#به_یاد_شهداء
مادرش خیلی دلش میخواست پسرش داماد بشه...
✍ قرار بود سر شب برای بردن جهیزیه بروند. ساعت دوازده رفتند. خانمش با اعتراض پرسید: این چه موقع آمدنه؟ چرا حالا؟ قبل از اینکه جواب دهد، به همه توصیه کرد سروصدایی نشه. بعد رو به خانمش گفت: گذاشتم همسایهتان -خانواده شهید اعتباریان- به خواب برند. مادرش خیلی دلش میخواست پسرش داماد بشه اما شهید شد. نمیخواستم بفهمه که ما داریم عروسی میکنیم.
📚 برگرفته از کتاب #سرباز_مولا
⭐ مجموعهی #ستارگان_درخشان ۳
👤 بر اساس زندگی سردار #شهید_علی_باقری
📖 ص ۴۲
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
برای شادی روح همه شهداء بالاخص این شهید عزیز #الفاتحه_مع_الاخلاص_و_الصلوات
╭━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╮
@qoranketabehedayt
╰━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╯
#به_یاد_شهداء
✳ غذای پادگان برای رزمندههاست
پدر عازم سنندج شد. بعد از طی راه طولانی، خسته و گرسنه رسید به پادگان. مستقیم رفت سراغ محمد. وقتی فهمید پدر هنوز غذا نخورده، گفت: «بابا شرمندهام! یه کم طول میکشه غذا بیارم. راستش غذاهای پادگان فقط برای رزمندههاست. باید برم شهر براتون غذا بخرم.»
📚 برگرفته از کتاب #دلاور؛ خاطراتی از سردار #شهید_محمد_افیونی
مجموعهی #ستارگان_درخشان ۶
📖 ص ۸۶
📛 #بیت_المال
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
برای شادی روح همه شهداء بالاخص این شهید عزیز #الفاتحه_مع_الاخلاص_و_الصلوات
╭━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╮
@qoranketabehedayt
╰━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╯
✳️ نمیخواهم برای نماز شب نخواندن بهانه داشته باشم!
یک بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچهها تعجب کردند که این دیگه برای چیست؟ نیمهشب بطری را برمیداشت و با آب داخلش وضو میگرفت. میگفت: «ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان تو وجودم بره و نگذاره برم پایین تو سرما وضو بگیرم. میخوام بهانه نداشته باشم نکنه #نماز_شب را از دست بدم.» بقیهی بچهها هم یاد گرفته بودند. از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود!
📚 برگرفته از کتاب #مربی؛ خاطراتی از سردار #شهید_مسعود_شعربافچی
مجموعهی #ستارگان_درخشان ۷
📖 ص ۴۰
برای شادی روح همه شهداء بالاخص این شهید عزیز #الفاتحه_مع_الاخلاص_و_الصلوات
╭━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╮
@qoranketabehedayt
╰━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╯