#با_امام_صادق_علیه_السلام
#قصص_تربیتی
#قصه_عبرت
#شکر_گذادی
◾️ #شکر_گذاری_نعمتی_سبب_زیادتی_نعمات_بر_شما_میشود
👈🏼👈🏼 #مسمع_بن_عبدالملک میگوید که:
كُنَّا عِنْدَ أَبِيعَبْدِالله (علیه السلام) بِمِنًى وَبَيْنَ أَيْدِينَا عِنَبٌ نَأْكُلُهُ، فَجَاءَ سَائِلٌ فَسَأَلَهُ فَأَمَرَ بِعُنْقُود فَأَعْطَاهُ.
فَقَالَ السَّائِلُ: لَا حَاجَةَ لِي فِي هَذَا إِنْ كَانَ دِرْهَمٌ.
قَالَ: يَسَعُ اللهُ عَلَيْكَ فَذَهَبَ.
ثُمَّ رَجَعَ فَقَالَ: رُدُّوا الْعُنْقُودَ.
فَقَالَ: يَسَعُ الله لَكَ، وَلَمْ يُعْطِهِ شَيْئاً.
ثُمَّ جَاءَ سَائِلٌ آخَرُ فَأَخَذَ أَبُوعَبْدِالله علیهالسلام ثَلَاثَ حَبَّاتِ عِنَبٍ فَنَاوَلَهَا إِيَّاهُ فَأَخَذَ السَّائِلُ مِنْ يَدِهِ ثُمَّ قَالَ:
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعالَمِينَ الَّذِي رَزَقَنِي.
فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللهِ علیهالسلام: مَكَانَكَ، فَحَشَا مِلْءَ كَفَّيْهِ عِنَباً فَنَاوَلَهَا إِيَّاهُ.
فَأَخَذَهَا السَّائِلُ مِنْ يَدِهِ ثُمَّ قَالَ:
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.
فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللهِ (علیهالسلام) مَكَانَكَ، يَا غُلَامُ! أَيُّ شَيْءٍ مَعَكَ مِنَ الدَّرَاهِمِ؟!
فَإِذَا مَعَهُ نَحْوٌ مِنْ عِشْرِينَ دِرْهَماً فِيمَا حَزَرْنَاه أَوْ نَحْوِهَا فَنَاوَلَهَا إِيَّاهُ فَأَخَذَهَا، ثُمَّ قَالَ:
الْحَمْدُللهِ، هَذَا مِنْكَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ.
فَقَالَ أَبُوعَبْدِالله علیهالسلام: مَكَانَكَ، فَخَلَعَ قَمِيصاً كَانَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: الْبَسْ هَذَا، فَلَبِسَهُ ثُمَّ قَالَ: الْحَمْدُلله الَّذِي كَسَانِي وَسَتَرَنِي يَا أَبَاعَبْدِالله أَوْ قَالَ جَزَاكَ الله خَيْراً.
لَمْ يَدْعُ لِأَبِيعَبْدِاللهِ علیهالسلام إِلَّا بِذَا، ثُمَّ انْصَرَفَ فَذَهَبَ.
قَالَ: فَظَنَنَّا أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَدْعُ لَهُ لَمْ يَزَلْ يُعْطِيهِ لِأَنَّهُ كُلَّمَا كَانَ يُعْطِيهِ حَمِدَ الله أَعْطَاهُ.
📝 در سرزمین منى خدمت ابوعبدالله صادق (علیهالسلام) نشسته بوديم و انگور تناول مىكرديم.
سائلى آمد و كمك خواست. امام علیهالسلام فرمود: اين خوشه انگور را به او بدهيد. مرد سائل گفت: نيازى به خوشه انگور ندارم، اگر درهمى باشد مى پذيرم (زیاده خواهی کرد و راضی به عطای امام نشد).
➖ امام علیهالسلام، فقط در حق او دعا نمودند (و البته دعای امام مستجاب است)، و فرمود: خداوند خودش وسعت و فراخى نعمت بدهد.
آن مرد سائل رفت، اما بعد از لختى بازگشت و گفت: همان خوشه انگور را بدهيد.
ابوعبدالله چيزى به او نداد و گفت: خداوند وسعت و نعمت ارزانى دارد.
➖ ديرى نگذشت كه سائلى ديگر آمد و امام صادق علیهالسلام سه حبّه انگور برداشت و در دست او گذاشت.
مرد سائل سه حبّه را گرفت و گفت:
الْحَمْدُلِله رَبِّ الْعالَمِينَ.
خدا را سپاس كه به من روزى داد. امام علیهالسلام فرمود: قدرى صبر كن.
