیو
297 فایل
کانال رسمی صدا و سیمای مرکز قم سایت مرکز قم qom.irib.ir آپارات aparat.com/qomirib ارتباط با ادمین @admin_qomirib
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 آيا در وضو لازم است آب به همه صورت برسد، يا فقط به همان مقدار كه پهناى دست آن را فرا مى‏گيرد، كافى است؟ 🔹 همه مراجع: در لازم است پهناى صورت به مقدارى كه بين انگشت ميانى و شست قرار مى‏گيرد، شسته شود و براى آنكه اطمينان كند اين مقدار به طور كامل شسته شده، بايد كمى اطراف آن را نيز بشويد. 💠 آيا مى‏‌توان براى وضو دست را از بالا به پايين (بدون دست كشيدن) زير آب گرفت؟ 🔹 همه مراجع: آرى، رساندن آب به جاهايى كه بايد شسته شود، كافى است؛ هر چند با گرفتن زير شير آب باشد و دست كشيدن لازم نيست. 📚 پرسش و پاسخ دانشجویی؛ دفتر سی ام؛ پرسش ۵ و ۸. 🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصی نماز @qomirib
، مسئول تأمین لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابیطالب رسم رزمنده‌ها بود اینکه یک کاغذ بدهند به هم و بگویند چند خطی برای مان بنویس. برای یکی از دوستانش نوشت «بسم الله الرحمن الرحیم ، همیشه با باش» 🍓 برای دیگری نوشت «بسم الله الرحمن الرحیم اول وقتت ترک نشه» یادگاری هایی که از محمد برایمان مانده🌹 📚 ستارگان حرم کریمه ، جلد ۲۰ ، خاطره ۲۷ از رجب جهرمی 🍋 به نقل از کانال مرکزتخصصی‌نماز ... 🆔 @qomirib
🥀 آرامش مقدمه 🥀 🌼 یکی از چیزهایی که مرحوم آقای دولابی خیلی سفارش می‌کردند، این بود که می‌فرمودند: قبل از نماز، وقتی با آرامش گرفتید، در سجاده و محل نماز خود بنشینید، یک کمی بدن شما آرام بگیرد تا فکر و خیال‌ها از بین برود. 🌼 این نشستن قبل از نماز خیلی به آدم کمک می‌کند. مملکت بدن مثل حوضی است که آب آن متلاطم است. وقتی تلاطم این حوض از بین رفت و سکون و آرامش به وجود آمد، آشغال‌ها ته نشین می‌شود و آب شفاف و صاف و زلال بالا می‌آید. 🌼 می فرمودند: قبل از نماز خیلی مؤثر است. مراقب باشیم کارهایی که دغدغه و حواس پرتی می‌آورد نداشته باشیم. مثلاً بچه از مدرسه آمده است، گرسنه و تشنه است، غذای او را بدهید. خود شما اگر احتیاج به دستشویی دارید، انجام دهید. 🌼 اینها خیلی به انسان آرامش می دهد و در توجه و حضور قلب در نماز مؤثر است. 📚 زیبایی های نماز ؛ استاد فرحزاد ؛ خلاصه ای از صفحه 45. به نقل از مرکزتخصصی‌نماز 🕋 🆔 @qomirib
🍓 شیوه بیدار کردن برای 🍓 🌟 مرحوم «سید غالب تیمار » یک عابد کثیرُ الصلاة بود. جای مهر و اثر بر پیشانیش به چشم می خورد. او دائم الوضو و همیشه به دست در حال ذکر بود. 🌟 را خیلی دوست داشت. او یک ساعت پیش از نماز صبح به مشغول می شد. 🌟 بیست دقیقه مانده به نماز صبح، با صدای « مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْمَالِكُ وَ أَنَا الْمَمْلُوكُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكَ إِلَّا الْمَالِكُ» بچه ها را برای گرفتن و آمادگی برای نماز صبح بیدار می کرد. 🌟 «سید غالب» از بهترین مؤذن های آسایشگاه بود. در پایان نماز چه جماعت و چه فرادا، همیشه زیارت نامه می خواند [به معصومین سلام می داد]. یاد «سید غالب» به خیر! 📚 قصه ی ، ص ۹۵ ، خاطره ی رمضان استادیان 🍋 به نقل از مرکز‌تخصـصی‌نماز 🍋 🆔 @qomirib
