eitaa logo
تدبر در قرآن | راه بهشت
10.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
119 فایل
کانال رسمی موسسه قرآنی راه بهشت آموزش تخصصی وجامع قرآن کریم به کودک و نوجوان بامدیریت #استاد_قدیر_اسفندیار ادمین کانال وتبادلات: @raahebehesht امور تربیت مربی: @raahebehesht_3 سفارش محصول: @raahebehesht_4 آدرس:قم_ خیابان‌ شهید‌ صدوقی_ کوچه ۵۲‌_ پ۲۴
مشاهده در ایتا
دانلود
زمان پیامبر ما یه سری از مردم وجود داشتند که بهشون میگفتند کافرون بچه ها کافرون کسانی بودن که بت می پرستیدن ❌😱 یه مجسمه هایی از سنگ و چوب میساختند خودشون و به جای خدای احد میپرستیدند🗿 یه روزی از روزها این کافرون یه فکر بدی کردند چون دوست نداشتند پیامبر خدای احد رو بپرسته اومدند پیش پیامبر و گفتند : ای پیامبر خدا میشه خدایان ما رو 🐄🔥⭐️🌞 بپرستی❓ بچه ها فرشته ی مهربون اومد در گوش پیامبر گفت : قل یا ایها الکافرون لا اعبد ما تعبدون من این چیزایی که شما میپرستید رو نمیپرستم ❌ اومدن پیش پیامبر خدا و بهش گفتند ای پیامبر ما میخوایم خدای تورو بپرستیم🕋 بچه ها به نظر شما کافرون راست میگفتند؟ 🧐🤷‍♂️ نه 🖐 پیامبر گفتند : و لا انتم عابدون ما اعبد شما اون چیزی که من میپرستم رو نمیپرستین شما خدایان متعدد رو میپرستید🐄🔥🌞🌙 فقط خدای من رو نمیپرستید ولا انا عابدون ما اعبد من خدایان شما رو نمیپرستم ⛔️ ولا انتم عابدون ما اعبد شماهم خدای منو نیرستید بچه ها فرشته ی مهربون اومد 🧚‍♂️پیش پیامبر خدا و پیامبر هر حرفی میزد از طرف خداوند میزد خداوند به پیامبر گفت : به کافران بگو: لکم دینکم ولی دین دین شما مال شما و دین خودم مال خودم من خدای شما رو نمیپرستم، شما هم خدای من رو نپرستید.
🔸آدم‌ها همیشه دوست دارن به هر دلیلی شده ثابت کنن که از بقیه بهترن.😎 بعضی‌ها با لباسشون👔👚 بعضی‌ها با خونه‌ی بزرگی که دارن🏘 بعضی‌ها با ماشین گرون قیمت 🚖خانواده👨‍👩‍👧‍👧 یا هرچیزی دیگه‌ای می‌خوان برتری خودشون رو ثابت کنن. 🔸 در زمان‌های قدیم دوتا قبیله بودن که همیشه به همدیگه فخرفروشی می کردن😎 یکیشون می‌گفت ما بهتر از شماییم ✅ یکی دیگه می‌گفت ما قوی‌تر و بیشتریم💪 اونا حتی تعداد افراد خونوادشون 👨‍👩‍👧‍👦 رو می شمردن تا ثابت کنن چون ما بیشتریم، پس بهتریم😎 خونواده‌ی دیگه می‌گفتن شترهای 🐫ما از شترهای شما بیشتره 🐫🐪 درخت‌های 🌳🌴ما بهتره. اون‌ها اسب‌هاشون🐎🐎 رو می‌شمردن، اینها لباساشون 🧥👕رو می‌شمردن. 🔹خلاصه دیگه چیزی نمونده بود تا بخوان باهاش خودشون رو به هم ثابت کنن تا اینکه رسیدن به قبرستون. به جای اینکه وقتی چشمشون 👀به قبرها می‌افته به یاد زندگی ابدی بیفتن، یا بگن این مرده‌ها 💀هم مثل ما یه روزی زنده بودن 😊و وقت داشتن تا کارهای خوب کنن،👌عمرشون رو با دعوا 😡و نادونی و فخرفروشی😎 از بین بردن. به هم می‌گفتن بیاین قبرهای مرده‌های ما رو بشمرید. قبرهای مرده‌های ما از شما بیشتره. 