نخل بهشتی
🌴هوا به شدت گرم بود آنقدر به من تکیه داده بودند, که داشتم ترک می خوردم ...
تنها سایه ی آن برهوت من بودم,لبها به شدت خشکیده و دستها سایه بان چهره های آفتاب سوخته..
تکان های شدید اذیتم می کرد بعضی ها داشتند ازسر و کولم بالا می رفتند,
ازدحام جمعیت که زیاد شد ,پیامبر صلی الله علیه وآله بر منبر جهاز شتران بالا رفت, ودستان مردی را بالا برد وگفت این مرد نشان راه است بعد من,به ولایتش دل بسپرید تا رستگار شوید...
خنکای نسیم بهشت در برهوت داغ وزیده شد,نسیمی که فقط من احساسش کردم وقتی آیه ولایت از زبان مبارک پیامبر خدا جاری شد...
شاخه هایم آن روز را به یاد دارند
وآن نسیم بهشتی را....
#داستان_مینیمال🌸
#واقعه_غدیر🌸
🌸اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنا به
----------🍃✨✨🍃-----------
🌺@qoran114moballge🌺
----------🍃✨✨🍃----------
کاروان🌸
کاروان آرام آرام به منزلگاه رسید....
چقدر آشناست این منزل..
همه در سایه شتران نشسته اند..
نسیمی وزید ,روح خسته کاروان را نوازش کرد,ناگهان عبدالله گفت :یادتان می آید پیامبر در این جا چه گفت ؟
سکوتی کاروانیان را فرا گرفت ,همه اتفاق آن روز را به یاد آوردند ...
پیامبر در حالیکه دست علی را گرفته بود اتمام حجت کرد....
که اوست ولی و جانشین من...
سالهاست می گذرد ,مظلومیت علیست که در گوش زمین نجوا می شود ,عِطر پیامبر در این سرزمین پیچیده ...
کاروان راه افتاد ,چشمان عبدالله می گریست ,هنوز صدای پیامبر به گوش می رسد....
#داستان_مینیمال🌸
#واقعه_غدیر🌸
🌸اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنا به
----------🍃✨✨🍃-----------
🌺@qoran114moballge🌺
----------🍃✨✨🍃----------
گواه
جرعه ای آب بود که قلبم را جلا داد,
دستانم را در آب فرو بردم برکه برایم خندید....
آه کنارِ این برکه غوغا بود ,پیامبر بود که رسالتش را کامل کرد ..
هنوز دستان گره خورده پیامبر و ولی اش در چشمانِ زلال برکه مانده است..
دستی روی شانه ام کوبید ,برادر به چه زل زده ای؟
نگاهش کردم و گفتم:امروز علی را دیدم که دستانش در دست خورشید بود و شیطان می نالید...
علی تنهاست ...چه باید بکند با منکرانِ امروز...
این جا همه چیز گواه داد که علی علیه السلام جانشین پیامبر خداست ,
فردا چه می شود...آنهایی که بودند و دیدند چه می کنند؟؟؟..
#داستان_مینیمال🌸
#واقعه_غدیر🌸
🌸اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنا به
----------🍃✨✨🍃-----------
🌺@qoran114moballge🌺
----------🍃✨✨🍃----------
نخل بهشتی
🌴هوا به شدت گرم بود آنقدر به من تکیه داده بودند, که داشتم ترک می خوردم ...
تنها سایه ی آن برهوت من بودم,لبها به شدت خشکیده و دستها سایه بان چهره های آفتاب سوخته..
تکان های شدید اذیتم می کرد بعضی ها داشتند ازسر و کولم بالا می رفتند,
ازدحام جمعیت که زیاد شد ,پیامبر صلی الله علیه وآله بر منبر جهاز شتران بالا رفت, ودستان مردی را بالا برد وگفت این مرد نشان راه است بعد من,به ولایتش دل بسپرید تا رستگار شوید...
خنکای نسیم بهشت در برهوت داغ وزیده شد,نسیمی که فقط من احساسش کردم وقتی آیه ولایت از زبان مبارک پیامبر خدا جاری شد...
شاخه هایم آن روز را به یاد دارند
وآن نسیم بهشتی را....
#داستان_مینیمال🌸
#واقعه_غدیر🌸
🌸اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنا به
----------🍃✨✨🍃-----------
🌺@qoran114moballge🌺
----------🍃✨✨🍃----------