eitaa logo
مصباح قرآنیان ۳
1.8هزار دنبال‌کننده
33هزار عکس
8.3هزار ویدیو
650 فایل
با سلام اطلاع رسانی کلیه برنامه های قرآنی مرکز قرآن ، عترت و نماز اع س نهاجا به متسابقین و فعالان قرآنی در سطح کل‌ کشور وآموزش قرآن کریم (از مبتدی تاپیشرفته ) با مسابقات جذاب
مشاهده در ایتا
دانلود
10.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶🔹🔸🔷 📖 🎥درس اول: 2⃣ : اسامی حروف 👨🏻‍🏫 استاد علی قاسمی @quranekarim1398
✳ به مناسبت هفته قرآن، عترت و نماز؛ 🎥 ویژه برنامه تلویزیونی "زنگ آسمانی" 🔶 با حضور نابغه قرآنی کشور و استان دانش‌آموز حدیث نظری 🕔 زمان: دوشنبه یکم دی ماه ۱۳۹۹ از ساعت ۱۷:۳۰ (بعد از اذان و مناجات) 📺 پخش از سیمای مرکز اصفهان تهیه شده در؛ اداره قرآن، عترت و نماز اداره کل آموزش و پرورش استان اصفهان
من میخاهم اینجای کشتی را سوراخ کنم به کسی مربوط نیست... 💯⤵️ آزادی افراد تا چه حد است ⁉️ ایا جامعه هم آسیب میبیند ⁉️ ( ) با ما همراه باشید🌷 این آزادی مثل این است که کسی بگوید به من آزادی بدهید می‌خواهم آدمهای دیگر را بکشم. تو آزاد نیستی که افراد دیگر را بکشی. به همان دلیل که آزاد نیستی افراد دیگر را بکشی آزاد نیستی که طوری در جامعه سخن بگویی و عمل کنی که سخن و عمل و رفتار تو به جامعه آسیب برساند. پس این مَثَل بهترین مَثَل‌هاست. مردمی که در یک جامعه زندگی می‌کنند باید بدانند مانند مردمی هستند که در یک کشتی سوارند، سرنوشت مشترک دارند. چرا سرنوشت مشترک دارند؟ چون جامعه قاعده و ضابطه کلی دارد نه جزئی. وقتی که در جامعه ای کاری شد که این جامعه مشرف به انهدام شد و لازمه این کار انهدام جامعه است، ضررش فقط به کسانی که موجبات انهدام جامعه را فراهم کردند نمی‌رسد، به همه افراد جامعه می‌رسد. باز درست در مقام مَثَل با اندک اختلافی: اندام بدن دارای اعضاء و اجزاء و جهازات است و هر کدام کار مخصوص به خودش را دارد. چشم کار خودش را می‌کند، دست کار خودش را، پا کار خودش را، جهاز هاضمه کار خودش را و جهاز تنفس کار خودش را می‌کند؛ آیا یکی از این اعضا یا یکی از این جهازات می‌تواند بگوید من آزادم، اختیار خودم را دارم، کار خودم را می‌کنم، به شما چه مربوط؟ جهاز هاضمه بگوید من اختیار خودم را دارم هر چه دلم می‌خواهد بخورم می‌خورم! این جور نیست. اگر یک غذای سمی را بخوری عکس العملش در همه بدن پیدا می‌شود یعنی همه بدن ناراحت می‌شود. ( استاد مطهری ادامه دارد ✨✨ )
🔻 امت ها زندگی و مرگ دارند 🔻📊 ممکن است یک وقت امتی بمیرد بدون آنکه افرادش مرده باشند ... 