✍️ رمان #سپر_سرخ
#قسمت_نهم
💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشتانم به خاک زمین چنگ میزدم و با هر نفس التماسش میکردم :«اگه #خدا و پیغمبر رو قبول داری، بذار من برم! مامان بابام منتظرن! تو رو خدا بذار برم!»
لحظاتی خیره نگاهم کرد، طوری که خیال کردم باران #اشکم در دل سنگش نفوذ کرده و به گمانم دیگر جز زیباییام چیزی نمیدید که مقابلم خم شد.
💠 نگاهش مثل #آتش شده و دیگر نه به صورتم که به زمین فرو میرفت و نمیدانستم میخواهد چه کند. دستش را به سرعت جلو آورد، زنجیر دستم را گرفت و با قدرت پیکرِ در هم شکستهام را بلند کرد.
دیگر نه نگاهم میکرد و نه حرفی میزد که با گامهای بلندش به راه افتاد و مرا دنبال خودش میکشید. توانی به تنم نمانده و حریف سرعت قدمهایش نمیشدم که پاهایم عقبتر میماند و دستانم به جلو کشیده میشد.
💠 من #اسیر او بودم و انگار او از چیزی فرار میکرد که با تمام سرعت از جاده فاصله میگرفت و تازه متوجه شدم به سمت خاکریز کوتاهی میرود.
میدانستم پشت آن خاکریز کارم را تمام میکند که با همه ناتوانی دستم را عقب میکشیدم بلکه حریف قدرتش شوم و نمیشد که دیگر اختیار قدمهایم دست خودم نبود.
💠 در هوای گرگ و میش مغرب، بیتابیهای امروز مادر و نگاه منتظر پدرم هرلحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و دیگر باید آرزوی دیدارشان را به #قیامت میبردم که با هر قدم میدیدم به مرگم نزدیکتر میشوم.
در سربالایی خاکریز با همه قدرت دستم را میکشید، حس میکردم بند به بند بدنم از هم پاره میشود و در سرازیری، حریف سرعتش نمیشدم که زنجیر از دستش رها شد و همان پای خاکریز با صورت زمین خوردم.
💠 تمام بدنم در زمین فرو رفته بود، انگار استخوانهایم در هم شکسته و دیگر نه فقط از #ترس که از شدت درد ضجه زدم.
زنجیر اسارتم از دستانش رها شده بود که به سرعت برگشت و مقابلم روی زمین زانو زد، از نگاهش #خون میچکید و حالا لحنش بیشتر از دل من میلرزید :«نترس!» و همین چشمان زخم خوردهاش فرصت خوبی بود تا در آخرین مهلتی که برایم مانده از خودم #دفاع کنم.
💠 مشت هر دو دست بستهام را از خاک پُر کردم و با همه ترسی که در رگهایم میدوید، به صورتش پاشیدم.
از همان شکاف نقاب، چشمان مشکیاش از خاک پُر شد و همین تلاش کودکانهام کورش کرده بود که با هر دو دست چشمانش را فشار میداد و از لرزش دستانش پیدا بود چشمانش آتش گرفته است.
💠 دوباره دستم را به طرف زمین بردم و اینبار مهلت نداد که با یک دست، زنجیر دستانم را غلاف کرد و آتش چشمانش خنک نمیشد که با دست دیگر نقاب را بالا کشید تا خاک پلکهایش را پاک کند.
در تاریکی هوا، سایه صورت مردانه و آفتاب سوختهاش که زیر پردهای از خاک خشنتر هم شده بود، جان به لبم کرده و میترسیدم بخواهد #انتقام همین یک مشت خاک را بگیرد که تمام تنم از ترس میلرزید.
💠 رعشه دستانم را میدید و اینهمه درماندگیام طاقتش را تمام کرده بود که دوباره بلند شد و مرا هم با خودش از جا کَند.
تاریکی مطلق این بیابان بیانتها نفسم را گرفته بود، او با نور اندک موبایلش راه را پیدا میکرد و دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که فقط با قدرت او کشیده میشدم تا بلاخره سایه ماشینی پیدا شد.
💠 در نور موبایلش با چشمان بیحالم میدیدم تمام سطح ماشین را با گِل پوشانده و فقط بخشی از شیشه مقابل تمیز بود که یقین کردم همین قفس گِلی، امشب #قبر من خواهد شد.
