همسایه حسود
💠💠💠💠
روزے مردے براے خود خانه اے بزرگ و زیبا خرید ڪه حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
در همسایگی او خانه اے قدیمی بود ڪه صاحبی حسود داشت .
او همیشه سعی می ڪرد اوقات همسایه جدید را تلخ کند و با گذاشتن زباله ڪنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش دهد.
یڪ روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین ڪه به ایوان رفت، دید یڪ سطل پر از زباله در ایوان است.
🍂🍂🍂🍂
سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه هاے تازه و رسیده حیاط خود پر ڪرد تا براے همسایه ببرد.
وقتی همسایه صداے در زدن او راشنید خوشحال شد وپیش خود فڪر ڪرد این بار دیگر براے دعوا آمده است.
وقتی در را باز ڪرد مرد به او یڪ سطل پر از میوه هاے تازه و رسیده داد
و گفت :
🌻" هر ڪس آن چیزے را با دیگرے قسمت میڪند ڪه از آن بیشتر دارد ....."🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرخ دوران میﭼﺮﺧﺪ
چه ﺑﺮﺍے ﺁنڪه ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ
ﭼﻪ ﺑﺮﺍے ﺁنڪه ﻣﯿﮕﺮﯾﺪ
ﺯﻧﺪگی ﺩﻭﺧﺘﻦ ﺷﺎﺩےﻬﺎﺳﺖ
ﺯﻧﺪگی ﻫﻨﺮ ﻫﻢ نفسی ﺑﺎ ﻏﻢ ﻫﺎﺳﺖ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻨﺮ ﻫﻢ ﺳﻔﺮے ﺑﺎ ﺭﻧﺞ ﺍﺳﺖ
ﺯﻧﺪگی ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺭﻭﺯنه ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾڪی ﺍﺳﺖ
زندگی هنر دل دادنهاست
زندگی هنر نشاندن لبخند بر لبهاست😊
ࡋܟߺࡈߊߺ߭ܣ ܣߊܝߺ̈ߺߺ၄ܢߺ߭ ࡄܝ̈̇ࡄߊܝ ߊܝ۬ ࡅߺ߲ܣܝߺ̈ߺߺܝܢߺ࡙ܢߺ߭ܣߊ 🍃🌼
در دیارے ڪه در او نیست ڪسی یار ڪسی
ڪاش یارب ڪه نیفتد به ڪسی ڪار ڪسی
هر ڪس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار ڪسی
سودش این بس ڪه بهیچش بفروشند چو من
هر ڪه با قیمت جان بود خریدار ڪسی
من به بیدارے از این خواب چه سنجم ڪه بُوَد
بخت خوابیدهٔ ڪس دولت بیدار ڪسی
لطف حق یار ڪسی باد ڪه در دورهٔ ما
نشود یار ڪسی تا نشود بار ڪسی ...
#شهریار
#پندانـــــــهـــ
🔥 اگر آتش میدانست ڪه سر انجامش خاڪـستر است هرگز با اینهمه غرور زبانه نمےڪشید!!
🌼 وقتی عصبانـے هستید مواظب حرف زدنتان باشید عصبـانیت شما فروکش خواهد ڪرد ولے حرفهایتان یڪ جایے باقــے مـےمانند . . .
🌸🍃
#پندانـــــــهـــ
همیشه سعی ڪنید خیرخواه دیگران باشید و براے بندگان خدا چیز خوب بخواهید ...
مـومن میتواند با دل خود به اهل زمین و آسمان خـیر برساند ...
💚 در روایت آمده است:
ڪسی ڪه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد خیرش به تمام موجودات عالم می رسد ...!
📚 حاج اسماعیل دولابی
🌸🍃
#پنجشنبه_است_و_ياد_درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرُ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
#التماس_دعا 🤲
پنجشنبه و یادعزیزان سفر ڪرده😔
پنجشنبه و دلتنگیهاے عجیب💔
پنجشنبه و بغضهاے یواشڪی 😢
پنجشنبه وخاطرات به جامانده😔
🔸شادے روح رفتگان، پدران و مادران آسمانی
بخوانید #الفاتحه_مع_الصلوات🥀
💛💚💗💝
╰━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━╯
❤️دل را فقط باید به خدا گره زد
یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ
جز او رفیق و مونسی نیست❤️
🤍❄️🤍❄️🤍❄️
#خدایا هرگاه #عاشقانه خواندمت
عاشقانه تر جواب دادے...
