5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙏 #به_استقبال_نمازمی رویم:
🕋خدای مهربانم
آنجا که همه تنهایم گذاشتند تو آمدی
آنجا که همه مرا ندیدند تو مرا دیدی
آنجا که همه مرا نشنیدند تو مرا شنیدی
ای مهربان ترین مهربانان جز شکر چیزی برای تشکر ندارم، پس کمکم کن: آنی شوم که تو می خواهی، نه آنی شوم که خودم می خواهم... الهی شکر🤲
@quranekarim1398
در روز شهادت امام سجاد
اندوه بزرگی به دل ما افتاد
مهمان عزیز ما شده قربانی
ای دشمن خون ریز و نجس، مرگت باد...
#بداهه
#زهره_قاسمی
#شهید_اسماعیل_هنیه
#مرگ_بر_اسرائیل
@quranekarim1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظاتی از آخرین دیدار روز گذشته شهید اسماعیل هنیه با رهبر انقلاب
@quranekarim1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رجز طوفانی حاج #میثم_مطیعی
رسیده وقت انتقام که کارتان شود تمام
کار و بارتان شود فقط، انتظار مرگ
✊ #مرگ_بر_اسرائیل🇵🇸🇮🇷
✊ #مرگ_بر_آمریکا🇵🇸🇮🇷
#شهيد_على_طريق_القدس💔
@quranekarim1398
22.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تیزر
🌐 #بیست و چهارمین دوره مسابقات سراسری قرآن کریم خواهران شاغل ، همسران و فرزندان کارکنان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
🌀 پایگاه هوایی شهید فکوری تبریز
🔻۱۵ مرداد افتتاحیه ساعت هفت صبح
🔻ایام مسابقات ۱۵ تا ۱۷ مرداد ماه هر روز صبح و بعدازظهر
🔻۱۸ اختتامیه ساعت ۸صبح
🍃 اداره عقیدتی سیاسی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران ( قرآن عترت و نماز) 🍃
@quranekarim1398
✏️ بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
ملت عزیز ایران!
✏️ رهبر شجاع و مجاهد برجستهی فلسطینی جناب آقای اسماعیل هنیه در سحرگاه امروز به لقاءالله پیوست و جبههی عظیم مقاومت عزادار شد. رژیم صهیونی جنایتکار و تروریست، میهمان عزیز ما را در خانهی ما به شهادت رسانید و ما را داغدار کرد، ولی زمینهی مجازاتی سخت برای خود را نیز فراهم ساخت.
✏️ شهید هنیه سالها جان گرامیاش را در میدان مبارزهئی شرافتمندانه بر سردست گرفته و آمادهی شهادت بود، و فرزندان و کسان خود را در این راه تقدیم کرده بود. او از شهید شدن در راه خدا و نجات بندگان خدا باک نداشت، ولی ما در این حادثهی تلخ و سخت که در حریم جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است، خونخواهی او را وظیفهی خود میدانیم.
✏️ اینجانب به امت اسلامی، به جبهه مقاومت، به ملت شجاع و سرافراز فلسطین و بالخصوص به خاندان و بازماندگان شهید هنیه و یکی از همراهانش که با وی به شهادت رسیده است، تسلیت عرض می کنم و علوّ درجات آنان را از خداوند متعال مسألت مینمایم.
سید علی خامنهای
۱۰ مرداد ۱۴۰۳ مصادف با ۲۵ محرم ۱۴۴۶
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
💎#پیام_تقدیر
✳️خواهر بزرگوار سرکار خانم حمیدی
🔹️از اینکه در کنف الطاف خاصه الهی و توجهات حضرت ولی عصر (عج)، سالیان متمادی را در کسوت خدمت به ساحت مقدس قرآن کریم به انجام وظیفهای ثمربخش و موثر پرداختهاید و اینک که به تقدیر الهی توفیق خدمت گزاری در مسند تعلیم و تربیت در آموزش و پرورش نصیبتان شده است، بسی شایسته است به پاس تلاشها و زحمات مستمر شما در راستای برگزاری برنامه ها و فعالیت های قرآنی و توسعه و نشر فرهنگ قرآن در جامعه اسلامی، کمال تقدیر و نهایت سپاس و قدردانی را خدمت حضرتعالی و خانواده محترم که در این تلاش و به ثمر رسیدن آن یار و همراه شما بودهاند، ابراز داریم.
