eitaa logo
زندگی قرآنی
320 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
130 فایل
(زندگی قرآنی) "هر گونه کپی برداری با ذکر صلوات بلامانع می باشد"
مشاهده در ایتا
دانلود
حتما بخونید خیلی عالی 👇👇👇👇💐 یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران... چون بابا نداشت خیلی بد شده بود خودش میگفت: گناهی نشد که من انجام ندم!😔😭 تا اینکه یه نوار ی حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و روش کرد...☺️🍃 . بلند شد اومد جبهه!👉 یه روز به فرماندمون گفت من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم... می ترسم بشم و آقا رو نبینم!😔😭 یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا زیارت کنم و برگردم... اجازه گرفت و رفت مشهد؛ دو ساعت توی حرم کرد و برگشت جبهه! . توی وصیت نامه اش نوشته بود :😔👇👇👇 در راه برگشت از حرم امام رضا توی ماشین خواب رو دیدم... آقا بهم فرمود حمید! اگر همین طور ادامه بدی؛ میام می برمت...😍❤️ . یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود! نیمه شبا تا میخوابید داخل قبر گریه میکرد😭 میگفت یا امام رضا وعده ام... 🌷 🌷 👇👇👇 توی وصیت نامه شهادت، شهادت و شهادتش رو هم نوشته بود!! که شد دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز، ساعت و مکانی شهید شد! که تو وصیت نامه اش نوشته بود... @quransharif
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر پدر داشت روزهای پایانی را می‌گذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار می‌بردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و به‌تدریج به بدن تزریق می‌شد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند. این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو می‌برد؛ حالتی اغماء گونه ... از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بی‌هوش و هوشیار در نیمه‌های شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه می‌کنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظاره‌گر واقعه‌‎ای بوده که من از آن بی خبرم. می‌گویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمی‌گرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره می‌گوید «علی بیا!». اشاره می‌کند که «سرت را جلو بیار». سرم را می‌چسبانم به دهانش. باصدای بی‌جوهره‌ای می‌گوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ می‌شود. می‌گویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او می‌کنم و عبور میکنم ... تا این‌روزها که اولین موشک‌ها با جسارتی وصف‌ناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگه‌ای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک می‌کشد برای همه کشتی‌های اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صف‌آرایی و آبروداری می‌کند. باز صدای پدر را می‌شنوم: «یمن را دریاب ...!» @quransharif