🔹بله عزیزای دلم! خدای مهربون تو کتاب راهنماش، قرآن📖 به این قصه اشاره کرده که یه وقت ما مثل اون‌ها نباشیم❌ 📌نکنه به جای مهربونی😍 و خوشحال کردن دیگران 🤗به اون‌ها فخرفروشی کنیم😎 ونداشته‌ها و کمبودها رو یادشون بیاریم.🙇‍♂ 🔻 هیچ کدوم از اینها باعث نمیشه تا یه نفر از دیگری بهتر باشه.اگه خواستین ببینید بهترین کسی که اطراف شماست کیه🤔❓ به کسی نگاه کنید 👀که ✅ با بقیه مهربونتره ✅ توی مشکلات به آدم‌ها کمک می‌کنه، ✅از افراد ضعیف حمایت می‌کنه ✅ از مسخره کردن کسی خوشش نمیاد. خلاصه هرکاری می‌کنه که خدا ازش راضی باشه.👌👏
توی یه شهری 🏭🏢 دو تا برادر 🙍‍♂🙎‍♂زندگی می کردند به اسم همزه🙍‍♂ و لمزه 🙎‍♂ همزه و لمزه جلوی دیگران و پشت سرشون مردم رو مسخره می‌کردند😏برای همین هیچ کس اون ها رو دوست نداشت.😒 همزه 🙍‍♂و لمزه 🙎‍♂خیلی پولدار بودن💰💷 و پولهاشون رو توی خونه توی صندوق 🗃 می‌گذاشتن. 🔻اونا پولشون 💷 رو به فقیرها نمی دادن‌و 🔻برای کارهای خوب خرج نمی کردن. هر شب پولهاشون جمع می کردن 💷➕💷 ومی شمردن همزه🙍‍♂ به لمزه 🙎‍♂می گفت: تو چقدر پول داری❓ لمزه می شمرد: 1 عدد 2 عدد 3 عدد…. 8 عدد پول دارم. لمزه 🙍‍♂ میگفت تو چقدر پول داری❓ همزه می گفت🙍‍♂: 1 عدد 2 عدد …. 7 عدد دارم. همزه🙍‍♂ به لمزه 🙍‍♂می گفت من فردا بیشتر کار می کنم تا پولم 💰از تو بیشتر بشه😎 فردا شب 🌌باز شروع می کردن به شمردن پول هاشون 💷 1 عدد 2 عدد… 🔹یه روز همزه و لمزه رفتن خونه پدر بزرگشون 🏡📰در زدن پدر بزرگ 👴🏻گفت کیه در می زنه❓گفتن ما هستیم. وقتی پدربزرگ 👴🏻 در رو باز کرد و اونا رودید👀 گفت یعنی چی⁉️ گفتن یعنی ما هیچ وقت نمی میریم. ما پول داریم💴 و همه چیز با پولمون به دست می یاریم. پدربزرگ 👴🏻 گفت ولی من خیلی ها رو دیدم که خیلی پول داشتن 💰💷💎ولی همه چیز رو نمی شه با پول خرید❌ مثل مریضی و … همزه 🙍‍♂و لمزه 🙎‍♂به حرف پدربزرگ 👴🏻گوش ندادن 👂❌ و از اونجا به خونشون🏘 برگشتن. از دور دیدن👀 یه جایی آتیش🔥🔥 گرفته شروع کردن به خندیدن 😁 و مسخره کردن 😏 گفتن بریم از نزدیک ببینیم 👀 خونه 🏘 کی آتیش گرفته. وقتی رفتن جلو دیدن خونه ی خودشونه🏘😳 گفتن وای پولامون 😱💷 با سرعت رفتند تا پول هاشون رو از آتیش🔥 در بیارن ولی آتیش خیلی زیاد🔥🔥 بود و مقداری از پولها سوخته بود اونها اونقدر ناراحت شدن😞😞 که انگار خودشون دارند می سوزند. همزه گوشی 📞 رو برداشت و به آتش نشانی 🚒زنگ زد. گفت ما شدیم آتش نشانی 🚒 چون اونها رو می شناخت و می دونست کارشون مسخره کردن😏 دیگرانه فکر کرد بازم دارن مسخره می کنن. گفت چیه❓ و گوشی رو قطع کرد☎️ (انها علیهم موصده) و اونا تو آتیش🔥 سوختند. چون راه فراری نداشتن (فی عمد ممدده)⛔️ •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• 🌸 😍👇 http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2