: 🌷 برای ، اول دستشویی می روید و خودتان را از نجاست پاک می‌کنید بعد می گیرید و طهارت انجام می دهید و نماز می خوانید ، یعنی اول ازاله بعد اقامه. 🌷 «طاغوت» عین نجاست است و «الله» عین طهارت. با کفر به طاغوت ، نجاست را از خود دور می‌کنیم و با ایمان به خدا طهارت را به دست می‌آوریم‌. 🌷 در آیت‌الکرسی می‌خوانیم: «فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انفِصَامَ لَهَا.» ﭘﺲ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﺎﻏﻮﺕ [ ﻛﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ، ﺑﺖ ﻭ ﻫﺮ ﻃﻐﻴﺎﻥ‌ﮔﺮی ﺍﺳﺖ ] ﻛﻔﺮ ﻭﺭﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ، بی‌ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺑﻪ ﻣﺤﻜﻢ ﺗﺮﻳﻦ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ای که گسستنی ﻧﻴﺴﺖ ، ﭼﻨﮓ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ. (سوره بقره ، آیه 256) 📚 تمثیلات ، جلد ۱ ، خلاصه‌ای از صفحه ۱۵۰ و ۱۵۱. 💟به نقل از مرکز‌تخصـصی‌نماز💟 🆔 @qomirib
🌳 والله اگر بمیرم... 🌳 💓 ما در زندان گروهک ها اسیر بودیم. آن جا برای خواندن زجر می کشیدیم و سختی های زیادی تحمل می کردیم. یکی از اسرای شریف، ـ سید امیر فرخ فرهمند ـ بود. او به نماز خیلی اهمیت می داد و هیچ گاه سهل انگاری نمی کرد. 💓 نفس تنگی داشت و بسیاری از اوقات، نفسش می گرفت و بر زمین می افتاد. چه بسا این حالت در حال نماز برای او پیش می آمد. سید امیر بعدها به سرطان ریه مبتلا شد و همیشه خون بالا می آورد. دیگر رمق نداشت تا جایی که همه از زنده ماندن او مأیوس شده بودند. 💓 او دیگر نمی توانست راه برود. برای قضای حاجت و گرفتن، دو نفر زیر بازوانش را می گرفتیم و او به سختی قدم برمی داشت؛ اما نمازش را ایستاده می خواند. 💓 آخرین روزهای اسارتش یک روز غروب به دست هایش تکیه کرد تا برای نماز مغرب برخیزد. یکی از بچه های زندانی که اهل نماز نبود، از روی دلسوزی گفت: «امیر! حالا با این وضع نشسته نماز بخوان! مگر مجبوری؟ 💓 سید امیر خشمگین شد و در پاسخ گفت: «والله اگر بمیرم، جنازه ام هم نماز می خواند!» 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 72، خاطره ی حسین احمدآبادی. 🍋 به نقل از مرکزتخصصی‌نماز 🍋 🆔 @qomirib
🌸 🌳 من نمي‌دانستم هر وقت مي‌خواهد به مدرسه برود، با مي‌رود؛ تا اين که چند بار توي حياط وقتي داشت وضو مي‌گرفت، ديدمش. 🌳 بهش گفتم: مگر الآن وقت نمازه که داري وضو می‌گيري؟! مي‌گفت: «مي‌دوني مادر! مدرسه عبادتگاهه؛ بهتره انسان هر وقت مي‌خواد مدرسه بره، وضو داشته باشه». 📚 سفر بیست و پنجم ، ص 26. 🍋 به نقل از کانال مرکزتخصصی‌نماز ...🌺 @qomirib