و بعد هر دو دست خود را پر از انگور نمود و به سائل داد.
سائل انگور را گرفت و گفت: الْحَمْدُلله رَبِّ الْعالَمِينَ.
امام علیهالسلام به او فرمود:
باز هم صبر كن.
و بعد به غلام خود گفت: آيا چيزى در كيسه دارى؟ غلام پولهاى كيسه را بيرون آورد و ما تخمين زديم كه در حدود بيست درهم باشد.
حضرت پولها را گرفت و به سائل داد.
سائل پول ها را گرفت و گفت:
الحمدلله، خدايا اين نعمت از تو است از تو كه شريك و همتا ندارى.
باز آنحضرت فرمود: لختى تأمّل كن.
و بعد پيراهن خود را از تن خود بيرون آورد و به سائل داد و گفت: اين پيراهن را بپوش.
➖ سائل پيراهن را گرفت و پوشيد و گفت: خدا را شكر كه بر تن عريان من لباس پوشيد، و گويا گفت: اى أباعبدالله! خداوند به تو جزاى نيك دهد. و غير از اين دعائى نكرد، و رفت.
➖ بعدها ما با خود فكر كرديم كه اگر براى امام علیهالسلام دعا نمىكرد، امام هماره به خاطر سپاس خدا، بر عطاى خود مىافزود.
📚 كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط- دارالکتب الإسلامية، تهران،۱۴۰۷ ق) ،ج۴، ص۴۹
https://eitaa.com/joinchat/971898994C5ef68010c4
#سید_شهاب_الدین_مرعشی_نجفی
#علامه_میرحامدحسین_هندی
#در_محضر_علما
#عبقات_الأنوار
#قصه_عبرت
◾️ #گمشده_علامه_میرحامد_حسین_در_رابوق
👈🏼👈🏼 علامه متتبع آیتالله العظمی مرعشی (صاحب شرح و تعلیقات احقاق الحق) میفرمودند مرحوم میرحامد حسین کتابی از کتب اهلسنت را نداشت و پس از تفحص گفتند که این کتاب نزد عالم قریه (رابوق) که بین مکه و مدینه است میباشد.
➖ پس میرحامدحسین از آن عالم سنی تقاضا کرد که آن کتاب را به عنوان فروش یا امانت به وی بدهد و آن عالم سنی قبول نکرد.
پس میرحامد حسین به قصد مکه حرکت کرد و بعد از مناسک حج به قریه رابوق آمد و بهطور ناشناس بر آن عالم وارد گردید و آنچنان وانمود کرد که مسافری است و میخواهد چند روزی در آن قریه بماند.
➖ پس آن عالم خوشحال گردید و نسبت به میرحامد حسین اظهار محبت نمود و او را نزد خود نگاه داشت.
وقتی شب فرارسید میرحامد حسین گفت من خیلی دوست دارم در موقع خواب مطالعه کنم تا به خواب روم و قرآنی بالا سرم باشد که از خیال و افکار متفرقه آسوده باشم.
آن عالم گفت مانعی ندارد بیا در این کتابخانه بخواب و هر کتابی را که میخواهی مطالعه کن و قرآن را هم بالای سر خود بگذار.
➖ پس میرحامد حسین وارد کتابخانه شده و پس از جستجوی فراوان کتاب مورد نظر را بهدست آورد و مشغول مطالعه گردید و پس از اینکه قسمتی از آنرا خواند لازم دید که همه آنرا استنساخ نماید.
➖ از حسن اتفاق، یکی از شیعیان در بازار رابوق دکانی داشت. میرحامدحسین وسائل نوشتن را از او گرفت و شبها کلیه آن کتاب را استنساخ نمود.
همین که میرحامد حسین همه آن کتاب را استنساخ نمود از آن عالم اجازه مرخصی خواست. او بسیار افسرده شد و به مفارقت میرحامد حسین راضی نبود ولی در عین حال چون شرعاً مزاحم شدن او را هم جایز نمیدانست، لذا مقدمات سفر او را تهیه نموده وی را مرخص کرد.
➖ موقعی که میرحامد حسین به وطن خود رسید جریان استنساخ کتاب را برای آن عالم نوشت و از او بسیار اظهار تشکر کرد.
وقتی نامه وی بدست آن عالم رسید و از جریان آگاه شد، از بلند همتی میرحامد حسین و صبر و تحمل وی در شهر غربت و آن همه خدمت و ذلت تعجب نمود و از غصه کتاب مزبور ســکته کرد و مرد و به ائمه (یدعون الی النار) خود ملحق گردید.
📚 گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازی، ج۷، ص۲۷ -۲۳
https://eitaa.com/joinchat/971898994C5ef68010c4