بچه های گلم! پادشاه حبشه فردی بود به نام نجاشی🤴🏼او برای تبلیغ دین مسیح دست به کار شده بود به روش های مختلف تلاش میکرد تا دین مسیح را به صورت اول برگردونه و دوباره قدرت بگیره💪 🔸نجاشی🤴🏼وقتی دید از همه ی کشورها مردم برای حج به مکه🕋 می رن، تصمیم گرفت راهی پیدا کنه تا توجه مردم 👁 را از مکه و کعبه 🕋 دور کنه و دل های🧡 مردم👥 را به سمت کشور خود متوجه کنه. 🔸به همین خاطر کلیسای باشکوهی🕍 درصنعاء (یکی از شهرهای یمن) ساخت و پس از پایان آن را به بهترین شکل تزیین کرد✨🎀 و از بهترین فرش ها و پرده ها استفاده کرد✅ تا زیبایی آن چشم همگان را خیره کند.😐 🔸او فکر می کرد🤔 وجود چنین کلیسای بزرگ🕍 و باشکوه مردم را از رفتن به مکه🕋 باز می داره و همه ی مردم و اهل مکه و قریش به آن کلیسا میان 🕍 💥اما همه ی تصورات نجاشی غلط از آب درآمد،💦❌ زیرا نه تنها اهل مکه🕋 به آن کلیسا 🕍 توجه نکردن، بلکه اهالی یمن و حبشه هم مکه🕋 را فراموش نکردن و باز برای حج رهسپار مکه🕋 شدن. نجاشی🤴🏼 دیگر نمی تونست کاری انجام بده، زیرا نمی تونست به زور در دل‌های🧡 مردم برای خود جایی پیدا کنه و عقیده ی خود را به اونها بقبولونه. 💢 از قضا یک کاروان تجارتی🐫🐪🐫 از مکه 🕋 به حبشه اومد، کاروانی ها همه عرب بودن و برای تجارت به آن کشور اومده بودن. تعدادی از عرب ها در یکی از اطاق های کلیسا🕍 منزل کردن و چون هوا سرد بود ❄️ آتیش روشن 🔥کردن، ولی هنگام رفتن فراموش کردند😇 آن را خاموش کنند. آتیش🔥به کلیسا 🕍راه یافت و آتیش سوزی🔥🔥 بدی اتفاق افتاد. وقتی خبر سوختن کلیسا 🕍🔥و علت آتش سوزی به نجاشی رسید، بسیار عصبانی شد😡 و با خود گفت عرب ها از سر دشمنی کلیسای🕍 ما را آتش🔥 زدند و قسم خورد که کعبه🕋 را ویران و نابود کنه... این داستان ادامه دارد💫 •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• 🌸 😍👇 http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2
بچه های گلم!تو قسمت اول داستان گفتیم وقتی خبر آتیش🔥 گرفتن کلیسا 🕍 به گوش👂 نجاشی (منظور نجاشی مسلمان که پیامبر بر جنازه او نماز خواندند نیست...نجاشی لقب پادشاهان حبشه بود)🤴🏼 رسید قسم خورد که کعبه🕋 رو خراب کنه. 🔸به همین خاطر نجاشی🤴🏼 فرمانده سپاه ابرهه را صدا کرد و او را با لشکری مجهز از اسب 🐎🐎و فیل 🐘🐘🐘و سوار و پیاده به مکه فرستاد. 