🔸️جامعه قرآنی پایگاه هیچگاه خاطرهی تلاشهای بی وقفه، پیگیری و سختکوشی شما را در ابعاد مختلف (اجرایی، آموزشی و پژوهشی) که در جای جای آن اثر قدمهای پشتکار و همت شما بر آن موج میزند را از یاد نمیبرند و خدمات ارزنده شما به یادگار خواهد ماند و این باقیات صالحات، چون چراغی فرا روی زندگی و آینده و فردای شما خواهد بودکه «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ».
🔹️از خداوند متعال توفیق و سربلندی پیش از پیش شما را مسئلت مینماییم.
لطف حق، یار و ساقی کوثر یاور شما باشد.
🔰عقیدتی سیاسی پایگاه هوایی شهید بابایی
(قرآن، عترت و نماز)
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
💎 #تبریک_انتصاب
✳️ خواهر بزرگوار سرکار خانم فاطمه دماوندی (شیراوند)
🔹️حسن انتصاب جنابعالی به عنوان رابط قرآنی خواهران در کوی سازمانی پایگاه هوایی شهید بابایی که نشأت گرفته از درایت، تعهد، تجربه و سوابق شما در حوزه فعالیت های قرآنی به ویژه آموزشهای عمومی و تخصصی قرآن کریم می باشد را صمیمانه تبریک و تهینت عرض نموده و رجای واثق داریم تعهد و کارآمدی هاي برجسته شما نوید بخش دستیابی هر چه بیشتر به قله های رفیع پیشرفت و توسعه فرهنگ قرآنی در سطح شهرک شهید بابایی خواهد بود.
🔸️امید است با عنایت خداوند متعال و در ظلّ توجهات حضرت ولی عصر(عج) در جهت توسعه و تعمیق فرهنگ حیاتبخش قرآن کریم و تعالیم انسان ساز اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) موفق و سربلند باشید.
🔰عقیدتی سیاسی پایگاه هوایی شهید بابایی
(قرآن، عترت و نماز)
#رما_ آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت شصت و یکم:
دست زهرا را توی دستم گرفتم و از جا بلند شد، هر چه بیشتر فکر می کردم ، بیشتر به این نتیجه میرسیدم که تنها راه موجود همین است.
بله باید دست بکار بشوم، حتما توی اون آشپز خونه کوفتی ،چاقویی چیزی پیدا میشد.
اگر کریستا و همدستانش میخوان منو امثال زهرا را برای اهداف شیطان پرستانه شان قربانی کنند، چرا من نتونم جان این ابلیسک ها را بگیرم؟!
حتما میتونم...اما...اما بعدش چی؟
الان مطمئن بودم که توی اتاقی که هستم دوربین نداره، آخه اونجور که الی می گفت ،تمام زوایای اتاق را بررسی کردم، بعدم این اتاق چیز به خصوص جای پنهان یا حتی تابلویی چیزی نداشت که دوربین کار گذاشته باشند و از طرفی مایی که اینجا آمدیم ، همه جوره پاکسازی شدیم و انگار توی لندن وجود خارجی نداریم ،پس واقعا لازم نبود ما را زیر نظر بگیرن و این یک شانس خوب بود برای ما...
همانطور که دست زهرا توی دستم بود ،ناخوداگاه طول و عرض اتاق را می پیمودم، به میز و صندلی ها رسیدم، زیر بازوی زهرا را گرفتم و روی صندلی نشوندمش و جلوی پاش زانو زدم.
دست کوچک زهرا را توی دستم گرفتم و گفتم: زهرا جان، آنطوری که متوجه شدم ما الان توی لندن هستیم، تو گفتی که با بابا و مامانت لندن زندگی میکردی و بابات انگلیسی هست درسته؟!
زهرا که با بهت به من نگاه میکرد، آب دهنش را قورت داد و سرش را به نشانهٔ بله تکون داد.
