eitaa logo
رادیو زیارت
4.3هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7.9هزار ویدیو
171 فایل
رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت راه‌های ارتباط با رادیو زیارت 👇 📞 ۰۵۱-۳۲۲۱۷۲۵۱ 📞 ۰۵۱-۳۲۲۱۷۲۵۰ 📲 ۳۰۰۰۰۸۸۸۸ ارتباط با ادمین: @RadioZiyarat_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای قصه شما۹۸۰۵۲۸.mp3
7.14M
📻 هر صدایی یک قصه است و هر قصه‌ای صدایی دارد؛ مثل #صدای_قصه_شما 🔸 این قصه: روزی که خادم شد اون هیچوقت روزی رو که خادم شد یادش نمی‌رفت. اون موقع ۳۵ سالش بود و توی یک شرکت خصوصی کار می‌کرد. شغلش یه جورایی مرتبط با رشته‌اش بود اما اصلا از کاری که انجام می‌داد راضی نبود. برای این که پول دربیاره و رؤسای شرکت رو راضی نگه داره مجبور بود بعضی وقت‌ها به مشتری‌ها دروغ بگه و از امتیازات و فوایدی تو خدمات شرکت حرف بزنه که وجود خارجی نداره...! ۲۸ مرداد ۱۳۹۸ رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت: @radioziyarat
صدای قصه شما۹۸۰۵۳۱.mp3
7.14M
📻 هر صدایی یک قصه است و هر قصه‌ای صدایی دارد؛ مثل #صدای_قصه_شما 🔸 این قصه: کبوتر خوش خبر پدر گفت: میگم که چطوره امسال یک مسافرتی بریم؟ نظرتون چیه بچه ها؟ حمید و حامد هورایی کشیدن و اعلام موافقت کردند. طهورا و مادر نگاهی به هم انداختن و طهورا گفت: مامان ببین. بابا هم گفت. جون من کلاس‌هات رو کنسل کن دیگه. پدر گفت: کلاس؟! ای بابا! باز شما کلاس تقویتی داری؟! باز هم تجدیدی‌های رفوزه؟! مادر جواب داد: آره. امسال تجدیدی‌ها زیاد شدن... ۳۱ مرداد ۱۳۹۸ رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت: @radioziyarat
صدای قصه شما۹۸۰۶۰۸.mp3
7.12M
📻 هر صدایی یک قصه است و هر قصه‌ای صدایی دارد؛ مثل #صدای_قصه_شما 🔸 این قصه: مهمان افتخاری شادی واقعی و حس خوشبختی وقتی که این چهار نفر بعد از غروب هر روز توی خونه کنار هم جمع می‌شدن اونقدر محسوس بود که خدا می‌دونه. مقدار پولی که هادی درمی‌آورد اصلا ربطی به این حس خوشبختی نداشت. چه با پول کم چه زیاد، چه با سفره‌های رنگی چه ساده، چه با سفر چه بی‌سفر، اونها کنار هم که بودن براشون کافی بود تا زندگی رو رنگی و عاشقانه ببینن و راضی باشن... ۸ شهریور ۱۳۹۸ رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت: @radioziyarat
صدای قصه شما۹۸۰۷۰۲.mp3
6.99M
📻 هر صدایی یک قصه است و هر قصه‌ای صدایی دارد؛ مثل 🔸 این قصه: سربازی ساعت نزدیک هفت صبح بود، سعید از خواب بیدار شد و رفت تو حیاط لب حوض تا آبی به دست و روش بزنه. اون جوون ۱۹ ساله مشهدی بود که دیپلمش و گرفته بو د و آماده خدمت سربازی بود. لب حوض نشسته بود که یهو چشمش افتاد به پاکت سبزی که جلوی در افتاده بود. با خودش گفت: بالاخره آمد، خدایا به امید خودت. رفت جلو و پاکت و از روی زمین برداشت، روش نوشته بود سازمان نظام وظیفه عمومی... ۲ مهر ۱۳۹۸ رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت: @radioziyarat
صدای قصه شما ۹۸۰۸۱۲.mp3
2.44M
📻 هر صدایی یک قصه است و هر قصه‌ای صدایی دارد؛ مثل 🔸 این قصه: مسافرت دسته‌جمعی اونجا توی بابل به خصوص روستای اونا رسم بود که فصل نشا که تموم می‌شد و کارگرها حق و حقوقشون رو از مالک زمینا می‌گرفتند برای شکرگذاری برن به پابوس امام‌رضا و یه زیارتی کنند. اینجوری هم مسافرت‌های هرساله‌اشون به راه بود و هم خدا به کارشون برکت می‌داد. نرگس و مادرش هر سال لااقل یه‌بارو رفته بودند مسافرت. نرگس همیشه آخرای کار نشا که می‌رسید برای مسافرت بی‌تاب بود. چون دسته‌جمعی هم می‌رفتند مسافرت بیشتر هم بهشون خوش می‌گذشت و خلاصه خاطرات سفرهای هر ساله به مشهد بهترین خاطره‌های نرگس و مادرش بود. رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت: @radioziyarat