هرگاه خالصانه تمنایت ڪردم
مشتاقانه تر اجابت ڪردے...
چه روزها ڪه ندیدمت
ولی تو دیدے...
چه زمانها ڪه نخواندمت
ولی تو خواندے...
چه حڪمتی ست در #خدایی تو
ڪه این چنین #مهربانی میڪنی...
#خدایا به برڪت وجودت نیازمندم...
بیا و ساڪن همیشگی #قلبم باش...
❄️🤍❄️🤍
آنقدر قوے باشید ڪه هیچ چیز
"ذهنتان" را به هم نریزد ..
به تمام موجودات زنده
با لبخند نگاه ڪنید ...
براے ناراحتی، "صبور "
براے ترس، " قوے "
و در برابر، خشم " متین " باشید ..
.
◍⃟☞💙◍⃟☜
🔵فوق العاده ست حتما بخونید🔵
دختر ڪوچولو وارد بقالی شد و ڪاغذ به طرف بقال دراز ڪرد و گفت ؛
مامانم گفته چیزهایی ڪه در این لیست نوشته رو بهم بدے ، اینم پولش ...
بقال ڪاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در
ڪاغذ را فراهم ڪرد و به،دست دختر بچه داد ، بعد
لبخندی زد و گفت ؛ چون دختر خوبی هستی و به
حرف مادرت گوش میدے
میتونی یڪ مشت،شڪلات به عنوان جایزه
بردارے ...
ولی دختر کوچولو از
جاے خودش تڪان نخورد
مرد بقال ڪه احساس
ڪرد دختر بچه براے
بر داشتن شڪلات ها
خجالت میڪشه گفت ؛
" دخترم ! خجالت نڪش ، بیا
جلو خودت شڪلاتها را
بردار " دخترڪ پاسخ داد ؛
" عمو ! نمی خوام خودم
شڪلاتها را بردارم ،
نمیشه شما بهم بدین ؟"
بقال با تعجب پرسید؛
چرا دخترم ؟
مگه چه فرقی میڪنه ؟
و دخترڪ با خنده اے
ڪودڪانه گفت ؛ اخه مشت
شما از مشت من
بزرگتره !!!!!
#خدایاااااااااااااااااااااا
تو
مشتات بزرگتره
میشه از رحمت وجود و
ڪرمت به اندازه مشتاے
خودت بهمون ببخشی
نه به اندازه مشتاے ڪوچڪ ما
دعا میڪنم ...
براے تو ...
براے خودم ...
براے همه مان ...
ڪسی چه میداند ...
شاید خدا دسته جمعی
نگاهمان ڪرد
دعا میڪنم
براے دلهایمان ...
براے چشم هایمان ...
براے گریه ها و
خنده هایمان ...
دعا میڪنم ...
مهربان خداے من !!!
✦❀•┈┈•✦❀✦❀•┈┈•✦❀ ☞💙☜
هدایت شده از C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
◍⃟☞💙◍⃟☜
🔵فوق العاده ست حتما بخونید🔵
دختر ڪوچولو وارد بقالی شد و ڪاغذ به طرف بقال دراز ڪرد و گفت ؛
مامانم گفته چیزهایی ڪه در این لیست نوشته رو بهم بدے ، اینم پولش ...
بقال ڪاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در
ڪاغذ را فراهم ڪرد و به،دست دختر بچه داد ، بعد
لبخندی زد و گفت ؛ چون دختر خوبی هستی و به
حرف مادرت گوش میدے
میتونی یڪ مشت،شڪلات به عنوان جایزه
بردارے ...