در ماشین را باز کرد و جز جنازهای از من نمانده بود که با اشاره دست، دستور داد سوار شوم. انگار میخواست هر چه سریعتر از اینجا #فرار کند که تا سوار شدم، در را به هم کوبید و به سرعت پشت فرمان پرید.
💠 حس میکردم روح از بدنم رفته و نفسی برایم نمانده بود که روی صندلی کنارش بیرمق افتاده و او جاده فرعی و تاریکی را به سرعت میپیمود.
دیگر حتی فکرم کار نمیکرد و نمیدانستم تا کجا میخواهد این مرده متحرک را با خودش ببرد که تابلوی مسیر فلوجه ـ بغداد مشخص شد و پس از یک ساعت سکوت، بلاخره به حرف آمد :«دیگه #فلوجه برای شما امن نیست، میبرمتون #بغداد.»
💠 نمیفهمیدم چه میگوید و او خوب حال دلم را میفهمید که بیآنکه نگاهم کند، آهسته زمزمه کرد :«تا سیطره فلوجه هر لحظه ممکن بود با #داعشیها روبرو بشیم، برا همین نتونستم بهتون اعتماد کنم و حرفی نزدم تا وارد سیطره بغداد بشیم.»...
#ادامه_دارد
#سپر_سرخ
#رادان
#حجاب_بالندگی
#تولیدی_عس_درمیان
https://eitaa.com/r_fe_darmyan
🔻وزیر جنگ رژیم صهیونیستی در لیست حذف فیزیکی!
بنرهایی که در سطح شهر تهران نصب شد.
#مرگ_بر_اسرائیل
#انتقام
#امام_زمان
#تولیدی_عس_مرکزی
🇮🇷یکی به بچههای سپاه بگه شما که بالاخره میخواید بزنید خب همین امشب بزنید که دیگه ما استرس نکشیم، خدا خیرتون بده😂
❗️راستی ۱:۲۰ دیقه هم نزنید دیره تا بیایم تحلیل کنیم طول میکشه، ۱۲ بزنید که زیادم دیر نباشه!
❌ اها راستی یدونشم هایپرسونیک بزنید که دردشون بیاید ممنون!
✅ شماره اشتراکم ۲۸۱۵ هست😂
(جوری که بعضی تحلیلگرا به سپاه میگن کجا رو بزن کجارو نزن🚶🚶)
#انتقام
به کانال روابطعمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👇👇
🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر شهید صالحی💔
از این ترورها و این شهادتها که گویا برای برخی عادی شده، این صحنه ها هم باید نمایش داده شود!
هر کدام از این شهدا پدری و مادری و همسری و فرزندانی دارند که ممکن است اینگونه کمرشان زیر بار داغِ فراق خم شود
گرفتن #انتقام این عزیزان از دشمن صهیونی میتواند کمی از این غم جانکاه بکاهد و دلهای داغدار را تسلی دهد
🔸به کانال روابطعمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👇👇
🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
32.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«گزارشگر عرب زبان به نقل از یک حساب کاربری مجهول صهیونیستی عنوان کرد که این احتمال وجود دارد که در حمله تلافی جویانه جمهوری اسلامی ایران به سرزمین های اشغالی، موشکهای ایرانی دچار خطا شده و مسجدالاقصی را هدف قرار دهند!
این گزارش گر سپس در تحلیل خود اضافه میکند البته این احتمال وجود دارد ولی این سناریو هم محتمل است که رژیم صهیونسیتی به بهانه حمله جمهوری اسلامی ایران به مواضع آن رژیم، مسجد الاقصی را منهدم و ایران را به دروغ متهم نماید!»
با این وجود بایستی برای #انتقام جوانب مختلف را سنجید و در زمان و مکان مناسب رژیم صهیونسیتی را مجازات کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع مادر و فرزندی رو از این زاویه دیده بودید؟ وداع مادر شهید جلادتی با فرزندش رو ببینید و بعد بکوبید تو صورت آنهایی که میگویند مدافعان حرم به خاطر پول رفتهاند سوریه! وای بر ما...
#انتقام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 جهاد تبیین به سبک جوان اروپائی
🔹 پولهایی که بابت محصولات اسرائیلی از قبیل پپسی و کوکا و... میدهید، کجا مصرف می شود؟
#خادمان_امین
#تحریم
#فلسطین
#غزه
#انتقام
#خونخواهی_هنیه_عزیز
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#تولیدی_شهید_باهنر