💯⤵️ ( ) با ما همراه باشید 🌷 مثلا الآن ما مردم ایران که مسلمانیم و مورد هجوم فرهنگ غربی قرار گرفته ایم، اگر فرهنگ غربی همان طور که در ابتدا پیش رفت پیش می‌رفت، آنچنان که در دوره رضاخان شروع کرده بود به بلعیدن فرهنگ خود ما، فرهنگ بومی و اصیل ما یعنی آن چیزی که حیات و روح و هویت و منش اجتماعی ما را تشکیل می‌دهد، اگر موفق شده بود و این را می‌خورد و می‌برد، باز ما به عنوان یک سلسله افراد بودیم اما به عنوان یک ملت واحد، دیگر نبودیم بلکه به منزله اشیائی بودیم که در هاضمه فرهنگ غرب هضم شده بودیم یعنی دیگر از خودمان هویت نداشتیم، مرگ ما رسیده بود و تمام شده بودیم. «من» به عنوان یک فرد، بودم ولی «ما» به عنوان یک جمع، دیگر نبودیم. { .text-justify } ولی اینکه فرهنگ ما و ایدئولوژی ما در مقابل فرهنگ غرب (غرب به معنای اعم می گویم که شامل بلوک غرب و بلوک شرق هردو می شود) و فرهنگهای بیگانه مقاومت کرده، این نشانه زندگی ماست یعنی نشانه این است که روح جمعی ما زنده است و دارد مقاومت می کند. آنوقت باید حساب کنیم ببینیم سال به سال [وضع ما چگونه است،[ حالا را با ده سال پیش و بیست سال پیش و سی سال پیش مقایسه کنیم ببینیم از وقتی که در مقابل هجوم فرهنگ بیگانه قرار گرفتیم تدریجا چگونه شده، آیا مرتب ضعیف تر و ضعیف تر شده ایم و آن روح فرهنگ غربی در ما قوی تر و روح فرهنگ اسلامی در ما ضعیف تر شده است؟ در این صورت معلوم می شود که ما محکوم به مرگ هستیم. در طول فرض کنید پنجاه سال مث پنجاه درصد [فرهنگ خود را[ از دست داده ایم، تا پنجاه سال دیگر اگر به همین آهنگ پیش برود آن پنجاه درصد را هم از دست می دهیم. ( استاد مطهری ادامه دارد ✨✨ ) 🆔@quranekarim1398
ویژه برنامه معرفی قاریان تراز اول و برتر جهان اسلام در : معرفی و تحلیل سبک استاد 🔰🔰🔰 @quranekarim1398
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ؛ قدرت بازدارندگی نماز💪 🎙حجت الاسلام حسن رجبی 📌اگر روزانه 5️⃣ بار با دل ❤️ توی نمازت با خدا روبرو بشی مسلما نمازت قدرتمند خواهد شد💪 🌸🌸🌸🌸🌸 کاری از واحد رسانه مرکز تخصصی نماز 🌸🌸🌸🌸🌸 🌹🌹🌹🌹🌹 @quranekarim1398
😈دام شیطانی😈 🎬 امروز شنبه بود ,طرف صبح رفتم دانشگاه,الانم آماده میشم تا سمیرابیاددنبالم باهم بریم کلاس گیتار.. زنگ دررا ,زدن. مامان ,کارنداری من دارم میرم. _:خدابه همراهت,مراقب خودت باش,عزیزم. سمیراباماشین خودش اومد دنبالم و تاخودکلاس از استاد وکارش تعریف کرد,خیلی مشتاق بودم ببینمش. وارد کلاس,شدیم ,ده ,دوازده نفری نشسته بودند اما از استاد خبری نبود.باسمیرا ردیف اخر نشستیم. بعداز ده دقیقه ای استاد تشریفشون را آوردند. من, بیژن سلمانی هستم ,خوشبختم که درکنارشما هستم ,امیدوارم اوقات خوشی را درمعیت هم سپری کنیم. بعد,همه ی هنرجوها خودشون رامعرفی کردند,اکثرا تو رنج سنی خودم بودند.