ولی دختر کوچولو از
جاے خودش تڪان نخورد
مرد بقال ڪه احساس
ڪرد دختر بچه براے
بر داشتن شڪلات ها
خجالت میڪشه گفت ؛
" دخترم ! خجالت نڪش ، بیا
جلو خودت شڪلاتها را
بردار " دخترڪ پاسخ داد ؛
" عمو ! نمی خوام خودم
شڪلاتها را بردارم ،
نمیشه شما بهم بدین ؟"
بقال با تعجب پرسید؛
چرا دخترم ؟
مگه چه فرقی میڪنه ؟
و دخترڪ با خنده اے
ڪودڪانه گفت ؛ اخه مشت
شما از مشت من
بزرگتره !!!!!
#خدایاااااااااااااااااااااا
تو
مشتات بزرگتره
میشه از رحمت وجود و
ڪرمت به اندازه مشتاے
خودت بهمون ببخشی
نه به اندازه مشتاے ڪوچڪ ما
دعا میڪنم ...
براے تو ...
براے خودم ...
براے همه مان ...
ڪسی چه میداند ...
شاید خدا دسته جمعی
نگاهمان ڪرد
دعا میڪنم
براے دلهایمان ...
براے چشم هایمان ...
براے گریه ها و
خنده هایمان ...
دعا میڪنم ...
مهربان خداے من !!!
✦❀•┈┈•✦❀✦❀•┈┈•✦❀ ☞💙☜
🌹جالبه بخونید🎋 شاید بیشتر قدر ڪنارهم بودنمونو بدونیم🙏
ته پیاز و رنده و پرت ڪردم توے سینڪ، اشڪ از چشم و چارم جارے بود.
در یخچال رو باز ڪردم و تخم مرغ رو شڪستم روے گوشت، روغن رو ریختم توے ماهیتابه و اولین ڪتلت رو ڪف دستم پهن ڪردم و خوابوندم ڪف تابه ، براے خودش جلز جلز خفیفی ڪرد ڪه زنگ در رو زدند.
پدرم بود.
بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه ! من ڪه بازنشسته ام، ڪارے ندارم ، هر وقت براے خودمون گرفتم براے شما هم میگیرم.
در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
دستم چرب بود، شوهرم در رو باز ڪرد و دوید توے راه پله.
پدرم رو خیلی دوست داشت.
کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارن ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شه.
صداے شوهرم از توے راه پله می اومد ڪه به اصرار تعارف میڪرد و پدر و مادرم رو براے شام دعوت میڪرد بالا. براے یڪ لحظه خشڪم زد.
ما خانوادهے سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمیڪنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهمتر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
اما خانوادهے شوهرم اینجورے نبودن، در می زدند و میومدن تو، روزے هفده بار با هم تلفنی حرف می زدن؛ قربون صدقه هم می رفتن و قبیلهاے بودن.
براے همین هم شوهرم نمی فهمید ڪه ڪارے ڪه داشت میڪرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار میڪرد، اصرار میڪرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدن.
من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.
تازه از سر ڪار برگشته بودم، توے یخچال میوه نداشتیم.
چیزهایی ڪه الان وقتی فڪرش رو میڪنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!
▫شوهرم توے آشپزخونه اومد تا براے مهمان ها چاے بریزه و اخمهاے درهم رفتهے من رو دید.
پرسیدم:
براے چی این قدر اصرار ڪردے؟
گفت:
خوب دیدم ڪتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم:
ولی من این ڪتلت ها رو براے فردا هم درست میڪردم.
گفت:
حالا مگه چی شده؟
گفتم:
چیزے نیست ؟؟؟ !!!
در یخچال رو باز ڪردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توے آشپزخونه ڪرد و گفت: دختر جون، ببخشید ڪه مزاحمت شدیم. میخواے نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد ڪه حتی بهشون سلام هم نڪرده بودم !
▫️پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه ڪوچولو روے مبل ڪز ڪرده بودن. وقتی شام آماده شد، پدرم یڪ ڪتلت بیشتر بر نداشت.
مادرم به بهانهے گیاه خوارے چند قاشق سالاد ڪنار بشقابش ریخت و بازے بازے ڪرد.
