🌙 سیاهی شب ستارههای ریز و درشت آسمان را درست مثل مشتی پولک جلوهگر میسازد... هوای مرطوب و سرد بهار صورتمان را نوازش میدهد و عطر دلانگیز بنفشههای نجیب باغچه حس آرامشی اصیل را در دلهایمان میهمان میکند... صدای قل قل سماور و جیرجیرکهای حیاط در هم آمیخته میشود و مرا از این سکوت حیرتانگیز شب جدا میکند و به سمت سماور کنار ایوان هل میدهد... چایی را با چند برگ خوش عطر بهارنارنج دم میگذارم.... به وحید نگاه میکنم که با آرامش و لبخند ملایمی که روی صورتش نشسته، کتاب میخواند و من از دیدن لبخندش، چقدر حالم خوب میشود... دستم را زیر چانهام میگذارم و به وحید خیره میمانم...
💭 یاد روزهای خاکستری زندگیمان می افتم...
بگومگوهایی که پای ثابت زندگیمان بود... یاد روزی که چقدر سر نان بربریِ بیات شده دعوا کردیم... نان بربریِ بینوایی که بهانه شده بود برای گفتن تمام حرفهای مانده و بیات شده این چند سال زندگی... از اینکه تو چرا همیشه نیستی و من چرا درخانه بودم و برای خانه وقت نگذاشتهام... اینکه من چقدر آرزوهایم را کشتهام و تو چقدر آرام و بیتوجه از کنارشان گذشتی... چقدر سعی کردم در این زندگی عوض بشوم... سعی کردم احساساتم را بکشم... سعی کردم اشکم دم مشکم نباشد، سعی کردم مثل او برای زندگی وقت نگذارم، بیخیال باشم، خانوم بودنم را فراموش کنم... سعیهایی که بیهوده بود و ره به ترکستان داشت...
☕️ جرعه جرعه چایی را مینوشم... با همان عطرِ نابِ بهارنارنج... همانطور نگاهش میکنم... نگاهمان به هم گره میخورد و هر دو میخندیم... چگونه میتوانم شاکر باشم برای وجود بیمانندش... برای نگاهش... کلامش... و حتی سکوتهای طولانیاش... وجودی که به برکت آن شب فهمیدم چقدر برایم ارزشمند است...
🎊 شب تولد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بود و من برای آن همه شادی و شوری که در مسجد برپا بود، وصلهی ناجور بودم... در گوشهی مسجد نشسته بودم و برای تنهایی خودم زار میزدم... ازدواج کرده بودم تا تنها نباشم و حالا در دریایی از غربت و تنهایی غرق شده بودم... آمده بودم از حضرت مادر بخواهم برایمان دعا کند... برای این زندگی که گویا به آخرش رسیده بود... همهمهها آرام شد... و من سعی کردم بغضم را قورت بدهم... حال و حوصله سخنرانی و آن سکوت را نداشتم ولی انگار صحبتهای حاج آقا برای من گفته میشد...
✨ تَبَـٰرَكَ ٱسۡمُ رَبِّكَ ذِی ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ
🔆 رمز مبارک شدن و ماندگاری خیرها در زندگی در اعتدال است... در تعادل داشتن... صرف مهربانی، صرف تواضع، صرف عصبانیت باعث آرامش و ماندگاری یک زندگی نمیشود! وجود ماندگار و سراسر پر خیر و نورانی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در این عالم به واسطه وجود اعتدال در تک تک لحظات و صحنههای زندگی ایشان است... سکوتِ به جا، حرف زدنِ به جا... به جا در داخل خانه هستند و به جا در مسجد حضور دارند و از مقام ولایت دفاع میکند... در صحنهی زندگی ایشان، این تعادل و تشخیص وجود دارد... و من آن شب با تمام وجود خواستم عوض بشوم... تغییری که مرا به این تعادل برساند و درست در سر جای خود و زندگی ام قرار بگیرم...
🤲 أللهم أوْصِلْنی إلیْک مِنْ أقربِ الطُّرُقِ إلیک و أسهلِها علیّ...
🖊 ز . ک
📌 برداشتی از جلسات تدبر #استاد_چیتچیان
#زندگی_با_قرآن
#سوره_الرحمان
#دعای_حیات_طیبه
#صحیفه_فاطمیه
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