🔻یادت هست طِرِماح!
مثل امروزی بود… البته حدود هزارو چهارصد سال پیش… بیست و هشتم ذی الحجه… چند روز قبل از محرم…
یادت هست طِرِماح! منزل عُذَیبُ الهَجانات! با چهار نفر دیگر از اهالی کوفه به امام پیوستی… ابیاتی در مدحش خواندید…
طِرِماح! قرار بود بیست هزار جنگنده طائی از قبیله ” طی” برای یاری امام بیاوری!
یادت هست امام رئوف برای تو و قومت از خداوند طلب خیر کرد… هرچند که هنوز قولت را نقد نکرده بودی!
یادت هست آن لحظه را…وقتی از امام اجازه گرفتی تا مقداری غذای امانت از شهری به شهر دیگر ببری و به اهلش برسانی، و برای یاری امامت بازگردی، حضرت تو را چه فرمود?!…
“برو… اما زود بازگرد!”
طِرِماح! طِرِماح! زود برگرد امام، یعنی نرو… یعنی بمان... وقت کم است…
اما رفتی… هرچند زود بازگشتی… ولی کار از کار گذشته بود… رقم خورده بود آنچه اینک بعد قرن ها در وصفش میخوانیم ,مصیبة ما أعظمها و أعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السماوات و الارض,… .
طرماح!… امروز برای چون منی یک روز عادی بود… اما برای چون تویی روز سرنوشت!
روز سرنوشت تو از کفت رفت… طرماح! بگو حسرت ما در کدام روز قرار است رقم بخورد!
از برای اهل و عیال رفتی؛ اما زود آمدی! ولی نه… برای با حسین علیه السلام ماندن دیر بود… خیلی دیر!
اینک نه تو هستی؛ نه اهل و عیالت… هر دو در آخرتی هستید که در وصفش فرمود: یوم یفر المرء من أخیه و أمه و أبیه… همه از هم گریزانند!
دلیر قبیله طی! من روز حسرت نمیخواهم… بگو چه کنم…
✍ به قلم #سونیا_سجادی
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️