🌸 آخرین نماز 🧡 دکتر کیهانی گفت: امیدی نیست؛ مسمومیت شیمیایی و عفونت دست، خیلی شدیدتر از آن بوده که بشود با این داروها کنترلش کرد. با این همه، من وظیفه دارم تا آخرین لحظه تلاش کنم. مصطفی را نشناختم. تمام تنش زخم بود یا تاول. زخم ها را باندپیچی کرده بودند، اما تاول ها را نمی شد کاری کرد. زخم های داخل گلو و دهان، حالا لب ها را هم گرفته بود. چشم هایش بسته بود. بد نفس می کشید. قفسه ی سینه به شدت بالا و پایین می رفت. لوله‌ی سرم را وصل کرده بودند به رگ گردن. جلو که رفتم، چشم هایش را باز کرد. لب هایش تکان خورد. سرم را بردم جلو. گفت می خواهم وضو بگیرم. گفتم: آب برای تاول ها ضرر دارد، تیمم کن. گفت: این آخرین را می خواهم با بخوانم. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۱۱۷ 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصی نماز ...🌺 🆔 @qomirib
💎 خواهر شهید علی حیدری می‌گوید: نوروز سال ۱۳۹۶ کنار مزار برادرم در قطعه ۲۷ ردیف ۱۳۶ بهشت زهرا رفتم برای شستن قبر و خواندن فاتحه. 🔹 دیدم جوانی حدود ۳۰ ساله بالای سر قبر ایشان است قیافه اش هم زیاد حزب‌اللهی نبود پرسیدم شما چه نسبتی با علی دارید؟ گفت رفیقش هستم. گفتم سنّت نمیخورد دوست علی باشی. گفت من با علی داستانی دارم. 💎 موضوع برایم جذاب شد گفتم من خواهر شهید هستم با کلی التماس و درخواست راضی شد داستان ش را بگوید. 🔹 گفت یک روحانی که در سفر راهیان نور با او آشنا شده بودم مزار این شهید را به من نشان داد. یک وقت تنهایی آمدم سر مزار علی بهش گفتم: من توی خواندن مشکل دارم. زورم می آید بلند شوم. آمده ام سر مزار و از شما کمک می خواهم. 💎 برای اولین بار سر مزار یک شهید گریه کردم. بعد از آن اتفاقی افتاد که خودم هم باور نمی کنم، چه رسد به دوستانم. 🔹 بعد از زیارت مزار على آقا رفتم خانه و خوابیدم. طبق معمول فکر نمی کردم برای نماز صبح بیدار شوم. نیمه های شب و نزدیک صبح، دیدم یکی صدایم می کند. حال بلند شدن نداشتم، لای چشمم را باز کردم. دیدم یک جوان بسیار زیباست که من را برای نماز صبح صدا می کند. 🔹 خوب که نگاه کردم دیدم علی حیدری است که با محبت مرا برای نماز صبح صدا می کند. روی سجاده اش که کنار اتاق بود مشغول نماز شد. من هم که از دیدن علی خوشحال شده بودم، بلند شدم و رفتم برای وضو گرفتن. 💎 داشتم می گرفتم که یک دفعه به خودم آمدم. این کی بود توی اتاق؟! علی حیدری! علی حیدری توی خانه ما چی کار می کنه؟! اون که شهید شده! 🔹 تمام موهای تنم سیخ شده بود. رنگم پرید و دویدم سمت اتاق. وارد اتاق شدم. اثری از علی نبود. پاهایم شل شد. نمی دانستم چکار کنم. خدای من، علی به وعده اش عمل کرد. نشستم و تا می توانستم گریه کردم. 💎 بیشتر از اینکه خدا به وسیله یکی از بندگان صالحش به من نگاه کرد و مورد توجه قرار گرفته ام خوشحال بودم. 📚 کتاب بی خیال زندگی نامه و خاطرات شهید علی حیدری صفحه ۱۳۵ تا ۱۳۷. 