📙 #داستانک
☕️ #یک_فنجان_تفکر
عدهای از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه.
از اسرا پرسیدند: در اردوگاه شما را شکنجه میکنند یا نه؟
همه به آقا سید نگاه کردند ،
ولی آقا سید چیزی نگفت...
مأمور صلیب سرخ وقتی دید نگاه همه به سید هست، رو به او کرد و گفت: اینجا کسی شما را شکنجه میکند یا نه؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید؟!
آقا سید باز هم حرفی نزد...
مأمور دوباره پرسید: پس شما را شکنجه نمیکنند؟
آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت. مأموران صلیب سرخ در گزارش خود نوشتند: "اینجا خبری از شکنجه نیست." و رفتند...
افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود، آقا سید را برد تو اتاق خودش و گفت:
تو بیشتر از بقیهی اسرا کتک خوردی و شکنجه شدی، چرا به آنها چیزی نگفتی؟!
آقا سید گفت: ما هر دو مسلمان هستیم که با هم درگیر شدیم، و آن مأمورها کافر هستند؛ مسلمانها هیچ وقت شکایت همدیگر را پیش کفار نمیبرند.
فرمانده اردوگاه کلاه نظامیاش را از سرش برداشت و محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید. بعدش هم نشست روی دو زانو جلوی آقا سید و توی سر خودش میزد و میگفت : شما الحق #سربازان_خمینی هستید.
۱۲ خرداد سالروز درگذشت سید آزادگان حجه الاسلام و المسلمین سید علی اکبر #ابوترابی گرامی باد.
@dbkhatam
📝 #داستانک
✾ در یک کوچه چهار خیاط بودند که همیشه با هم رقابت میکردند.
✽ یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازه اش نصب کرد که نوشته بود: “بهترین خیاط شهر”
✽ دومین خیاط روی تابلوی بالای مغازهاش نوشت: “بهترین خیاط کشور”
✽ سومین خیاط نوشت: “بهترین خیاط دنیا“
✽ چهارمین خیاط وقتی این تابلوها را دید روی یک تابلوی کوچک با یک خط معمولی نوشت: «بهترین خیاط این کوچه»
_____________________
قرار نیست دنیای ما آنقدر بزرگ شود که در آن گم شویم در همان دنیایی که هستیم میشود آدم بزرگى باشیم.
☘☘☘☘💐💐💐🥸🥸🥸