آرزوی مادر.mp3
5.34M
📻آرزوی مادر 🎙روز های آخر ماه رمضون بود، آب و هوای اهواز مثل بیشتر روزهای سال گرم بود، ثریا قرار بود برای اولین بار، بعد ماه رمضون به جایی سفر کنه که همیشه آرزوش رو داشت... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
قلب گلی.mp3
6M
📻قلب گلی 🎙از مطب دکتر اومدم بیرون، لیلا چادرش رو توی صورت کشیده بود و آروم گریه می کرد؛ لیلا خواهر نداشت اما هیچ وقت فکرش رو هم نمی کرد که یه دوست و یه همسایه، خیلی بهتر از یه خواهر واقعی براش دل بسوزونه... به راديو زيارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
5.44M
📻ارامش زندگی 🎙ساعت ۷ صبح بود قدسی خانم از خونه اومد بیرون در رو بست و رفت به طرف نونوایی محل، دوتا نون سنگک گرفت و سرراهش هم یه قالب پنیر خرید و برگشت خونه؛ اون ها یه زن و شوهر جوون و تازه ازدواج کرده بودن و هنوز پای بچه به زندگیشون باز نشده بود... به راديو زيارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
5.59M
📻دور افتاده 🎙روزهای خیلی خوبی بود؛ مهدی جوون مشهدی که تازه هم ازدواج کرده بود، از شغلش و از اینکه توی مشهد زندگی می کنه خیلی راضی بود... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
5.25M
📻ترانه زندگی 🎙روز های سختی بود؛ مخصوصا برای یک بچه ۵ ساله، اون چه گناهی داشت که باید قربانی اشباهات پدر و مادرش بشه...؟ به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
5.26M
📻کما 🔹روز قشنگی بود برای بیرون رفتن، نم بارون روی گلبرگ گل ها نشسته بود. همه با کمک هم وسایل رو توی ماشین گذاشتند و راه افتادند... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
5.83M
📻دلتنگی مائده 🎙آخر های فصل تابستون بود؛ صدای بوق ماشین بابا که رسید امیر رفت تا در رو باز کنه و مائده و مادرش هم وسایل رو آوردند، همه چیز آماده سفر مشهد شده بود... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
5.75M
📻پدر 🎙البته اتفاق بدی نیفتاده بود، اتفاقا یه اتفاق مبارک بود، یه تولد که خانواده دو نفره رو به سه نفر تبدیل می کرد... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
5.63M
📻خوشبختی 🎙قطار از بابلسر حرکت کرده بود و مقصدش مشهد بود؛ منظره جنگل های اطراف که مثل لباس سبزی کوه هارو پوشونده بود، از پنجره واگن ها دیده می شد... به راديو زيارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
7.2M
📻کُما 🎙نم بارون هنوز روی برگ درخت ها و گلبرگ گل ها نشسته بود؛ سی و سه پل مثل هرجمعه منتظر خونواده هایی بود که با بساط چای و میوه و تنقلات شون می اومدند و چندساعتی کنارش می نشستند و به صدای امیدبخش زاینده رود گوش می دادند... به راديو زيارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
7.22M
📻دور افتاده 🎙روزهای خوب زندگی مهدی پشت سر هم می گذشت و او هرروز بخاطر زندگیش، کارش و بودنش در شهر امام رضا(ع) خداروشکر می کرد، روزی نامه ای براش اومد؛ نوشته بود: حکم انتقال به تهران... به راديو زيارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
7.4M
📻مهربانی 🎙حاج مرتضی قناد محل دو ساعتی شده بود که در مغازه رو باز کرده بود، زهرا خانم عادت داشت هرجایی که میره دست خالی نباشه، رفت داخل مغازه حاج مرتضی تا دو کیلو کیک یزدی بخره... به راديو زيارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
7.22M
📻در آرزوی خدمت 🎙هربار که قسمتش می شد از شهرش با کاروانی که ویژه خانم ها بود، چند روزی می اومد زیارت و برمی گشت. ساک و وسایلش رو از شاگرد شوفر تحویل گرفت و همراه بقیه خانم ها به سمت هتل آپارتمانی که مدیر کاروان براشون اتاق رزرو کرده بود... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