🔸ابرهه با سپاه عظیم به سمت مکه🕋 رهسپار شد و در بین راه🛣 غارتگری ها کرد و هر کجا گوسفند 🐑و گاو🐄 و شتر 🐪می دید برای خودش می گرفت. ابرهه در بیابان حجاز شبانی💂‍♂ را با دویست شتر🐪🐪🐫🐫 دید. شترها برای👈 عبدالمطلب بود و شبان💂‍♂ هم برای اون کار می کرد. ابرهه شترهای عبدالمطلب را گرفت و به راه خود ادامه داد🐪🐪🚶‍♂ تا در بیرون شهر مکه🕋 منزل کنه. 🔸ابرهه در خیمه ⛺️خود روی تخت 🛏 نشسته بود که دربان وارد شد و گفت: عبدالمطلب رئیس مکه و سرور قریش بیرون خیمه ⛺️است و اجازه میخواد بیاد داخل ابرهه اجازه داد و عبدالمطلب وارد شد. ابرهه مات و مبهوت😐 عظمت عبدالمطلب شد. به مترجم خود گفت از اون بپرسه چرا به اینجا امده⁉️ عبدالمطلب گفت: سپاهیان تو شتران🐪🐫 من را گرفتن آمده اومدم ازتون بخوام شتران منو برگردونید. عبدالمطلب گفت: من👤 صاحب شترها🐪 هستم و این خانه 🏠هم صاحبی دارد. من باید شتران🐪 خود را حفظ کنم و صاحب این خانه 🏠 هم، خانه خود را. 🔸 ابرهه دستور داد شترای 🐫🐪 عبدالمطلب را به اون برگدونن و برای ویران ساختن کعبه🕋 به سمت شهر حرکت کرد. ولی هنوز قدم در شهر مکه نگذاشت که پرندگانی🐦🐦 کوچک به نام “ابابیل” در آسمان مکه 🕋 نمایان شدن و کم کم خود را بر سر سپاه ابرهه رسوندن. آن پرندگان 🐦🐦کوچک دارای سنگریزه هایی به نامه “سجیل” بودند و با آن سنگ ها بر سر سپاهیان ابرهه می زدن و هر سنگ یک تن از سپاه ابرهه را هلاک میکرد🤯 و سپاه ابرهه شکست خوردن و همشون از بین رفتن❌ •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• 🌸 😍👇 http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2
گلای من حالا میخام یه بگم براتون☺️👇 یه روز یه پدری به خاطر راحتی خونواده ش برای کار وپولدار شدن میره خارج از کشور...اون موقع ها موبایل وایناهم نبوده که زنگ بزنن..پدر هر سری برای خانواده ش نامه ای مینوشته که نکات مهمی داشته وکلی پول هم داخل پاکت کنارنامه میذاشته ومیفرستاده برا خانواده ش..خانمش وبچه ها از شدت دلتنگی پدر فقط نامه رو میبوسیدن ورو چشمشون میذاشتن کلی هم گریه میکردن وبعدم میذاشت رو طاقچه جلو چشمشون باشه ولی اصلا بازش نمیکردند تا ببین پدر چی نوشته... چون بازش نمیکردند اون همه پولی که پدر براشون فرستاده بود روهم نمیدیدند وتو فقر وگرسنگی شدید زندگی رو سپری میکردند!!😳الان شاید تو دلتون بخندید وبگید اینا دیگه عجب شوتی بودند..😉😁 گلای من به نظرتون این وسط کی ضرر میکرده؟؟🤔 خییییلی از ماها با که نامه ی خداجونه به ما،همین کار رو میکنیم😔.فقط قرآن رو میبوسیم ومیزاریم گوشه کتابخونه یا طاقچه اتاقمون..ولی هیچوقت نامه رو باز نمیکنیم..چون نمیدونیم نقشه ی اصلی گنج تو همین نامه ست✨ آیا این گنج گرانبها رو فقط تو طاقچه گذاشتن وسر سفره عقد ویا مراسم ختم خوندن درسته!!؟ شما بگید درسته!!!؟ ┄┅┅┅┅┄❅🌙❅┄┅┅┅┅┄ @raahebehesht_ir کانال تدبر در قرآن |کودک ونوجوان