eitaa logo
رادیو بانور 🎙️
5.3هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
284 ویدیو
56 فایل
🎙رادیو بانور | روایت بانوان کنشگر محله 🔻 بازخود و معرفی سوژه و خاطره: @revayat_banoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🎙رادیو بانور قسمت جدید "مهمونی محله" ● چشمم به خبر "مهمونی کیلومتری غدیر" خورد و فکری به ذهنم رسید. اگه اونا می‌تونن، چرا ما نتونیم؟ حالا نه کیلومتری، ولی 10 متر که می‌شه! ● این قصه روایتیه از مریم انگشت باف که نشون داد، برای شروع تغییر تو محله، اول باید به مردم ثابت کرد که "میشه" ! و این کار با یه دعوت ساده مثل مهمونی محله شدنیه. 🔶️@radio_banoor
مریم انگشت بافمهمونی محله.mp3
زمان: حجم: 5.27M
🎙رادیو بانور قسمت جدید «مهمونی محله» به روایت خانم مریم انگشت باف – سمنان، شهر شاهرود چادرمو سر کردم، محدثه با عروسکش پشت سرم بود. زنگ فاطمه‌خانم رو زدم و گفتم: «می‌خوایم با هم، ۱۵ روز تو کوچه جشن بگیریم!» با تعجب گفت: «تو کوچه؟ جلوی همه؟» 🔶 @radio_banoor
🎙 سه روایت موازی از قصه "مهمونی محله" 🌙 قصه اصلی "مهمونی محله" رو شنیدید؟ حالا می‌خوایم همون قصه رو از زاویه سه نفر دیگه بشنویم... روایت موازی اول از زبان فاطمه خانم: می‌ترسیدم مردم بخندن! روایت موازی دوم از نگاه علی : منم قهرمان قصه‌ام؟! روایت موازی سوم از زبان آقا رضا: کوچه جای مهمونیه؟! قصه مهمونی محله از نگاه آدم‌های دیگه‌ای که توش حضور داشتن امیدواریم از شنیدن این روایت‌های مختلف لذت ببرید ✨ 🔸 @radio_banoor
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙رادیو بانور «تو مریض بشی، محله چی؟!» روایتی از لیلا باقری از قم 🍃«شب قبل، شب شهادت امام سجاد، خواب دیده بودم همین دو تا جوون سر خیابون بودن و بچه‌های جهادی رو از زیر قرآن رد می‌کنن. مردم محله هم می‌خواستن رد شن، ولی انگار اجازه نداشتن.» 🍃روایت موازی مریم خانم، که نگران بود اگر خانم باقری و دوستاش مریض بشن، کی به داد محله می‌رسه؟ تا اینکه فهمید این سفره به برکت کی پهته و این همه آدم رو دور خودش جمع کرده... 🔶 @radio_banoor
🍃از دیشب تا حالا، مدام بین عکس‌ها می‌چرخیدم... متن نوشتم، پاک کردم، باز نوشتم... از حس و حالم گفتم، از لحظه‌هایی که با دیدن آرشیو گروه جهادی خانم باقری، بغضم گرفت یا لبخند اومد روی لبم. قرار بود روایت کنم. مثل همیشه، قصه‌ رو بسازم، پست بچینم، کپشن بنویسم... ولی نیم‌ساعت پیش، تصمیمم عوض شد! تصمیم گرفتم این‌بار سکوت کنم... و بذارم خودِ لیلا باقری، از زبون خودش براتون بگه. بخشی از مصاحبه‌مون رو می‌ذارم اینجا. نه فقط برای اینکه حرفاش قشنگ بود، برای اینکه "واقعی" بود. و گاهی همین واقعی بودن، از هزار روایتِ نوشته‌شده، تاثیرگذارتره... 📎 پ.ن: اینا همون عکس‌هایی‌ان که از دیشب، حال دلمو بهتر کردن... هرکدومشون یه تکه از یه روایتن؛ روایتی که شاید توی قاب، ساکت باشه ولی اگه خوب نگاه کنی، صدای خیلی چیزا رو می‌شنوی... @radio_banoor
🎙 – خانم باقری شده یه وقتایی، وسط یه کار، یهو وایستی بگی: "دیگه بسه... کم آوردم... می‌خوام بشینم خونه، دو تا بچه دارم، زندگیمو بکنم..."؟؟ – دقیقا عین همین جمله رو گفتم. میگفتم: تو یه خانومی، باید بشینی تو خونه‌ت. رسالت تو تهش همسری و مادری و خانه داریه. چقدر خودتو خسته می‌کنی؟ نه آقا از تو توقع داره، نه رهبر، نه امام زمان. تو همینو درست انجام بده .تو مگه چقدر مثلاً می‌تونی؟ چقدر کشش داری؟ شدی ۴۰ کیلو چه خبرته؟ (ادامه داره) @radio_banoor