خورده و نخورده خداحافظی ڪردن و رفتن و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
▫️پدر و مادرم هردو فوت ڪردن.
چند روز پیش براے خودم ڪتلت درست میڪردم ڪه فڪرش مثل برق از سرم گذشت:
نڪنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت هاے ما رو شنیده بود؟
نڪنه براے همین شام نخورد؟
از تصورش مهره هاے پشتم تیر ڪشید و دردے مثل دشنه توے دلم نشست.
راستی چرا هیچ وقت براے اون نون سنگڪ ها ازش تشڪر نڪردم؟
آخرین ڪتلت رو از روے ماهیتابه بر می دارم. یڪ قطره روغن میچڪد توے ظرف و جلز محزونی میڪند.
واقعا چهار تا ڪتلت چه اهمیتی داشت؟! حقیقت مثل یڪ تڪه آجر توے صورتم میخورد:
"من آدم زمختی هستم"
زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهمترینها.
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخونهے خالی، چنگال به دست ڪنار ماهیتابهاے ڪه بوے ڪتلت میداد آه بڪشم؟
آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو میومدن، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه؟
میوه داشتیم یا نه؟
همه چیز ڪافی بود
من بودم و بوے عطر روسرے مادرم، دست پدرم و نون سنگڪ
پدرم راست می گفت ڪه
نون خوب خیلی مهمه.
▫️من این روزها هر قدر بخوام میتونم ڪتلت درست ڪنم، اما ڪسی زنگ این در رو نخواهد زد، ڪسی ڪه توے دستهاش نون سنگڪ گرم و تازه و بی منتی بود ڪه بوے مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی داره؟ چیزهایی هست ڪه وقتی از دستش دادے اهمیتش رو میفهمی...!
زمخت نباشیم!
#داستان_آموزنده
🔆بد خلقى فشار قبر مى آورد!
🍂به رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده . پيغمبر صلى الله عليه و آله با اصحابشان از جاى برخاسته ، حركت كردند. با دستور حضرت - در حالى كه خود نظارت مى فرمودند - سعد را غسل دادند.
پس از انجام مراسم غسل و كفن ، او را در تابوت گذاشته و براى دفن حركت دادند.
در تشييع جنازه او، پيغمبر صلى الله عليه و آله پابرهنه و بدون عبا حركت مى كرد. گاهى طرف چپ و گاهى طرف راست تابوت را مى گرفت ، تا نزديكى قبر سعد رسيدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارك خود، لحد را ساختند و خاك بر او ريختند و در آن خللى ديدند آنرا بر طرف كردند و پس از آن فرمودند:
🍂- من مى دانم اين قبر به زودى كهنه و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كارى كه بنده اش انجام مى دهد محكم باشد.
در اين هنگام ، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت :
- سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
🍂رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
- مادر سعد! ساكت باش ! با اين جزم و يقين از جانب خداوند حرف نزن ! اكنون سعد گرفتار فشار قبر است و از اين امر آزرده مى باشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.
مردم كه همراه پيغمبر صلى الله عليه و آله بودند، عرض كردند:
🍂يا رسول الله ! كارهايى كه براى سعد انجام داديد نسبت به هيچ كس ديگرى تاكنون انجام نداده بوديد: شما با پاى برهنه و بدون عبا جنازه او را تشييع فرموديد.
🍂رسول خدا فرمود:
ملائكه نيز بدون عبا و كفش بودند. از آنان پيروى كردم .
🍂عرض كردند:
گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ تابوت را مى گرفتيد!
🍂حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئيل بود، هر طرف را او مى گرفت من هم مى گرفتم !
🍂عرض كردند:
- يا رسول الله صلى الله عليه و آله بر جنازه سعد نماز خوانديد و با دست مباركتان او را در قبر گذاشتيد و قبرش را با دست خود درست كرديد، باز مى فرماييد سعد را فشار قبر گرفت
حضرت فرمود:
🍂- آرى ، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همين است !
📚بحار الانوار، ج1