🔻 خداوند در توصیف شهید در قرآن می فرماید: وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِن لَّا تَشْعُرُونَ ( بقره، آیه ۱۵۴) 🔻 ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻛﺸﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ﻣﺮﺩﻩ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ، ﺑﻠﻜﻪ زندهﺍﻧﺪ ، ﻭﻟﻲ ﺷﻤﺎ [ ﻛﻴﻔﻴﺖ ﺁﻥ ﺣﻴﺎﺕ ﺭﺍ ] ﺩﺭﻙ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻴﺪ . 🆔 @qomirib
🌹 در شرح حال آيت الله آمده : 🔸 او هميشه با بود و به اين كار توصيه مي كرد، 🔹 نسبت به انجام فرايض فرزندان خود نظارت دقيق داشت ، 🔸 بعد از نماز مغرب و عشا سجده های طولاني به جا مي آورد 🔹 و از سنّ تكليف به بعد، هيچ گاه نماز شبش ترک نشد. 📚 کتاب طهارت روح، صفحه ۳۸۳. 🆔 @qomirib
🕯 آشتی با خدا 🕯 🌹 در جبهه سربازی بود که نماز نمی خواند، اما با کمال تعجب در عمليات والفجر 8 شهيد شد. وقتی سراغ يادداشت هايش رفتيم مطالب تکان دهنده ای ديديم. 🌹 او نوشته بود: قبل از عمليات، يک شب از رزم شبانه برگشتيم. چون خيلی خسته بودم دراز کشيدم تا بخوابم، اما بقيه رزمنده ها به نماز خواندن مشغول شدند. 🌹 در آن لحظه نسبت به آن ها احساس کمبود کردم و با اينکه آن ها دوستانم بودند حس کردم خيلی با آنها فاصله دارم. به گريه افتادم. 🌹 در همان لحظه با خدای خود عهد کردم هميشه به ياد او باشم و بخوانم. بلافاصله گرفتم و در کنار يکی از رزمنده ها که خيلی دوستش داشتم، مشغول خواندن نماز شدم. من آن شب را هيچ وقت فراموش نمی کنم. شب آشتی من با خدا بود». 🌹 پس از شهادت آن رزمنده، شنيدم که خانواده اش هم تغيير عقيده داده اند و نمازخوان شده اند. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۹۷. 🆔 @qomirib
🕋 کمک از نماز 🕋 🌼 بی سیم، خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان را داد، آن هم در منطقه ای صعب العبور. فرماندهان و شهید بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند. 🔻 هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمی کردند. شهید بروجردی بلند شد گرفت و به نماز ایستاد. نمازی پر از حضور خدا؛ 🌼 پس از نماز بر اثر خستگی خوابش برد. بعد از چند دقیقه، ناگهان از خواب پرید؛ سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید، مدتی به نقشه زل زد، 🔻 بعد با صدای بلند همه فرماندهان را به اتاق فرا خواند و طرحی را برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد؛ طرحی نو که همه را به تعجب وا داشت. 🌼 همه موافق این طرح بودند. با اجرای طرح، محاصره شکسته شد و رزمندگان آزاد شدند. با خوشحالی به سمت شهید بروجردی رفتم و در مورد طرح، سؤال کردم؛ 🔻 اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه می شوم به نماز می ایستم و توسل به ائمه اطهار پیدا می کنم. این کار راه هایی را جلوی رویم باز می کند. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۷۰. 🆔 @qomirib
