C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° #قسمت_ششم ✍داستان دنباله دار جذاب مذهبی 📝عاشقانه اے براے تو: ✍ این قسم
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
قسمت_هفتم :داستان دنباله دار جذاب 📝(عاشقانه اے براے تو)
✍این قسمت (زندگی مشترک)
👝وسایلم رو جمع ڪردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ... .
🍃به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا می مونم ... جرات نمیڪردم بهشون بگم چڪار می خوام بڪنم ... ما جزء خانوادههاے اصیل بودیم و دوستهامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما میبودن ... چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ... .
🌼اومد خونه مندلی دنبالم ... رفتیم مسجد و براے مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد ...
☘بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت ڪردیم ... تا نزدیڪ غروب ڪارها طول ڪشید ...
🌹 ثبت ازدواج، انجام ڪارهاے قانونی و ... .
☘اصلا شبیه اون آدمی ڪه قبل میشناختم نبود ... با محبت بهم نگاه میڪرد ... اون حالت ڪنترل شده و بیتفاوت توے رفتارش نبود ...
🌷سعی میڪرد من رو بخندونه ... اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی میڪرد تا از اون حالت در بیام ... .
🌿از چند ڪیلومترے مشخص بود حس گوسفندے رو داشتم ڪه دارن سرش رو میبرن ... از هر رفتارش یه برداشت دیگه توے ذهنم میومد ...
🌼 و به خودم میگفتم فقط یه مدت ڪوتاهه، چند وقت تحملش ڪن. این ازدواج لعنتی خیلی زود تموم میشه ... نفرت از چشم هام میبارید ... .
🌺شب تا در خونه مندلی همراهم اومد ... با بیحوصلگی گفتم: صبر ڪن برم وسایلم رو بردارم ... .
☘خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمیتونی وارد خونه من بشی ... .
🌷هنوز مغزم داشت روی این جمله اش ڪار میڪرد ڪه گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدے ...
⚡️چند قدم ازم دور شد ... دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت: خوابهاے قشنگ ببینی ... و رفت ... .
✍ادامــه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
لحظه هاتون زیبا و سرشار از عاشقانه های الهی 💙
افسوس بَرین عُمر گرانمایه ڪه بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شدو روز آمد و بیدار نگشتیم...
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° قسمت_هفتم :داستان دنباله دار جذاب 📝(عاشقانه اے براے تو) ✍این قسمت (زندگی
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
قسمت_هشتم :داستان دنباله دار مذهبی جذاب📝(عاشقانهاے برای تو)
✍این قسمت ((معادله غیر قابل حل))
🍂رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ... .
🍃چند دقیقه بعد ڪلا بیخیال درڪ ڪردنش شدم ...
✨جلوے چشم هاے گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ میڪشیدم ...
🌿تمام روز از فڪر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ...
🌷فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ... با بچه ها روے چمنها نشسته بودیم ڪه یهو دیدم بالاے سرم ایستاده ...
🌻بدون اینڪه به بقیه نگاه ڪنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ... .
🌺بعد رو ڪرد به منو با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده اي داشته باشی ... .
🌹بدون مڪث، یه شاخ گل رز گذاشت روے ڪیفم و رفت ... جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درڪ نمیڪردم ... .
🍂با رفتنش بچه ها بهم ریختن ... هر ڪدوم یه طورے ابراز احساسات میڪرد و یه چیزے میگفت ولی من ڪلا گیج بودم ...
🌼یه لحظه به خودم میگفتم می خواد مخت رو بزنه ... بعد میگفتم چه دلیلی داره؟
🍃من ڪه زنشم. خودش نخواست من رو ببره ... یه لحظه بعد یه فڪر دیگه و ... .
🌼ڪلا درڪش نمیڪردم ...
✍ادامــه دارد....
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظههاتـــون زیباو سرشار از عاشقانههاے الهی 💙
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
•ღ•⇨ ↬ ↫ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° قسمت_هشتم :داستان دنباله دار مذهبی جذاب📝(عاشقانهاے برای تو) ✍این قسمت
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
📝داستان مذهبی جذاب 💕عاشقانه ای برای تو:📝 قسمت_نهم
👈این قسمت ((حلقه))
☀️نزدیڪ زمان نهار بود ... ڪلاس نداشتم و مهمتر از همه ڪل روز رو داشتم به این فڪر میڪردم ڪه ڪجاست؟ ...
🍀به صورت ڪاملا اتفاقی، شروع ڪردم به دنبالش گشتن ... زیر درخت نماز می خوند ... بعد وسایلش رو جمع ڪرد و ظرف غذاش رو در آورد ... .
🌷 یهو چشمش افتاد به من ... مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ... خواستم در برم اما خیلی مسخره میشد ...
🍃داشتم رد میشدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ... تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خواے با هم غذا بخوریم؟ ... .
🌷ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچهها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ... .
☘خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ... .
🌷اومدم فرار ڪنم ڪه صدام ڪرد ... رفت از توے ڪیفش یه جعبه ڪوچیڪ درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد. می خواستم با هم بریم ولی ... اگر دوست داشتی دستت ڪن ... .
🎁جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ... از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ... .
🎀شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه میتونستم بگم ... امیرحسین ڪلی پول پاش داده بود ... شاید ڪل پس اندازش رو ...
✍ادامــه دارد......
•ღ•⇨ ↬ ↫
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
لحظههاتـــون زیبا و سرشار از عاشقانههاے الهی 💙
.
خــدا چقدر قشنگ میگه
وَاللّه یَعلـمُ مَـا فِـی قُـلُوبِکُـمٔ
حواسم هست تو دلت چی میگذره ♡
•••••✨🌸☁️
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
#خدایا_شکرت