فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت آیه ۳۴ سوره مبارکه فصلت در مقام «نهاوند »
با صدای آقای سید مصطفی حسینی
تقدیم به روح مطهر شهید بابایی
سالروز شهادت جانسوز نهال گلشن دین،
نور دیده زهرا، سپهر دانش و بینش،
امام محمد باقر(ع) تسلیت عرض می نمائیم.
@hefzequranchannel
🌺اخلاص در کارها🌺
از دوستانم بود. در یکی از اداره ها کار می کرد. بیشتر روزها سرش شلوغ بود. آن روز هم افراد زیادی دم در اتاقش منتظر بودند، اما او هنوز نیامده بود.
به همراهش زنگ زدم.
گفت: امروز دیرتر میام.
گفتم: این همه آدم معطل شما هستند!
گفت: دوستم، پدرش مرده، باید بروم تشییع جنازه.
گفتم: فکر کنم کار مردم واجب تر است.
گفت: نمی شه. خیلی بده. آخه او در تشییع جنازه پدر و مادرم و مجلس ختم هر دو شرکت کرده بود، اگر نروم ناراحت می شود.
گفتم: حالا که میروی لا اقل با انگیزه الهی برو. قصد قربت و اخلاص داشته باش. این جوری ثواب هم می بری.
گفت: امان از دست تو. باز هم که گیر دادی!
گفتم: هر جور راحتی! از ما گفتن بود. حالا کار مردم چی میشه؟
گفت: الان زنگ می زنم به یکی از همکاران، میاد کارها را انجام می دهد.
عجله داشت. می خواستم ماجرای امام باقر(ع) را در این باره برایش نقل کنم. زراره می گوید: تشییع جنازه مردی از قریش بود. نماز میت که تمام شد، صاحب عزا آمد کنار امام(ع) و گفت: خدا اجرتان دهد. دیگر تشریف نیاورید. راه رفتن برای شما سخت است، اما امام(ع) باز هم دنبال جنازه رفت.
گفتم: صاحب عزا که اجازه داد، برگردید. من با شما کاری دارم. فرمود:مابا اجازه او نیامده بودیم که با اجازه او برگردیم. شرکت در تشییع جنازه کار شایسته ای است. به خاطر ثوابش آمدم. هر اندازه که انسان به دنبال جنازه برود به همان اندازه هم به او پاداش می دهند.
( الکافی، ج3، ص172؛ بحار الانوار، ج48، ص301)
🔸🔹🔸🔹🔸🔹
به هر جا رسیدم، از خدمت پدر رسیدم!
مقام معظم رهبری میفرمودند:
زمانی که طلبه مشهد بودم علیرغم اینکه مشهد حوزه خوبی داشت، خیلی علاقمند بودم به قم بیایم. قم، حوزهِ مادر بود، اساتید بهتری داشت، زمینه رشد هم بیشتر برایم فراهم بود.
مدتها پیگیر بودم تا مقدمات فراهم شد و تقریباً سال ١٣٣۵ وارد قم شدم... شاگردِ خصوصی آیتالله شیخ مرتضی حائری شدم.
حدود یکی دو سال از هجرتم به قم نگذشته بود که پدرم به چشم درد مبتلا شدند. ما سه برادر بودیم و من وسط بودم و پدرم، علاقهمند بود من در کنارشان باشم.
با استاد خویش آیت الله شیخ مرتضی حائری مشورت کردم، ایشان به شدت مخالف بازگشت من به مشهد بودند و فرمودند:
آینده درخشانی داری و با رفتن از قم، آیندهات را خراب میکنی!
ولی دلم قانع نمیشد، هر کسی چیزی میگفت تا اینکه در تهران خدمت آقا ضیاءالدین- پسر آیت الله شیخ محمد تقی آملی، که اهل دل بود رسیدم. با ایشان مشورت کردم، ایشان تأملی کردند و فرمودند:
به مشهد برو! آنچه که در قم، به آن نیاز داری و قرار است نصیبت شود، خداوند در مشهد بیشترش را به شما خواهد داد!
این حرف به دلم نشست و آرام گرفتم. به مشهد رفته و خادم پدر شدم و معتقدم هر آنچه از موفقیت، نصیب من شده، به برکت خدمت به پدرم بوده است!