استاد هم بهش میومد حدود ۴۵،۴۶داشته باشه ,چشماش خیلی ترسناک بود,وقتی نگاهت میکرد انگار تمام اسرار درونت را میدید ,نگاهش تا عمق وجودم رامیسوزاند,خصوصا وقتی خیره به ادم نگاه میکرد یه جور دلشوره میافتادبه جونم, یک بار درحین توضیح دادنش ,به من خیره شده بود ناخودآگاه منم به چشماش خیره شدم... وااااای خدای من ,انگار داخل چشماش آتیش روشن کرده بودند,به جان مادرم من اتیش را دیدم.... همون موقع اینقد ترسیده بودم,پیش خودم گفتم ,محاله دیگه ادامه بدهم,دیگه امکان نداره پام را تواین کلاس عجیب وترسناک بزارم,میخواستم اجازه بگیرم برم بیرون ,اما بدون اینکه کلامی از دهن من خارج بشه,استاد روش راکرد به من وگفت:الان وقت بیرون رفتن نیست خانم,صبرکنید ده دقیقه ی دیگه کلاس تمومه... واااای من که چیزی نگفته بودم ,این ازکجا فهمید من میخوام برم بیرون😱 از ترس قلبم داشت میومد تودهنم,رعشه گرفته بودم,سمیرا بهم گفت:چت شد یکدفعه,باهمون حالم گفتم:هیس ,بزاربعدازکلاس بهت میگم... بالاخره تموم شد,هل هلکی چادرم را مرتب کردم که برم بااینکه بچه ها دور استاد راگرفته بودند,اما ازهمون پشت صدازد: خانوم هماسعادت,صبر کنید... بازم شوکه شدم برگشتم طرفش ,یک خنده ی کریه کرد وگفت:شما دفعه ی بعدی هم میاین کلاس,فکر نیامدن رااز سرتون به در کنید,درضمن قرارنیست چیزی هم به دوستتون بگید هااا واااای خدای من ,این ازکجا فهمید من نمیخوام بیام؟؟ تمام بدنم یخ کرده بود,مغزم کارنمیکرد ... 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
❇️ پیروزی انقلاب اسلامی؛ آغازگر عصر جدید عالم 🔸آن روز که جهان میان شرق و غرب مادّی تقسیم شده بود و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمیبُرد، انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوب‌ها را شکست؛ کهنگی کلیشه‌ها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود. 🔹طبیعی بود که سردمداران گمراهی و ستم واکنش نشان دهند، امّا این واکنش ناکام ماند. 🔺چپ و راستِ مدرنیته، از تظاهر به نشنیدن این صدای جدید و متفاوت، تا تلاش گسترده و گونه‌گون برای خفه کردن آن، هرچه کردند به اجلِ محتوم خود نزدیک‌تر شدند. ✅ اکنون با گذشت چهل جشن سالانه‌ی انقلاب و چهل دهه‌ی فجر، یکی از آن دو کانون دشمنی نابود شده و دیگری با مشکلاتی که خبر از نزدیکی احتضار میدهند، دست‌وپنجه نرم میکند! 💢و انقلاب اسلامی با حفظ و پایبندی به شعارهای خود همچنان به پیش میرود. 🌷@quranekarim1398
11.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎 بسته آموزشی صداسازی 🖤 ویژه محرم و صفر 🔻 مداحان، سخنرانان، مجریان، قاریان، خبرنگاران و... هر کسی که به دنبال آموزش فشرده و برای صداسازی است، این و را پیشنهاد می‌کنیم. 🎙 استاد ایزدی *┄┄┄┅═✧❁✧═┅┄┄┄* @quranekarim1398
mahdaviat.irرمضان منتظران - قسمت دوم.mp3
زمان: حجم: 16.81M
🎙|رمضان منتظران 🕊" بهارِ اصلی قرآن تو هستی... " 🎬 تفسیر آیه ۱۴۸ سوره بقره 💫أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الْفَـــرَج💫 ╭⛈⃢ ✨ 🌤╰─┈➤↯𝐣𝐨𝐢𝐧↴⊰✾🌸✾⊱ 💫 @quranekarim1398 ┗━ ✾🌸✾━━━━⊰✾🌸✾⊱┛
