♦️تسبیحِخداوندمتعال
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشهای خفته.
شوریدهای(۱) که در آن سفر همراه ما بود، نعرهای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت...
چون روز شد گفتمش: آن چه حالت بود؟
گفت: بلبلان را دیدم که به نالِش در آمده بودند از درخت...
و کبکان از کوه...
و غوکان در آب...
و بهایم(۲) از بیشه...
اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خُفته.
دوش مرغی به صبح(۳) مینالید
عقل و صبرم بِبُرد و طاقت و هوش
یکی از دوستانِ مخلص(۴) را
مگر آوازِ من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگِ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرطِ آدمیت نیست
مرغْ تسبیحگوی و ما خاموش
📔 #گلستانِسعدی
باب دوم، حکایت۲۶
بهترین سخن، سخنِ #پروردگار عالمیان است که فرمود:
تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ ۚ وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا
آسمانهاى هفتگانه و زمین و کسانى که در آنها هستند، همه تسبیح او مى گویند. و هیچ موجودى نیست، جز آنکه، تسبیح
و حمد او مى گوید. ولى شما تسبیح آنها را نمى فهمید. او داراى حلم و آمرزنده است.
📔سوره مبارکه #إسراء آیه ۴
حرف حساب ۵
کارشناسی اموربانوان اداره کل آموزش و پرورش
°🥀✵﷽✵🥀°
*وقایع ماه صفرورود کاروان اسراء به دمشق*
*یکم ماه صفر #اسراء اهل بیت (علیهم السلام) را بعد از #سه_روز معطلی وارد شهر #شام کردند،*
*لشکریان وقتی به چهار فرسخی شهر شام رسیدند، #نامهای به یزید نوشتند تا او را از رسیدن #اسراء کربلا خبردار کنند،*
*یزید ملعون هم #دستور داد که پشت دروازه تا #سه_روز صبر کنید تا شهر را #زینت کنند و سپس از هر دروازهای که خواستید وارد شوید که همه آماده استقبال هستند،*
*#امام_سجاد (علیهالسلام) به نعمان بن منذرمدائنی فرمودند:#مصیبتی شدیدتر از ورود به #شام ندیدم،عرض کرد چگونه بود؟*
*#امام_سجاد (علیهالسلام) فرمودند:ظالمان #هفت_مصیبت بر سر ما آوردند:#اول آنکه ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرهای و نیزهها احاطه کردند و با کعب نیزه به ما حمله میکردند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و نی و دف و طبل میزدند،*
*#دوم آنکه سرهای شهدا را در میان هودجهای زنها و اطفال ما قرار دادند، #سر پدرم و #سر عمویم حضرت عباس (علیهالسلام) را در برابر #چشم عمههایم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و حضرت ام کلثوم (سلاماللهعلیها) نگه داشتند، و #سر برادرم حضرت علی اکبر (علیهالسلام) و #پسر عمویم حضرت قاسم (علیهالسلام) را در برابر #چشم حضرت سکینه (سلاماللهعلیها) و حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) خواهرانم میآوردند و با #سرها بازی میکردند، و چه بسیار #سرها بود که بر زمین در میان دستها و پاهای #اسبان میافتاد،*
*#سوم اینکه زنهای شامی از بالای بامها، #آب و #آتش بر #سر ما میریختند، #آتش به #عمامهام افتاد، چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن راخاموش کنم، عمامهام سوخت، و #آتش به #سرم رسید و سرم را نیز #سوزاند،*
*#چهارم این بود که از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در #کوچه و #بازار با ساز و آواز ما را #گردش دادند و میگفتند: ای مردم بکشید این #خارجیها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند،*
*#پنجم آنکه ما را از شتران پیاده کردند و به یک #ریسمان بستند و به در خانههای یهود و نصاری عبور دادند و به آنها میگفتند: اینها همان اهل بیتی (علیهم السلام) هستند پدران شما را کشتند،امروز شما انتقام بگیرید و تلافی کنید،ای نعمان، تمام یهودیان و نصرانیان آنچه خواستند از #خاک و #سنگ و #چوب به طرف ما #انداختند،*
*#ششم آنکه ما را به #بازار برده فروشان بردند و میخواستند بجای غلام و کنیز #بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها #مقدور نساخت،*
*#هفتم اینکه محل سکونت ما را در مکانی قرار دادند که #سقف نداشت، #روزها را از گرما و #شبها از سرما آرامش نداشتیم، و از #گرسنگی و #تشنگی و خوف کشته شدن آسایشی برای ما نبود،*
*از اینجا سِرِّ سخن #امام_سجاد (علیهالسلام) معلوم میشود که #سخترین_مصائب را فرمودند:امان از #شام*
*"الشام الشام الشام"*
*منابع:*
*تذکرة الشهداء ج ۲ ص ۳۶۳ ، رمز المصیبة ج ۳ ص ۲۵۹ ، سحاب رحمت ص ۷۳۶ ، سوگنامه آل محمد (علیهم السلام) ص ۴۹۵*
# گروه معارف
# دبیرستان -بنت- الهدی- صدر