eitaa logo
💠مُحَمَّد مَهْدیٖ صَحّاف 🌱
4.1هزار دنبال‌کننده
190 عکس
45 ویدیو
4 فایل
☫ ﷽ ☫ تماس با ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️ 👈🏼👈🏼 می‌گوید که: كُنَّا عِنْدَ أَبِي‌عَبْدِالله (علیه السلام) بِمِنًى وَبَيْنَ أَيْدِينَا عِنَبٌ نَأْكُلُهُ، فَجَاءَ سَائِلٌ فَسَأَلَهُ فَأَمَرَ بِعُنْقُود فَأَعْطَاهُ. فَقَالَ السَّائِلُ: لَا حَاجَةَ لِي فِي هَذَا إِنْ كَانَ دِرْهَمٌ. قَالَ: يَسَعُ اللهُ عَلَيْكَ فَذَهَبَ. ثُمَّ رَجَعَ فَقَالَ: رُدُّوا الْعُنْقُودَ. فَقَالَ: يَسَعُ الله لَكَ، وَلَمْ يُعْطِهِ شَيْئاً. ثُمَّ جَاءَ سَائِلٌ آخَرُ فَأَخَذَ أَبُوعَبْدِالله علیه‌السلام ثَلَاثَ حَبَّاتِ عِنَبٍ فَنَاوَلَهَا إِيَّاهُ فَأَخَذَ السَّائِلُ مِنْ يَدِهِ ثُمَّ قَالَ‏: الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعالَمِينَ الَّذِي رَزَقَنِي. فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللهِ علیه‌السلام: مَكَانَكَ، فَحَشَا مِلْ‏ءَ كَفَّيْهِ عِنَباً فَنَاوَلَهَا إِيَّاهُ. فَأَخَذَهَا السَّائِلُ مِنْ يَدِهِ ثُمَّ قَالَ‏: الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللهِ (علیه‌السلام) مَكَانَكَ، يَا غُلَامُ! أَيُّ شَيْ‏ءٍ مَعَكَ مِنَ الدَّرَاهِمِ؟! فَإِذَا مَعَهُ نَحْوٌ مِنْ عِشْرِينَ دِرْهَماً فِيمَا حَزَرْنَاه‏ أَوْ نَحْوِهَا فَنَاوَلَهَا إِيَّاهُ فَأَخَذَهَا، ثُمَّ قَالَ: الْحَمْدُللهِ، هَذَا مِنْكَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ. فَقَالَ أَبُوعَبْدِالله علیه‌السلام: مَكَانَكَ، فَخَلَعَ قَمِيصاً كَانَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: الْبَسْ هَذَا، فَلَبِسَهُ ثُمَّ قَالَ: الْحَمْدُلله الَّذِي كَسَانِي وَسَتَرَنِي يَا أَبَاعَبْدِالله أَوْ قَالَ جَزَاكَ الله خَيْراً. لَمْ يَدْعُ لِأَبِي‌عَبْدِاللهِ علیه‌السلام إِلَّا بِذَا، ثُمَّ انْصَرَفَ فَذَهَبَ. قَالَ: فَظَنَنَّا أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَدْعُ لَهُ لَمْ يَزَلْ يُعْطِيهِ لِأَنَّهُ كُلَّمَا كَانَ يُعْطِيهِ حَمِدَ الله أَعْطَاهُ. 📝 در سرزمین منى خدمت ابوعبدالله صادق (علیه‌السلام) نشسته بوديم و انگور تناول مى‌كرديم. سائلى آمد و كمك خواست. امام علیه‌السلام فرمود: اين خوشه انگور را به او بدهيد. مرد سائل گفت: نيازى به خوشه انگور ندارم، اگر درهمى باشد مى ‏پذيرم (زیاده خواهی کرد و راضی به عطای امام نشد). ➖ امام علیه‌السلام، فقط در حق او دعا نمودند (و البته دعای امام مستجاب است)، و فرمود: خداوند خودش وسعت و فراخى نعمت بدهد. آن مرد سائل رفت، اما بعد از لختى بازگشت و گفت: همان خوشه انگور را بدهيد. ابوعبدالله چيزى به او نداد و گفت: خداوند وسعت و نعمت ارزانى دارد. ➖ ديرى نگذشت كه سائلى ديگر آمد و امام صادق علیه‌السلام سه حبّه انگور برداشت و در دست او گذاشت. مرد سائل سه حبّه را گرفت و گفت: الْحَمْدُلِله رَبِّ الْعالَمِينَ. خدا را سپاس كه به من روزى داد. امام علیه‌السلام فرمود: قدرى صبر كن. و بعد هر دو دست خود را پر از انگور نمود و به سائل داد. سائل انگور را گرفت و گفت: الْحَمْدُلله رَبِّ الْعالَمِينَ. امام علیه‌السلام به او فرمود: باز هم صبر كن. و بعد به غلام خود گفت: آيا چيزى در كيسه دارى؟ غلام پول‌هاى كيسه را بيرون آورد و ما تخمين زديم كه در حدود بيست درهم باشد. حضرت پول‌ها را گرفت و به سائل داد. سائل پول ها را گرفت و گفت: الحمدلله، خدايا اين نعمت از تو است از تو كه شريك و همتا ندارى. باز آن‌حضرت فرمود: لختى تأمّل كن. و بعد پيراهن خود را از تن خود بيرون آورد و به سائل داد و گفت: اين پيراهن را بپوش. ➖ سائل پيراهن را گرفت و پوشيد و گفت: خدا را شكر كه بر تن عريان من لباس پوشيد، و گويا گفت: اى أباعبدالله! خداوند به تو جزاى نيك دهد. و غير از اين دعائى نكرد، و رفت. ➖ بعدها ما با خود فكر كرديم كه اگر براى امام علیه‌السلام دعا نمى‏كرد، امام هماره به خاطر سپاس خدا، بر عطاى خود مى‏افزود. 📚 كلينى، محمد بن يعقوب‏، الكافي (ط- دارالکتب الإسلامية، تهران‏،۱۴۰۷ ق‏) ،ج۴، ص۴۹ https://eitaa.com/joinchat/971898994C5ef68010c4
◾️ 👈🏼👈🏼 علامه متتبع آیت‌الله العظمی مرعشی (صاحب شرح و تعلیقات احقاق الحق) می‌فرمودند مرحوم میرحامد حسین کتابی از کتب اهل‌سنت را نداشت و پس از تفحص گفتند که این کتاب نزد عالم قریه (رابوق) که بین مکه و مدینه است می‌باشد. ➖ پس میرحامدحسین از آن عالم سنی تقاضا کرد که آن کتاب را به عنوان فروش یا امانت به وی بدهد و آن عالم سنی قبول نکرد. پس میرحامد حسین به قصد مکه حرکت کرد و بعد از مناسک حج به قریه رابوق آمد و به‌طور ناشناس بر آن عالم وارد گردید و آن‌چنان وانمود کرد که مسافری است و می‌خواهد چند روزی در آن قریه بماند. ➖ پس آن عالم خوشحال گردید و نسبت به میرحامد حسین اظهار محبت نمود و او را نزد خود نگاه داشت. وقتی شب فرارسید میرحامد حسین گفت من خیلی دوست دارم در موقع خواب مطالعه کنم تا به خواب روم و قرآنی بالا سرم باشد که از خیال و افکار متفرقه آسوده باشم. آن عالم گفت مانعی ندارد بیا در این کتابخانه بخواب و هر کتابی را که می‌خواهی مطالعه کن و قرآن را هم بالای سر خود بگذار. ➖ پس میرحامد حسین وارد کتابخانه شده و پس از جستجوی فراوان کتاب مورد نظر را به‌دست آورد و مشغول مطالعه گردید و پس از اینکه قسمتی از آن‌را خواند لازم دید که همه آن‌را استنساخ نماید. ➖ از حسن اتفاق، یکی از شیعیان در بازار رابوق دکانی داشت. میرحامدحسین وسائل نوشتن را از او گرفت و شب‌ها کلیه آن کتاب را استنساخ نمود. همین که میرحامد حسین همه آن کتاب را استنساخ نمود از آن عالم اجازه مرخصی خواست. او بسیار افسرده شد و به مفارقت میرحامد حسین راضی نبود ولی در عین حال چون شرعاً مزاحم شدن او را هم جایز نمی‌دانست، لذا مقدمات سفر او را تهیه نموده وی را مرخص کرد. ➖ موقعی‌ که میرحامد حسین به وطن خود رسید جریان استنساخ کتاب را برای آن عالم نوشت و از او بسیار اظهار تشکر کرد. وقتی نامه وی بدست آن عالم رسید و از جریان آگاه شد، از بلند همتی میرحامد حسین و صبر و تحمل وی در شهر غربت و آن همه خدمت و ذلت تعجب نمود و از غصه کتاب مزبور ســکته کرد و مرد و به ائمه (یدعون الی النار) خود ملحق گردید. 📚 گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازی، ج۷، ص۲۷ -۲۳ https://eitaa.com/joinchat/971898994C5ef68010c4