✍️ داستان ▪️ولی انگار به من کاری نداشتند و تنها این طعمه تنها را با تمام قدرت می‌زدند. با هر ضربه‌ای که به پیکرش می‌زدند، فشار بدنش را احساس می‌کردم که به شیشه کنارم کوبیده می‌شد و ماشین را می‌لرزاند و آخرین بار ناله‌اش را هم شنیدم. دیگر نمی‌دیدم با چه می‌زدند؛ شیشه کنارم با کاپشن مشکی‌اش پوشیده شده و تنها شدت ضربات بود که ماشین را می‌لرزاند و با آخرین ضربه ردّ خون روی شیشه جاری شد. ▫️نفس‌های زخمی‌اش را می‌شنیدم و شدت ضربه‌ها را حس می‌کردم تا لحظه‌ای که شیشه ماشین از خون پُر شد و انگار دیگر توان ایستادن نداشت که جسم نیمه جانش کنار شیشه سُر خورد و روی زمین افتاد. چشمان وحشت‌زده‌ام میخ شیشه خونی ماشین شده و می‌دیدم با هرچه به دستشان می‌رسد، به سر و گردنش می‌زنند. دیگر سایه او پشت شیشه نبود تا پشت پیکرش پنهان شوم که از شدت وحشت روی صندلی کناری‌ام مچاله شده و بی‌اختیار جیغ می‌زدم که احساس کردم دیگر صدایی نمی‌شنوم؛ انگار هیاهو آرام گرفته و دیگر ماشین تکان نمی‌خورد. ▪با تن و بدن لرزانم باز سر جایم نشستم، هنوز می‌ترسیدم که آهسته سرم را چرخاندم و دیدم تنها سرانگشتان خونی‌اش لب شیشه ماشین پیداست. چند نفر خودشان را کنار ماشین رسانده و به هر زحمتی بود می‌خواستند بلندش کنند که او را روی زمین تا کناره پیاده رو کشاندند و تکیه اش را به دیوار دادند. از دیدن پیکری که سراپایش خون بود، حالم زیر و رو شده و انگار به جای او، جریان خون در رگ‌های من بند آمده بود. یکی با اورژانس تماس می‌گرفت، یکی می‌خواست او را به جایی برساند و دیگری توصیه می‌کرد تکانش ندهند و من گمان نمی‌کردم به این قامت درهم شکسته جانی مانده باشد که بی‌هوا حسی در دلم شکست. ▫ از پشت همان پرده خونینی که صورتش را پوشانده بود، خاطره‌ای خانه خیالم را به‌هم ریخته بود که بی‌اختیار نگاهم را تا نگاهش کشیدم و این‌بار چشمانی را دیدم که برای لحظاتی نفسم بند آمد. انگار زمان ایستاده و زمین زیر پایم می‌لرزید. تنها نگاهش می‌کردم و دیگر به خودم نبودم که بی‌اراده در را باز کردم و پیاده شدم. پاهایم سست بود، بدنم هنوز می‌لرزید، نفسم به سختی بالا می‌آمد اما باید مطمئن می‌شدم که قدم‌های بی‌رمقم را روی زمین می‌کشیدم و به سمتش می‌رفتم. ▪ بالای سرش که رسیدم، چشمانش بسته بود و صورت زیبایش زیر بارش خون، به سفیدی ماه می‌زد. یعنی در تمام این لحظات او بود که به فاصله یک شیشه از من، زخم می‌خورد و مظلومانه ناله می‌زد؟ حرکت قلبم را در قفسه سینه حس می‌کردم که به خودش می‌پیچید و با هر تپش از خدا تمنا می‌کرد او زنده بماند. از لای موهایش خون می‌چکید، با خون جراحت‌های گردنش یکی می‌شد و بدنش را یکجا از خون غسل می‌داد و همین حال او برای کشتن دل من کافی بود که پیش پیکرش از پا افتادم. ▫در میان برزخی از هوش و بی‌هوشی، هنوز حرارت نفس‌هایش را حس می‌کردم که شبیه همان سال‌ها نفس نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش... ✍فاطمه ولی نژاد 💫أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الْفَـــرَج💫 ╭⛈⃢ ✨ 🌤╰─┈➤↯𝐣𝐨𝐢𝐧↴⊰✾🌸✾⊱ 💫 @quranekarim1398 ┗━ ✾🌸✾━━━━⊰✾🌸✾⊱┛