🕯 نماز جماعت هزار نفره 💙 سرانجام پس از سپری شدن دو روز از اسارت توأم با آزار و شکنجه و توهین در شهر العماره، در شبانگاه یازدهم اسفند 62 ما را با چند دستگاه اتوبوس به بغداد انتقال دادند. ساعت 12 شب بود؛ بعثی ها در همه جای راهرو ایستاده با مشت و لگد و کابل و شلاق از ما پذیرایی کردند. سپس داخل یک چهاردیواری بزرگی کردند که هیچ شباهتی به اتاق یا حتی زندان نداشت. سوز سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد و از شدت گرسنگی و خستگی، دیگر نایی در بدن نمانده بود؛ اما دیری نپایید که با ورود گروه های جدید از اسیران، جمعیت افزایش یافت و گرمی نفسِ حدود هزار نفر، سرما را قدری در هم شکست. به جرأت می شود گفت که شیرین ترین خاطره ی بغداد، نمازی بود که با شرکت نزدیک به هزار رزمنده ی غیور در همان سالن اقامه شد. اگرچه بدن ها خونین و لباس ها چرکین بود، اما آن نماز، عشق بود. ... پانزدهم اسفند ما را به اردوگاه بزرگ موصل بردند. فرمانده ی عراقی این دستورها را صادر کرد: «صلاة الجماعه ممنوع! صلاة اللیل ممنوع! و... ممنوع!» سحر فرا رسید و ـ حاج آقا ناظمی ـ پیرمرد سیدی از اهالی چناران مشهد ـ که به گفته ی خودش سال ها بود که نماز (عج) می خواند ـ بدون توجه به دستور فرمانده ی بعثی، از خواب برخاست؛ گرفت و به نماز ایستاد. صبح هنگام آمار سرباز عراقی او را از صف بیرون کشید و او را چنان کتک زد که به قول خودش عبرتی برای دیگران باشد. سحرگاه بعد سید بزرگوار نشسته نماز را اقامه کرد و فردا همان صحنه تکرار شد. بعد از آن به سفارش برادران، مدتی پتو بر دوش به محراب عشق رفت؛ اما هرگز از کار خود خسته و آزرده نشد. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 219، خاطره ی قاسم جعفری. 🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصی نماز ... 🌺 @qomirib
💟 نماز یادت نره! 💟 🥀 با حالت ضعف و خونریزی شدید به بیمارستان تموز رسیدیم. ما را روی برانکارد گذاشتند و به سالنی بردند که پر از زخمی های ایرانی بود. 🍃 هر دو سه نفر را روی یک تخت خواباندند. البته تخت ها بزرگ بود؛ اما سه نفر به زور روی آن، جا می گرفتند. سمت راستی ام بچه ی تهران بود؛ 🥀 اسمش فرزین یا رامین بود، نمی دانم. سمت چپی ام بچه ی آذربایجان بود و بدنش خیلی خونریزی کرده بود. 🍃 ما در یک سالن بودیم و جمعاً هفتاد مجروح، با بیست یا بیست و پنج تخت زهوار در رفته. دوست آذربایجانیم رنگش زرد زرد شده بود. 🥀 حتی یک باند هم روی زخممان نبستند. وقت غروب چهار نفر از بچه ها به شهادت رسیدند. ما چه می توانستیم بکنیم. بچه تهران گفت: «نماز یادت نره!» 🍃 آب برای نبود. کف دو دست را بر پتوها و لباس ها و دیوارها کشیدیم و تیمم کردیم و بعد نماز خواندیم؛ چه نمازی! 🥀 بچه ها تا صبح یکی یکی پرواز می کردند. هر آن احتمال می دادم نوبتم شود. نخاعم قطع شده بود. عراقی ها فقط می آمدند شهدا را می بردند؛ حتی نگاهمان هم نمی کردند. 