7.27M
📻دعا برای مادر 🎙ناهار رو که خوردند و سفره جمع شد، پدر رو کرد به پسرش و گفت: خب پسرم چه خبر از مدرسه؟ خوش می گذره؟ امیرعلی گفت: بله خوبه پدر؛ پدر و پسر مشغول گفتگو بودند که ناگهان صدای محکم بسته شدن درِ خونه به گوش رسید... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
7.22M
📻باران 🎙در یه شب بارونی به دنیا اومد، یه شبی از آذرماه، توی یزد خیلی بارون نمی بارید، اما اون شب ابرهای کبود همه جای آسمون بودند... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
7.23M
📻برادر 🎙او توی چلوکبابی حاشیه خیابون کار می کرد، مهدی 38 ساله بچه بزرگ پدر و مادری بود که چندسال پیش به رحمت خدا رفته بودن و حالا او با خواهر کوچکتر اش حانیه، روزگار می گذروند... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
7.42M
📻دوباره زندگی 🎙یوسف و منیره ۵سالی بود که با هم ازدواج کرده بودند، زندگی بر وفق مراد بود، همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه سر و کله چندتا رفیق ناباب پیدا شد... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
5.54M
📻مسافر 11 ساله 🎙پدر که از دنیا رفت، اسرا و مادرش همدم و هم زبون هم دیگه شدن ، حالا که سایه پدر روی سر اسرا نبود، او بیشتر از قبل به مادرش وابسته شده بود و البته مادر هم همین حس رو داشت... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
5.55M
📻عاشق 🎙تلویزیون از سر شب روشن بود و سرشون باهاش گرم بود، حیاط خونه شسته شده بود و مخلفات آش آماده شده بود و همسایه ها اومده بودن تا کمک کنند... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
3.7M
📻گمشده 🎙بعد از یکی دو دقیقه ای که غفار هی می گفت آخه گریه نکن خانوم ببینم چی میگی؟ مهری بالاخره به حرف اومد و گفت دختر شش ساله شون الهه، موقعی که توی پارک بازی می کرده گم شده... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
3.6M
📻قدمگاه 🎙مادر علی موقعی که علی به دنیا اومد، برای سلامتیش نذر کرده بود هرسال به زیارت امام رضا(ع) بره، اون قبل از علی دوتا پسر از دست داده بود، این نذر دلیل اصلی سفر هرساله اون ها به مشهد بود... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
2.9M
📻یاور 🎙چندروزی بود که حلیمه همین موقع از خونه بیرون می رفت ویک ساعت بعد برمی گشت، چیزی هم به یاور نمی گفت که کجا میره، یاور همیشه براش سوال بود مادرش هرروز کجا میره؟ و این چه کاریه که باید هرروز عصر ازخونه بیرون بره و بعد یه ساعت برگرده... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
8.31M
📻منتظر 🎙اون روز سه شنبه بود، علی آقا تو مغازه اش نشسته بود و یک کتاب قطور رو صحافی می کرد، یک کتاب بزرگ و قدیمی که شامل احادیث امام رضا(ع) بود. علی آقا تا اسم امام رضا(ع) رو دید از ته دل آهی کشید و گفت: یا امام رئوف؛ دوازده ساله که من رو نطلبیدی، دوازده سال خودش یه عمره... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
3.64M
📻یه مشکل کوچیک 🎙اون روز یک امتحان 20 دقیقه ای برای فاطمه نزدیک یک ساعت طول کشید، این بار اولی نبود که او همچین مشکلی داشت، فاطمه بچه درس خونی بود... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat
صدای قصه شما.mp3
3.55M
📻دعای خیر 🎙مجید با ناامیدی از دفتر شرکت اومد بیرون و در حالیکه دستاش توی جیبش بود و خرده سنگ های جلوی پاش رو شوت می کرد، راهشو کشید و رفت سمت دکه روزنامه فروشی... به رادیو زیارت، صدای مهر و معرفت بپیوندید: 👇 @radioziyarat