شانه های شکنندهٔ زهرا را توی دستم گرفتم و ادامه دادم: اگر یک اتفاقی بیافتد که بشه از این خونه فرار کنیم ، آیا میتونی ، جایی که زندگی می کردی را پیدا کنی؟ آیا آدرس خونه تان را داری؟!
زهرا سرش را پایین انداخت و گفت: نه! لندن شهر بزرگی هست، من نمی تونم خونه مان را پیدا کنم، آخه همیشه با ماشین بابا یا مامان توی شهر میرفتیم..
گونه اش را ناز کردم و آه کوتاهی کشیدم که یکدفعه زهرا گفت:
اگر یه موبایل داشته باشیم میتونم به پدرم زنگ بزنم من شماره اش را حفظم و شروع کرد به گفتن شماره ای که در خاطرش ثبت بود...
انگار دنیا را به من داده بودند...زهرا می گفت و من تکرار می کردم..
باید به فکر یک اسلحه بودم، یه چاقو و حتی یه کارد یا یه قیچی..
از جا بلند شدم، باید به بهانه غذا درست کردن دنبال اون وسیله میگشتم.
ادامه دارد..
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت شصت و دوم:
دوباره زهرا را تنها گذاشتم و بیرون رفتم.
داخل آشپزخانه شدم، یخ گوشت ماهی باز شده بود.
کشوهای کنار اجاق گاز را یکی یکی باز کردم.
خبری از چاقو نبود، اما چند تا کارد بود.
یکیشون را برداشتم و وانمود کردم می خوام باهاش گوشت را تیکه تیکه کنم، اما می خواستم ببینم چقدر تیز هست.
نه خوب بود، در کابینت بالا را باز کردم و شیشه روغن را بیرون آوردم، گاز را روشن کردم و مشغول سرخ کردن شدم در همین حین در اتاق کریستا باز شد و بدون اینکه نگاهی به من بیاندازد با عجله به طرف در ورودی رفت.
خودم را به جایی رسوندم که در ورودی توی دیدم بود.
متوجه نشدم کی پشت در هست ، اما یک شئ کوزه مانند با رنگی سیاه ،به دست کریستا بود.
کریستا کوزه سیاه را توی آغوش گرفته بود، انگار یک چیز خیلی گرانبها داره.
خیلی کنجکاو شده بودم تا بدانم داخل اون کوزه چی چی هست؟
کریستا نگاهی بهم انداخت و وارد آشپزخانه شد،بوی گوشت ماهی سرخ شده توی فضا پیچیده بود.
انگار اشتهای کریستا هم باز شده بود.
کوزه سیاه را روی کابینت کنار اجاق گاز گذاشت و قاشقی از جاقاشقی کنار سینک برداشت و به طرف ماهیتابه آمد.
خودم را کشیدم کنار، کریستا همانطور که چشم به ماهی داشت گفت: به به...آشپزی هم بلدی پس..
پیش خودم گفتم چه آشپزی...
خودم را نزدیک کوزه سیاه کردم و عمدا دستم را به کوزه زدم و در یک چشم بهم زدن کوزه نقش زمین شد و با صدای شترقی، شکست..
و سرامیک های کرم رنگ کف آشپزخانه رنگ میگرفت...باورم نمیشد..
همانطور که خیره به خون زیر پایم بودم ، متوجه کریستا شدم که خرناس کنان به سمتم میامد...
ناخوداگاه کارد را برداشتم و به طرف اتاق فرار کردم.
کریستا که انگار دیوانه شده بود پشت سرم شروع به دویدن کرد وهمزمان زیر لب فحش میداد..
خودم را داخل اتاق پرت کردم و در را بستم و پشت در نشستم.
زهرا با دیدن من شروع به جیغ کشیدن کرد و من گیج بودم
ولی زهرا حق داشت،کارد دستم و خونی که از کوزه روی لباس و پاهام ریخته بود باعث ترس زهرا شده بود و زهرا پشت سر هم جیغ میکشید و کریستا هم با مشت های محکم به در میکوفت مدام تهدیدم میکرد تا در را باز کنم.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
ادامه دارد