🍃 بچه تهران گفت: «حسین! فکر کن ببین برای چه به جبهه آمده و اسیر شده ایم. هدفت را از یاد مبر! امی د داشته باش! ذکر خدا یادت نره» 🥀 خون مجروحان و شهدا بر کف سالن بود، نمی شد کاری کرد. نیمه شب به خود آمدم. بچه تهران داشت زمزه می کرد گوش تیز کردم. 🍃 می گفت: «خدایا! قبولم کن! اَشهد اَن لا اِله اِلا الله» داشت شهادتین را می خواند. شهید شد. فقط گریستم. عراقی ها آمدند و او را بردند. 🥀 قبله را دو سه نفر از بچه ها نشانمان دادند و ما فقط چشم ها یا سرمان را به سوی قبله می چرخاندیم و نماز می خواندیم. عراقی ها قبله را نشانمان نمی دادند. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 64، خاطره ی حسین معظمی نژاد. 🆔 @qomirib
🌸 قرار بود تستی را در فضای باز انجام دهیم. همه چیز آماده بود که یک دفعه باران گرفت. به حاج حسن گفتیم: «امروز این تست را انجام ندهیم.» 🌼 گفت: «نمی شود، اگر هم جواب ندهد، مهم نیست، ولی این کار باید امروز انجام شود.» 🌸 آن روز شلیک انجام شد و حاج حسن اولین کسی بود که به سمت محل اجرای تست رفت. 🌼 تست با موفقیت انجام شده بود و بعد از او بقیه بچه ها هم آمدند. همه از خوشحالی همدیگر را در آغوش گرفتند. 🌸 حاج حسن همان جا، به عادت همیشه دو رکعت خواند. بعد بچه ها را برای صحبت کردن جمع کرد. 🌼 من پیش خودم گفتم: «الان حتما حاجی می خواهد حرف پاداش به بچه ها را بزند.» اما اصلا در این مورد حرف نزد و گفت: 🌸 «بچه ها! حالا که این تست با موفقیت انجام شده، یعنی خدا ما را نگاه کرده و به ما نظر دارد، پس بیاییم به هم قول بدهیم از این به بعد نمازمان را اول وقت بخوانیم.» 🌼 البته این را برای ما می گفت، چون خودش همیشه با بود و در هر شرایطی نماز اول وقتش ترک نمی شد. 📖 با دست‌های خالی، خاطراتی از ، صفحه ۹۳. 🆔 @qomirib
| رفع مشكل با نماز 🔰 ابن خلكان در شرح حال شيخ رييس [ابوعلی سینا] نقل كرده است كه : 🔹 هر گاه مسأله اى بر وى دشوار مى شد، مى گرفت و به مسجد جامع مى رفت و نماز مى گزارد 🔹 و خداى عزّ و جلّ را مى خواند كه آن را بر وى آسان گرداند و آن در بسته را به روى او بگشايد. 📚 علامه حسن زاده ، کتاب پندهای حکیمانه ، پند 301. 🆔 @qomirib
| حضور در مسجد در همه شرایط 🌼 حجت الاسلام فرقانى می گوید: بعد از شهادت حاج آقا مصطفى؛ همان روز ظهر، صداى بلند شد. 💠 رضوان الله علیه بلند شد و تشريف برد گرفت و فرمود: من مى روم مسجد. گفتم : به يكى از خادمها، كه زود برو و به خادم بگو سجاده را پهن كند. 🌼 او به مسجد رفت و ديده بود خادم مسجد نيست. و اصلاً كسى احتمال نمى داد امام آنروز با اين عظمت و بزرگى مصيبت، براى اقامه نماز جماعت به مسجد بروند. 💠 وقتى مردم فهميدند كه امام به مسجد مى آيد جمعيت يك دفعه از همه طرف به مسجد ريختند. ما وقتى به مسجد رسيديم، مردم همه گريه مى كردند چه گريه اى! 🌼 [ایشان حتی در روز شهادت فرزندش که روز مصیبت بزرگی برای ایشان بود، حضور در مسجد را ترک نکرد] 📚 علی احمدپور ، نماز خوبان ، داستان 74. 🆔 @qomirib