✨ #خاطره_بازی راه افتادیم به سمت کانال کمیل مقتل شهدایی همچون داش ابرام که همیشه از مردانگیشان شنیده و خوانده بودیم. چفیه‌ای را که به دور گردن بسته بودم باز کرده و روی خاک‌های نرم پهن کردم. بر روی آن نشسته و از بالا به گودی کانال چشم دوختم، با گوشم نجوای راوی را به جان دل می‌خریدم، هوشم اما آنجا نبود. تا عمق وجود پرواز کردم به کمیل سال ۶۱ دود بود و آتش... بیسیمچی میان مجروحین می‌دوید و گه‌گاهی صدای خش خش بیسیمش توجه رزمنده‌ها را جلب می‌کرد. دشمن امان نمی‌داد و آتش و گلوله بود که از آسمان می‌بارید، تشنگی محاصره را سخت‌تر کرده بود. بیسیمچی بیسیم را در دست گرفت و همانطور که دستش را روی گوشش گذاشته بود و سرش را خم کرده بود، با صدایی که در میان غرش تانکها گم شده بود گفت:« شارژ بیسیم داره تموم میشه، حاجی خیلی از بچه‌ها شهید شدن، برای ما دعا کنید. به امام هم سلام برسونید و بگید ما تا آخرین لحظه مقاومت می کنیم...» چشمانم را باز می‌کنم گرمی حضورشان را حس می‌کنم و قاب لبخندهای بی‌جانشان قبل از شهادت بر جانم نقش بسته. کودکی را می‌بینم که چفیه بسته، بر خاک‌های کمیل نشسته و با فرفره بازی می‌کند. خبری از دود و آتش نیست... 📌#ارسالی_شما ✅ مشکات؛ تریبونی برای دانشجو: 🆔 @meshkat_bqut __ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 #راهیان_نور #بسیج‌_دانشجویی‌ #دانشگاه_صنعتی_قم 🆔 https://ble.ir/qut_basij 🆔 @qut_basij 🌐 bsoqut.ir