🎙 – پس چی شد که ادامه دادین؟ –هر باری که ماندم توی خونه، دیدم کیفیت مادری من، همسری من، خانه داری من، نه تنها تفاوتی نمی‌کنه با وقتی که دارم فعالیت می‌کنم، چه بسا اون موقع برکتش بیشتره. اصلا انگار اون نور، اون انرژی، منو برای اینکه مادر خوبی باشم، همسر خوبی باشم، تکلیف خودمو تو بزنگاه‌ها بدونم، به چه کنم چه کنم نیفتم، اونا کمکم می‌کنه. اونا مسیرو برام روشن می‌کنه یا مثلاً بعضی وقتا میگفتم: بشینم خانه داری کنم، میدیدم اون روز بچه‌م اسهال استفراغ گرفت. میگفتم خدایا غلط کردم، من از فردا میرم دوباره کار خلق الله رو انجام میدم. بچه‌هامو تو نگه دار. البته ببین، انگار اون سالای کرونا، دیگه دست من نبود. تو یه داستانی بودم که باید نقشمو بازی می‌کردم. نشونه‌ها هم می‌رسیدن... (ادامه داره) @radio_banoor
🎙 – هیچ‌وقت دلتون نگرفت از حرف مردم؟ – چرا... خیلی. خیلی خسته میشدم از بعضی شماتت ها. توی مسیری که تو میری همه همراه نیستند. همه خدا قوت نمیگن. خیلی حرفا، خیلی حدیث‌ها ،خیلی اعمال نظرات سلیقه‌ای هست. شایدم من باب میل و روش اونا نیستم. اما خیلی حرفا آدم رو آزرده می‌کنه. خسته می‌کنه. بعد می‌گفتم که چرا من باید برم اصلاً؟من دیگه نمیرم شب میخوابیدم خواب رهبر رو میدیدم. صبح پامیشدم دیگه تمام. یه بارم تو همین کارای محله که پیگیری می‌کردیم مسجد ساخته بشه من خیلی سنگین حرف شنیدم، خیلی اذیت شدم. اومدم گفتم دیگه اینکارارو نمیکنم. اومدم شب خوابیدم خوابم ندیدم. صبح پاشدم یکی در خونمونو زد گفت: خانم باقری این چادر رواز طرف رهبر به من دادن،اما من هرچی فکر میکنم. میبینم هیشکی اندازه تو برای اینکه این چادر روبپوشه و برای رهبرش بدوعه مناسب نیست.(می‌خندد) گفتم خدا امواتتو بیامرزه همین امروز میبایست اینو بیاری؟ (ادامه داره) @radio_banoor
🎙 _ و اینا باعث میشد ادامه بدید؟ آره...بعضی چیزا باوره بعضی چیزا نشانه است و خدا با هر اعتقادی که داشته باشی، یهودی باشی، میخوای مسیحی باشی، هرچی باشی، از در نشانه هاش وارد میشه. من اینو نشانه میدونم.شاید خیلیا خرافات بدونن. خیلیا رویاگری بدونن. اما این چادر رو نماد می‌دیدم. اینکه باید حافظش باشم. توی همین چادر نقش آفرینی کنم. توی همین چادر امید بدم. با همین چادر بدوم و واقعاً به زنای مثل خودم به همه خانم‌هایی که تو کشور هستند بگم، با این چادر میشه موفق بود. میشه حس خوب داشت میشه به وطنت خدمت کرد. میشه همه دوست داشته باشن و خیلی‌ها به ارزش این چادر پی ببرن .واقعاً هم از وقتی این چادر پوشیدم تا به حالا کار من بگم ۱۰۰ برابر شد بعد اون داستان دروغ نگفتم. (ادامه داره) @radio_banoor
🎙 – الان چی فکر می‌کنین درباره خستگی‌ها؟ – افت و خیز هست، خستگی هست، نیش و کنایه هم هست... ولی ما هم هستیم. هیچ‌جا نمی‌ریم. الحمدلله. @radio_banoor
هدایت شده از رادیو بانور 🎙️
🔸 مسجد، خانه‌ی دیگرم 🔻 «روایتی از یک بانوی مسجدی که با روایتگری‌اش، پلی ساخت میان دل‌ها؛ داستان مقاومت و صبر!» ⏳تا دقایقی دیگر منتظر انتشار پادکست «مسجد، خانه‌ی دیگرم» باشید. 🎙️ | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
هدایت شده از رادیو بانور 🎙️
@Radio_banoorرادیو بانور - مسجد خانه دیگرم.mp3
زمان: حجم: 5.73M
🔸 مسجد، خانه‌ی دیگرم ✉️ برداشتی آزاد از روایت سرکار خانم آمنه نیلویی از استان مازندران «آهی کشیدم و چشمانم را بهم فشردم. اولین بارم نبود پس قطعا آخرین بار هم نمی‌شد. آن شب، تا دیروقت بیدار ماندم. به حرف‌های آقای فلاح فکر می‌کردم و به نگاه‌های پر از شک دیگران. نمی‌دانستم، این میزان از تلاشم برای نشان دادن مسجد در فضای مجازی واقعاً درست بود یا نه. ولی وقتی چشمم به فعالیت‌های بچه‌ها و تصاویر شادشان می‌افتاد، دلم قرص می‌شد.» 🎙️ | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor